Friday 30 May 2008

جریان مهدویه گمنامیه یک جریان منافق و برانداز خطرناک برعلیه نظام اسلامی است


مخالفت با درویشی پیروی از ولایت فقیه نیست


به دنبال افشاگری بسیار تکان دهنده کجکول که لرزه بر دل و جان خیانت پیشگان و عناصر نفوذی و جریانهای خزنده انداخته، حمایتهای بسیاری از سوی خوانندگان کجکول دریافت شد که مزید تشکر گردانندگان کجکول است. این حمایتها راه را بر روشن کردن حقایق بیشتری هموار میسازد
یکی از دوستان در یک کامنت ارسالی مطالب زیر را در مورد افشاگری نسبت به مرام معیوب سید کفری نوشته است که قسمتهایی از آن را با هم میبینیم

زماني بود که دارالمؤمنين دزفول به عنوان مرکز حوزه های علميه جنوب ایران شناخته میشد. آن دوران مقارن جنگ اول جهانی بود و حوزه علمی دزفول توسط یکی از فقهای صاحب نام آن ایام به اسم آیت الله العظما آقا شيخ محمد رضا معزي(ره) اداره میشد، در همان اوقات بود که انگلستان کنسولخانه ای در دزفول دایر کرد.
یکی از طلبه های حوزه دزفول به اسم علامه فیقه کمالی دزفولی که در آن وقت جوانی هفده ساله بود ضمن نقل خاطرات خود میگوید


" همزمان مردي غريبه و مجهول الهويّه در اين شهر پيدا گشت که بي جهت و بدون اينکه کسي بداند کيست، شغل او چيست، و از کجا آمده تا مدتهاي مديد در شهر پرسه مي زد

!"
این شخص که سیدعلی مبداء نام داشت معمولاً با طلبه ها و مسجدی ها صحبت میکرد و عده ای را به دور خود جمع میکرد. خیلی زود عده ای مرید او شدند. اما چطور؟؛
این سید گمنام خودش را قطب دراویش معرفی نمیکرد. به اسم درویشی هم مردم را دور خودش راه نمینداخت. برعکس به عنوان مخالفت با درویشی مردم مسجدبرو و طلاب جوان را گول میزد و فریب میداد. از اول سر صحبت را با آنها برعلیه رشته های درویشی باز میکرد ومیگفت در درویشی حقیقتی نیست. با زمزه به طلبه ها میگفت همه رشته های درویشی ، دکاندارهای همین دنیاهستند . طلبه ها و مسجدی ها فکر میکردند او چون مخالف درویشی حرف میزند، پس حتماً اهل حوزه باید باشد که حالا لباس اهل علم را کنار گذاشته. فریبش را میخوردند و گرفتارش میشدند. ظاهر مردم گیر و فرینده ای داشت. به قول امروزیها خیلی خاکی بود. یک لا قبا بود و یک عصایی هم در دست داشت.با همین روش و طرز حرف زدن مرید جمع میکرد. خیلی طول میکشید تا مریدانش میدیدند که او نه فقط درویشی و طریقت را قبول ندارد، بلکه شریعت را هم چندان مراعات نمیکند


علامه فیقه میگوید "کم کم به واسطه عدم تقيّد به آداب شريعت و به دليل اظهار صريح قبايح و اعمال کفرآميز به «کُفري» مشهور شد. ظاهراً شاید به علت عدم تقید او به آداب شریعت ، به «کُفري» مشهور شد."

وقتی میفهمیدند که او نه فقط طریقت را بلکه شریعت را بلکه هیچ راهی را قبول ندارد و خودش به سبک جوکی های هندی مرتاضی میکند دیگر خیلی دیر شده بود و به دامش افتاده بودند
.
علامه فیقه میگوید "داستان برخورد او با مريدان ساده انديشش، قصه

دهايي خنده آور و تأسف برانگيز دارد

از او میپرسیدند این همه ریاضت را شما برای چی میکشی؟ او هم میگفت امیدوارم باطنم را صاف کنم تا به دیدار امام زمان عح برسم
اما ار نظر مردم دزفول بخصوص علما و فضلای درفولی حضور او در دزفول سبب ضعف حوزه علمیه دزفول میشد و طلبه ها را پراکنده میکرد

.
علامه فیقه میگوید "رويّه و اقدامات بعدي او نشان داد که همزماني ورود کفري با بناي کنسولخانه انگليس در دزفول، نمي توانست تصادفي بوده باشد
علامه فیقه میگوید در اوان جواني، روزي از روزهاي سنه 1310 شمسي که در مدرسه علميه آصفيه طهران مشغول به تحصيل علوم ديني بودم، کُفري سرزده به حجره ام وارد شد. در حيرت فرو رفتم که او از کجا و چرا آمد ؟! در اثناي صحبت گفت: از دزفول آمده ام و آدرس تو را ـ که سر راهم بودي ـ از همشهريانت گرفتم و عازم هندوستان(!) هستم....

خلاصه ما ازآن روز متوجه شدیم که جریان به حوزه و خانقاه خلاصه نمیشود. یک جریان سومی هم هست که معلوم نیست از کجا آب میخورد که هم با حوزه مخالف است و هم با خانقاه. اما چون عَلَم و کتَلی به دست نمیگیرد هم در حوزه نفوذ میکند هم در خانقاه. هم بین طلبه ها نضچ پیدا میکند هم درویش ها را جذب میکند

بعدها حجتیه ای پیدا شدند. اما این پیروان سید علی کفری با آنها فرق داشتند. اگرچه در حلسات حجتیه ای ها هم میرفتند اما با آنها فرق داشتند. چون حجتیه ای ها هم عَلَم و کتَل داشتند. هیاتی ها به مسجدی میرفتند؛ طلبه ها به خوزه میرفتند؛ مکتبی ها به مسجد میرفتند؛ درویش ها به حسینیه و خانقاه میرفتند؛ حجتیه ای ها هم مهدویه درست میکردند و با اسم محفل مبارزه با بهائیت جلسه راه انداخته بودند.
اما طرفدارهای سیدعلی کفری مهدویه گمنامیه بودند. برخلاف کافی خطیب که در گوشه و کنار طهران آن روز ندبه خوانی میکرد و با پشتگرمی به آیت الله العظما میلانی با دکتر علی شریعتی درافتاد و از بازاریها پول جمع کرد و تو منیریه طهران یک مهدیه بزرگی به راه انداخت، مریدهای مکتب مهدویه گمنامیه ، توی ِخط ِ مهدیه اما زمان و تکیه امام حسین و مسجد النبی و حسینیه درویشی و خانقاه اهل تصوف نبودند. اما توی همه مسجدها و تکیه ها و حسینیه ها و مهدیه میرفتند و با همه نشست و برخاست میکردند، ودر عین حال در دلشان با همه مخالف بودند و همه را بیراه و گمراه میدانستند
در دوره انقلاب هم اینها کنار بودند. فعالیتی نداشتند و با شاه هم تا روز آخز حکومت بختیار مخالفت نکردند. بعد از استقرار ارکان جمهوری اسلامی و نظام ولایت فقیه آهسته آهسته وارد دستگاه ها شدند و بخصوص در وزارت اطلاعات نفوذ کردند. از آشنایی های وسیعی که پیش از انقلاب با عناصر مکتبی و مسجدی و هیاتی داشتند و با بروبچه های هیاتهای موتلفه خیلی محشور بودند و به عنوان بچه مسلمان منزه شناخته میشدند خیلی راحت توانستند در دوایر و ادارات نفوذ کنند و ریشه بدوانند
این اواخر که مداحی خیلی گل کرد و مساله امام زمان مثل مد روز شد، این اشخاص خیلی فعال شدند. اما بازهم با پوشش های مناسب زمان. قدم اولی که برداشته اند ایجاد جنبش توده ای به اسم برچیدن مراکز درویشهاست. یعنی حسینیه ها. اما انفجار در حسینیه شیراز که توسط انجوی نژاد اداره میشود و از مراکز حجتیه ای های داخل نظام است باعث شد که پرده از کار این جریان خزنده بیفتد

دنباله دارد

No comments: