Sunday 30 March 2008

جبهه ضدخرافه‌گرايي


يک‌شنبه - ۱۱ فروردين ۱۳۸۷ فرید مدرسی- سالنامه شهروند
جبهه ضدخرافه‌گرايي از سوي روحانيون سياستمدار شكل گرفته است. اگر ديروز عالمان اسلامي مردم را از خرافه بر‌حذر مي‌داشتند و در چند سال اخير برخي از بزرگان حوزه بر فراز منبر وعظ يا كلاس درس، برخي نظرات عوام يا مداحان و واعظان را به خرافه تعبير مي‌كردند يا در ديگر سو روشنفكران و دگرانديشان مذهبي با موضعي شديدتر و وسيع‌تر خرافات را آفت مي‌ناميدند و روحانيون را در اين وادي دخيل مي‌پنداشتند، امروز خرافات در وادي ديگر مطرح شده است.
خرافات ديروز، رنگ مذهبي صرف در جهت تهييج مردم به خود گرفته بود و بر خرافات امروز، رنگ سياست افزوده شده است. سياسي شدن خرافات و ضديت با آن، آنچنان در سال گذشته رخ نمود كه برخي رقباي سياسي در كنار يكديگر قرار گرفتند و همنوا شدند و جبهه‌اي شكل گرفته است كه اعضاي ارشد جامعه روحانيت مبارز در يك سوي آن قرار گرفته‌اند و در ديگر سو مجمع روحانيوني‌ها در اين سرا گام برمي‌دارند. «علي‌اكبر ناطق‌نوري» منبري مشهور سياسي و كانديداي انتخابات رياست‌جمهوري دوره هفتم، يكي از رهبران اين جبهه است. او در شب قدر امسال، در مرقد امام گلايه‌هاي خود را در اين عرصه براي خلق‌الله بازگو كرد و از آنان خواست تا سخنش را با دقت بشنوند: «قوانين اسلام بر خرافات متكي نيست، در اسلام خرافات نيست.» اما آنچه ناطق‌نوري از آن برآشفته بود، اين بود كه «اخيرا خرافه‌پرستي، موهومات و خرافات، به نام دين و اسلام و محبت اهل بيت و عشق به امام زمان سلام‌الله عليه، به نام معنويت و روحانيت و مسائل متافيزيكي در حال نشر است.» او از «يك مشت شياد، حقه‌باز و عياش بي‌دين هواپرست» نام برد كه دكان زده‌اند؛ «به نام دين، به نام ولايت، به نام قرآن، به نام امام زمان و...» ناطق‌نوري در پي سخنانش به خاطره‌اي از امام خميني اشاره كرد كه در سال گذشته بارها و بارها از سوي اعضاي «جبهه ضدخرافه‌گرايي» مطرح شده است. آن خاطره اين بود كه افرادي خدمت امام رسيدند و از ديدن امام زمان سخن گفتند و امام از آنها دو، سه سوال پرسيد و آنان را طرد كرد.
در ديگر سوي اين جبهه، محمد خاتمي، رئيس‌جمهور سابق ايران و رقيب ناطق‌نوري در انتخابات رياست‌جمهوري دوره هفتم قرار دارد كه از رواج اين مساله نگران است. او گفته بود: «مقدس‌كنندگان امور غيرمقدس انسان‌هاي عادي و ظاهرپرستي هستند و با تكيه بر خرافه سعي مي‌كنند، امري كه غيرمقدس است را مقدس جلوه دهند... گاهي در جوامع ديني مظاهر صوري به قدري مقدس مي‌شوند كه حتي ممكن است، به بهانه آنها انسان بكشند.» آنچه بيش از پيش ضديت با خرافه را تقويت كرد و جدي بودن اين هجمه را به رخ كشيد، نظرات مرحوم آيت‌الله توسلي بود كه لحظاتي پيش از درگذشت او، در جمع اعضاي مجمع تشخيص مصلحت نظام مطرح شد. او آن خاطره از امام كه پيش از اين هم از سوي ناطق‌نوري ياد شده بود، را به عنوان سندي بر بطلان خرافه بازگو كرد، چرا كه توسلي معتقد بود: «عده‌اي به دنبال انحراف از مسير اصلي انقلاب هستند و تحجر و خرافه را تبليغ مي‌كنند.» پس از درگذشت او نيز ساير مخالفانِ وضعيت پديدآمده كنوني، همچنان بر خطر خرافه‌گويي هشدار مي‌دهند؛ همانطور كه پيش از اين نيز «سيدحسن خميني» نوه امام، اين وضعيت را مخالف خط اصيل امام عنوان كرده بود. «حسن روحاني» هم در جرگه جبهه ضدخرافه‌گرايي قرار گرفته است. او در مراسم يادبود آيت‌الله توسلي، به صراحت به علت اعلام اين هشدارها اشاره كرد: «موضوعات خرافي به تازگي در بيان برخي مسوولان طرح شده است.» او در فراز منبر مدرسه عالي شهيد مطهري افزود: «امام(ره) مي‌گفت از خرافه بپرهيزيد. يكي از عصبانيت‌هاي لحظات آخر آيت‌الله توسلي، بحث خرافه بود. گفته مي‌شود آيت‌الله توسلي در حال دفاع از امام جان باخت، من مي‌‌خواهم يك جمله ديگر اضافه كنم و آن اينكه آيت‌الله توسلي در حال دفاع از امام زمان(عج) بود كه قلبش از حركت ايستاد و اينكه عده‌اي دكان باز كرده‌اند و در مسير فريب مردم هستند.» بدين‌سان، جبهه ضدخرافه‌گرايي روحانيون سياسي از دو جناح رقيب قديمي شكل گرفته است و حضور خرافات در عرصه سياست را دليلي بر هشدار خود مي‌پندارند؛ جبهه‌اي از راستگرايان منتقد دولت تا اصلاح‌طلبان دور از قدرت
.

Saturday 29 March 2008

قل اعوذ برب الناس

نسناس


در کتابهای عجائب شناسی در تعریف "نسناس" نوشته اند جانوری است که بردوپا برمیجهد و مانند نصف انسان است. کجکول پیشنهاد میکند که در کنار این شرح کتبی یک عکس هم ضمیمه بشود تا خوانندگان "عجائب المخلوقات و غرائب الموجودات" بهتر مفهوم "نسناس" را درک کنند.
اما کدام عکس را؟
کجکول پس از ساعتها و روزهای دراز بررسی و وارسی به این نتیجه رسید که هیچ کسی در دنیا نیست که بهتر از حجت الاسلام و المسلمین (!!) جواد محرابی مستحق دریافت لقب نسناس در دایره المعارف جانور شناسی باشد

جواد محرابی ، نسناسی است که باید از شر ذات و صفاتش، بندگان خدا به "رب الناس" پناهنده شوند. او حقیقتاً دارای نواقص مادرزادی بسیار زیادی است و به علت شدت این نواقص از زمره آدمیزادگان بیرون جسته و در عداد اراذل ضال و ذلیل جا گرفته است
حیف از قلم و مرکب و کاغذ که برای شرح رذائلش مورد استفاده قرار گیرد چون جمله فضائلش را اگر در یک طبق ترازو بگذاری، فضله موشی در طبق دیگر برآن سنگینی میکند
این نسانس و شرالناس از چند سال پیش رساله حجت الاسلام و المسلمینی خود را با نوشتن کتاب " از کوی صوفیان تا حضور عارفان" به ثبت رسانید، اما چون بسیار ترسو و جبون و بی جربزه و ذاتاً زبون و ناچیز بود خود را در پشت نام من درآوردی " محمدتقی واحدی" پنهان کرد و بعد برای این که گریبانش به دست عدالت نیفتد در چاپ بعدی کتابش - که توسط همپالکیهایش که دارای چاپخانه و بساط چاپگری هستند- منتشر شد ادعا کرد که محمدتقی واحدی از بام فرو افتاده و تا قعر درک در هیچ منزلی نایستاده و اکنون در برابر زبانیهء دوزخ در حال حساب پس دادن برای جرائم بیشمارش برعلیه بندگان خدا است.
اما کار به اینجا ختم نشد. این حجت الاسلام قلابی برای آن که خوش خدمتی های خودش را به اربابان غارتگرش ثابت کند یک سایت ورشکسته و منحطی به نام "خرقه پشمینه" زیر نام مستعار صابرقدسی به راه انداخت و تنور صوفی ستیزی را گرم کرد.
اما وقتی کتاب درکوی صوفیان را ورق میزنی و اراجیف او را میخوانی و دوباره همانها را به عنوان محتوای سایت ورشکسته خرقه پشمینه مشاهده میکنی بر قلت سواد این نسناس اسف میخوری و بر مدرسه و حوزه ای که این شخص از آنجا فارغ التحصیل شده هزار تف و لعن میفرستی که چگونه بجای آموزش الفبای فارسی و عربی ، کار با ناکسی و اوباشی و نامردمی افتاده و بس. ایکاش حوزه های این چنینی برچیده شود و بجایش کلاسهای "اکابر" دائر گردد، که به این اشخاص بیسواد فرق میان طاء "دسته دار" و ت "نقطه دار" آموزانده شود.
این نسانس ِشرالناس ِبیسواد هر از چندگاهی نیز نامه هائی برای عالیترین مقامات مملکتی سرهم بندی کرده و زیر عنوان چند تن از طلاب حوزه علمیه قم آن را در سایت کذایی خرقه منتشر کرده است

کجکول تاکنون نامی از این نسناس به میان نمی آورد چون قصد نداشت او را نام آور کند. اما حالا این نسناس جواد محرابی جرات پیدا کرده و برای حجت الاسلام نواب مسئول فصلنامه هفت آسمان خط و نشان میکشد و یا در رجا نیوز برعلیه مسئولان صداوسیما سروصدا به راه میندازد که چرا اسمی از تصوف دربرنامه ها و مقاله هایشان به میان می آورند، با نام و نشان از او یاد میکند و پته او را برآب میریزد، اگرچه آبروئی ندارد که کجکول بخواهد آن را بریزد. خدا اورا ذاتاً از بطن مادرش بی آبرو و بیسیرت به دنیا آورده است. و به قول حافظ
گلیم بخت کسی را که بافتند سیاه
به آب ِ زمزم و کوثر، سفید نتوان کرد

این نسانس جواد محرابی هرجا ئی مانند قم و بروجرد آتش به پا میکند خودش مانند سمندر هفت خط و جادوگران ودوئیست" دور آن پاکوبی میکند و قهقهه سیاه نسناسانه سر میدهد.
اما دود سیاه این آتش فقط دامن این نسانس را نگرفته بلکه کل کارنامه حکومت و حاکمیت را در افکار عمومی مردم ایران و جهان سیاه کرده است. اگر مسئولان امور قدری عاقبت اندیش بودند، بجای به تعطیل کشاندن و قفل زدن بر سایت شیعه نیوز دهان این نسانس و همپالکیهای عقرب صفت او را میدوختند. برای خودشان عاقبت بخیری بیشتر داشت. تاریخ فردا بهترین داور است

حال نوشته ای که عمق ذلت و ضلالت این نسناس را آشکار میکند از سایت رجا نیوز برای شما نقل میکند. قضاوت درباره این نسناس با شما خواننده منصف است
زنگ خطر تبليغ فرقه‌ها در صداوسيما


جواد محرابي- قم

صدا وسيما به عنوان مهمترين وتاثير گذارترين رسانه بايد از مهندسي فرهنگي ويژه اي بر خوردار باشد.

شيوه هاي مختلف تهاجم فرهنگي دشمن وتلاش جهت استحاله تشيع، زنگ خطري است كه بايد همه متوليان فرهنگي كشور بويژه صدا وسيما در جهت مقابله با آن هوشياربوده وضمن شناخت آسيب هاي وارده در جهت مقابله با آن وتقويت مباني فكري نسل جوان كوشش نمايند.

يكي از شيوه هاي تهاجم كه در دهه گذشته عليه انقلاب اسلامي رنگ ولعاب بيشتري گرفته مساله ترويج فرقه گرايي وايجاد انحراف در آموزه هاي تشيع است.

در اين بين صدا وسيما به عنوان رسانه ملي از اين آسيب نيز در امان نبوده وهر روز بر آسيب هاي آن در اين مساله افزوده مي شود.

ترويج عرفانهاي منفي اعم ازفرقه هاي صوفيه وتبليغ عقايد آنها وشبه عرفانهاي نوظهور كه عمدتا سكولار هستند، از جمله اهداف دشمن است.

شايد بتوان يكي از مهمترين روشها براي مقابله با اسلام انقلابي را صوفي گري ناميد.

استفان شوارتز (نویسنده وتحلیلگر غربی) فاش می کند، بر اساس طرحی محرمانه که در پنتاگون (وزارت دفاع امریکا) بررسی شده است، یکی از هفت هدف دنیای غرب برای موفق شدن در دنیای اسلام، کمک به بازگشت تصوف به این جوامع است که به عنوان جایگزین و رقیبی برای اسلام رادیکال به شمار می رود.برنارد لوییس هم در کنفرانسی که در بنیاد نیکسون برگزار شد، به دولت بوش پیشنهاد کرد برای ارتقای سطح گفتگو بین آمریکا و دنیای اسلام با شیخ محمود هشام کعبانی رهبر بزرگ ترین گروه صوفیه به مذاکره بنشیند.

نویسنده آنگاه خصوصیت صوفیه را بررسی کرده و می افزايد: ایران به عنوان یکی از کانون های مهم صوفیه در جهان اسلام است.

وی خاطر نشان می کند بیشتر آثار صوفیه به زبان فارسی است . شوارتز می نویسد: پلورالیسم و میانه روی تصوف چه بسا نقش تعیین کننده ای در دوره گذار جهان اسلام داشته است.

مستر همفر، جاسوس انگلیس در کشورهای اسلامی، در خاطرات خود برنامه دولت انگلستان را در مورد مقابله با اسلام (اسلام بيدار ودشمن ستيز) اینگونه بیان می کند:

«گسترش همه جانبه خانقاه های دراویش، تکثیر و انتشار رساله ها و کتاب هایی که مردم عوام را به روی گرداندن از دنیا و مافیها وگوشه گیری سوق می دهد».

مساله صلح كل بودن تصوف كه در آن صوفي كاري به سايرين ندارد وهمه را حق مي داند (پلوراليسم) همان چيزي است كه غرب در قرن اخير سعي در ترويج آن در بين امت اسلامي داشته است.

بيداري انقلابي جهان اسلام كه مرهون انقلاب امام خميني رحمت الله عليه است، زنگ خطري براي دشمنان اسلام بوده وباعث تزلزل پايه هاي ليبرال دموكراسي غرب شده است.

در دهه گذشته با تساهل وتسامح برخي مسئولين، فرقه هاي صوفيه مجدداً فعال شده و برخي از آنها توانستند خانقاه هاي خود را در ايران تكثير نموده و به جذب جوانان انقلابي ايران بپردازند.

متاسفانه صدا وسيما در مقابل اين جريانات انحرافي نه تنها كار مثبتي انجام نداده بلكه بعضاً خود مبلغ اين جريانات شده است.

حضور برخي چهره هاي فرقه اي در صدا وسيما وتبليغ آزادانه اعتقادات صوفيانه وپخش مكرر برنامه هاي دراويش از جمله رقص سماع كه هيچ سنخيتي با احكام تشيع ندارد، از جمله اين آسيب ها مي باشد.

ساخت ويژه برنامه اي براي تجليل از دكتر گنجويان قطب فراري وفراماسون فرقه صوفي ذهبيه به نام ميراث گرانبها از شبكه دوم در سال گذشته ومصاحبه مكرر با جانشين وي (قطب صامت فرقه)، مصاحبه طولاني با يكي از بازيگران صوفي صدا وسيما و پخش مكرر تصاوير اقطاب يكي از فرقه هاي صوفيه به همين بهانه در اخبار سراسري ساعت 14
وپخش رقص سماع در برنامه هاي مختلف كه آخرين آن در برنامه بشارت در روز عيد ميلاد رسول گرامي اسلام بود، از جمله اين برنامه هاست.
اين در حاليست كه نظر مراجع معظم تقليد بويژه مقام معظم رهبري حضرت آيت الله العظمي خامنه اي جايز نبودن حضور در برنامه ها و مجالس دراويش است.

اميدوارم مسئولان صدا وسيما همانطور كه براي نظارت وسياستگذاري برنامه هاي سلامت در صدا وسيما شوراي سلامت تشكيل داده اند براي جلوگيري از تبليغ انحرافات وبدعتها شوراي سلامت ديني هم تشكيل دهند تا خداي نكرده با دست خود در دام توطئه دشمن نيفتيم

وزارتخانه جاسوسی و ضدامنیتی به کانیبالیسم دچار شده است


کانی بالیسم = همجنس خواری


بسیاری از نژادها و اقوام به این دلیل دچار انقراض و زوال همیشگی شدند که پس از نابود کردن بیرحمانه مردم سایر اقوام به خوردن همنژادان خود پرداختند
اکنون ارکان سرکوبگر و ستمکار وزارتخانه "جاسوسی و ضد امنیتی" دچار کانیبالیسم مزمن شده و قدم به قدم
با دست خود از بیخ و بن خود را ریشه سوز میکند
.

ترفند شکسته خورده "جاسوسخانه ضد امنیتی" نظام مداحان برای آدم ربائی در خارج از کشور

به گزارش "رجا نیوز"
يك سايت ضدانقلاب از بازداشت اميرفرشاد ابراهيمي متهم پرونده نوارسازان و اپوزيسيون فراري در فرودگاه تركيه خبر داد
رجا نیوز بدون ذکر نام خبرگزاری گزارش کننده در خبری دست و پا شکسته – همچنان که عادت گردانندگان سایت ورشکسته و جیره خوار جیب گشاد "احمدی نژاد" است نوشت

امیر فرشاد ابراهیمی از فعالین مخالف و سرشناس جمهوری اسلامی روز پنجشنبه ۲۷ مارس در ترکیه دستگیر شده است به گزارش خانم نسرین بصیری از برلین وی روز پنجشنبه وارد فرودگاه استامبول شد تا با مادر بیمارش که برای دیدن او به این شهر آمده بود ملاقات کند. در فرودگاه به او گفتند که او با وجود داشتن ویزای ترکیه در پاسپورت خود که از طرف دولت آلمان صادر شده (پاسپورت اتباع بیگانه) حق ورود به خاک ترکیه را ندارد و او را صبح روز بعد ۲٨ مارس با ایران ایر به ایران خواهند فرستاد. شخصی بنام محمد تقی اصفهانی از طرف نمایندگی ایران با در دست داشتن فکسی، شبانه به فرودگاه استامبول رفت و اصرار داشت که فرشاد ابراهیمی را به ایران تحویل بدهند. خانم بصیری در گزارش خود خاطرنشان کرده است امروز صبح (جمعه) رئیس بخش حقوقی کنسولگری آلمان در استامبول به وی خبر داد که فرشاد ابراهیمی را به ایران تحویل نخواهند داد بلکه وی را به آلمان می فرستند
کجکول – یادآوری میشود که نام سایت منعکس کننده این خبر "بایاران" است و آدرس اینترنتی آن هم به این شرح است
www.bayaran.blogfa.com

در انتهای این گزارش آمده است: در نیت خیر مقامات آلمانی شکی نیست با اینهمه و با توجه به غیر قابل پیش بینی بودن رفتار ماموران ترکیه و رفتار خشونت باری که تاکنون با ابراهیمی در فرودگاه داشته اند خطر برطرف نشده است.

Thursday 27 March 2008

اکثر دانشمندان اسلامی نوروز را روز زرتشتی ها و مجوسی ها خوانده اند

فتوای کفر علیه مراجع ایران و مسلمانان جهان
یک پیشوای مسلمان در افغانستان فتوا داد که همه مراجع تقلید ایران که عید نوروز را حرام و کفر نمیشمارند خودشان کافرند. چون سنتهای نوروزی خلاف اسلام و از علائم کفر و مصداق نجاست است

عجب که آقایان مراجع قم همیشه با فتواهای خودشان سایر مسلمانان را مرتد و بیدین میخوانند و حالا خودشان متهم به بی دینی و ارتداد و کفر شده اند. به قول ناصرخسرو قبادیانی
ای کشته! که را کشتی؟ تا کشته شدی زار
تا باز که او را بکشد، آن که تو را کشت
.
به بهانه نوروز
یک پیشوای وهابی در افغانستان برپایی آداب و رسوم ویژه نوروز را حرام و مغایر احکام اسلام اعلام کرد
به گزارش شیعه نیوز به نقل از الف، روزنامه اراده چاپ کابل امروز با درج مقاله‏ای تحت عنوان جشنواره نوروز از دیدگاه تاریخ و شریعت اسلام به نقل از مولوی قاری پوهنمل عبد الاحد حکیمی رئیس انجمن دانش اسلامی کابل مدعی شد پهن کردن سفره هفت سین، خوردن هفت میوه از آداب و رسوم ویژه مردم افغانستان در نوروز، تبریک گفتن سال نو رفتن به زیارتگاهها، دادن هدیه نوروزی به زوج های جوان و حاضر بودن اعضای خانواده ها در منزل در شب نوروز حرام و کفر است
.
این روزنامه عید نوروز را ویژه ایرانی‏ها دانست و ادعا کرد نوروز از اعیاد ملی و قومی ایرانی ها است که براساس داستان های شاهنامه جمشید پسر طهمورث جشن باستانی نوروز را بنا نهاد
به نوشته این روزنامه در سال چهارصد وهفتاد ویک هجری شمسی عمرخیام و شماری از منجمان دیگر به دستور جلال الدین ملک شاه سلجوقی تقویم جلالی را تدوین کردند و اول فروردین را نوروز نام نهادند
.
این روزنامه با بیان اینکه اسلام مسلمانان را از مشارکت و همانندی با اعیاد کافران و مشرکان منع کرده است نوشت مسلمانان در هرسال دو عید اسلامی دارند و روز جمعه نیز برای انان عید است

Wednesday 26 March 2008

"فوری، از سوی رسول خدا برای رییس جمهور حسنی مبارک"!!؛

هر دم از این باغ، بری میرسد
تازه تر از تازه تری می رسد


به گزارش سرویس بین الملل «فردا»، شیخ حسین محمد سعدالدین، رییس بخش فرهنگ و امور قرآن در اداره اوقاف منطقه دهقلیه و یکی از مسوولان وزارت اوقاف مصر، اظهار کرد که حامل نامه ای از سوی نبی مکرم اسلام،حضرت محمد(ص) خطاب به حسنی مبارک است
شیخ حسین محمد سعدالدین، که از مشایخ نامدار مصری است، در مطلبی در یک روزنامه خواستار دیدار با حسنی مبارک و رساندن پیغام پیامبر به او شد و گفت محتوای این نامه مربوط به نظام حکومت مصر ورییس جمهور آینده که احتمالاً جمال مبارک است می باشد
شیخ سعدالدین گفت زمانی محتوای نامه را علنی خواهد کرد که از صاحب آن – یعنی حضرت محمدبن عبدالله (ص) - اجازه داشته باشد
شیخ حسین محمد سعدالدین،همچنین اظهار اطمینان کرد که پس از چندین بار دیدن پیامبر(ص) در خواب از صحت ماموریت خود مطمئن شده و متن نامه را هم چندین بار خوانده است
شیخ حسین محمد سعدالدین می گوید نامه بسیار واضح بود.در انتهای آن هم آمده است"فوری، از سوی رسول خدا برای رییس جمهور حسنی مبارک"!! و مضمون نامه مربوط به جانشین حسنی مبارک است.وی در پاسخ به این سوال که آيا – به گفته او- رسولخدا (ص) حسنی مبارک را توصیه به تعیین جانشین کرده است یا اجرای انتخابات؟گفت"این مساله ربطی به وراثت ندارد،تنها خداوند است که با علم به مصالح و مفاسد می تواند مسولیت را به کسی بدهد
همچنین در پاسخ به سوال دیگری که آیادر این نامه اسم رییس جمهور بعدی آورده شده است و آیا جانشین بعدی جمال مبارک است یا خیر؟گفت"ان شالله انتخاب رییس جمهور از راهی غیر از از صندوق انتخابات خواهد بود!شاید این شخص جمال مبارک باشد
چندی پیش یکی دیگر از رهبران مذهبی با اظهاراینکه حسنی مبارک امیرالمومنین است بطور تلویحی از جانشینی جمال مبارک پسر او به جای برگزاری انتخابات دفاع کرده بود

Tuesday 25 March 2008

یکی از شیوخ سرشناس فلسطینی بطور رسمی خبر از تولد "موعود منتظر" داد


خبر تولد "موعود" در فلسطین

به گزارش شیعه نیوز به نقل از شیعه آنلاین، شیخ "عیسی بدوان" از چهره های سرشناس فلسطینی چندی پیش طی مصاحبه ای با شبکه ماهواره ای "الأقصی" از متولد شدن مهدی منتظر که منجی جهان خواهد بود، در فلسطین خبر داد
وی گفت خداوند فریاد مداوم مسلمانان راشنیده که سالهاست منتظر ظهورند و میگویند "مهدی بیا، مهدی بیا" – " مهدی تعال، مهدی تعال" پایان غم و غصه فلسطینیان و اعراب نزدیک است. رهایی از اشغال و آواره گی نزدیک است. فقط چند سال صبر نیاز است تا همه فلسطینیان به سرزمینشان بازگردند و دولت خود را با پایتختی بیت المقدس تأسیس کنند. ما که شصت سال اشغال را تحمل کردیم، اکنون کافیست تقریبا 14 سال دیگر هم صبر کنیم. در سال 2022 یا 2024 میلادی مهدی منتظر که منجی بشریت است ظهور خواهد کرد
این سخنان را شیخ "عیسی بدوان" از چهره های سرشناس فلسطینی طی مصاحبه ای با شبکه ماهواره ای "الأقصی" که صدای جنبش مقاومت اسلامی حماس است، اعلام کرد. این مصاحبه چهارشنبه ششم فوریه 2008 از این شبکه پخش شد
شیخ "عیسی بدوان" در ادامه سخنان خود گفت
یکی از برادران بسیار نزدیک، مورد اعتماد و سرشناس که بهتر است نام وی را بیان نکنم برایم بیان کرد در حال رانندگی خودروی خود بود که ناگهان پیرزنی از وی خواست تا او را به بیمارستان در همان نزدیکی ها برساند. پیرزن گفت که دخترش پسردار شده است. پیرزن از دوستم خواست اگر امکان دارد چند دقیقه منتظر بماند تا او را به همراه دخترش و تازه مولود به خانه برساند. حدود یک ساعت مقابل بیمارستان منتظر ماند. پس از آن پیرزن به همراه دختر و نوه اش آمد. در مسیر بازگشت به خانه پیرزن، "تازه مولود" ناگهان زبان گشود و گفت: السلام علیکم و رحمة الله و برکاته. من همان فردی هستم که قرار است توسط "دجال" کشته شوم. من به شما بشارت می دهم زیرا در احادیث پیامبر(ص) هم در این باره آمده جوانی 18 تا 20 ساله ظهور خواهد کرد تا جهان را نجات دهد. در اقوال "معاذ بن جبل"، "سعد بن أبی وقاص"، "عبدالله بن مسعود" و دیگر بزرگان نیز چنین بیان شده است
مجری این مصاحبه از شیخ "عیسی" پرسید
اکنون این کودک کجاست
وی پاسخ داد
اکنون خانواده و دوستان از وی مراقبت می کنند. من با بیان این قصه خواستم به مردم بگویم که روزهای پیروزی در راه است زیرا مهدی موعود در میان ما فرستاده شده و مردم فلسطین پرچم دار و سربازان وی خواهند بود
برای مشاهده فیلم مصاحبه شیخ "عیسی بدوان" می توانید به آدرس الکترونیکی ذیل مراجعه نماییدwww.memritv.org/clip/en/1708.htmمنبع خبر: شیعه انلاین

Monday 24 March 2008

اعتراض به غلبه خرافات در جمهوری مداحان

سایه خرافات بر دین و روحانیت


اعتراف بی پرده مسئولان به رواج خرافه در "جمهوری اسلامی"

این اعتراف قبول شکست تاریخی و عظیم "عقیدتی" گردانندگان نظامی است که میخواهند علم و تکنولوژی را در خدمت بسط جاهلیت و خرافات قرار دهند
سالنامه «فردا»: امیدوارم احمدی نژاد علیه خرافاتی که به نوعی به او مرتبط میشود مثل ظهور صغری بایستد

چندی است که خرافه بر دین سایه افکنده ؛ و خرافه های بسیار زیادی درباره مساله ظهور امام زمان توسط دولتیان و روزنامه های وابسته و جیره خوار ترویج شده تا آنجا که مرجعیت ناچار شد از این هجمه خرافات فاصله بگیرد و کوشید مطالبی نسبتاً آبکی و سست بگوید و مساله را در حد تقبیح قمه زنی و غلو در مداحی محدود کند
اما این راه حل مساله نیست. چون همه مبلغان خرافات ، عمل خود را صحیح میشمارند و عمل دیگران را تقبیح میکنند. امروزه بزرگترین رواج دهنده خرافات باند حاکم بر دولت یعنی احمدی نژاد و برو بچه ها و نوچه ها و کوچک ابدالهای دولتی او هستند که صحبت از دوران ظهور صغرا و هاله نور و این افسانه های خرافی میکنند و روحانیت نیز مردم را خیل خیل به سر چاه جمکران برای ملاقات با امام زمان میبرد
این آش به قدری شور شد که سال گذشته صدای اعتراض برخی از روحانی ها هم در آمد

. ناطق نوری در شب قدر سال گذشته در مرقد امام گلایه های خود را مطرح کرد:«قوانین اسلام بر خرافات متکی نیست، در اسلام خرافات نیست.اخیرا خرافه پرستی،موهومات و خرافات، به نام دین و اسلام و محبت اهل بیت و عشق به امام زمان سلام الله علیه، به نام معنویت و روحانیت و مسائل متافیزیکی در حال نشر است. یک مشت شیاد، حقه باز و عیاش بی دین هواپرست به نام دین، به نام ولایت، به نام قرآن، به نام امام زمان

محمد خاتمی نیز گفته بود:«مقدس کنندگان امور غیر مقدس انسان های عادی و ظاهر پرستی هستند و با تکیه بر خرافه سعی می کنند امری که غیرمقدس است را مقدس جلوه دهند

حسن روحانی نیز از ترویج خرافه در میان مسئولان ابراز نگرانی کرد

نیکو بود. سال گذشته سال تشکیل "جبهه ضد خرافه گرایی" و اعتراض "روحانیت از قدرت بدور مانده" به رواج خرافه گرایی بود

Thursday 20 March 2008

سردار سرتیپ "همه کاره" + مدرک فوق تخصص در فحشاء

سردار زارعي فرمانده باند صدور فاحشه هاي ايراني به خارج از کشور




سرتیپ پاسدار رضا زارعی فرمانده برکنار شده نيروي انتظامي استان تهران که بعد از دستگيري موقتا آزاد ‏شده بود، روز يک شنبه و در پي برگزاري جلسه بازپرسي در شعبه 76 دادگاه کيفري استان تهران، با تشديد ‏قرار، مجددا بازداشت و روانه زندان شد ‏
سرتيپ پاسدار رضا زارعي فرمانده برکنار شده نيروي انتظامي استان تهران 52 سال دارد و علاوه بر درجه ‏سرتيپي فوق ليسانس مديريت نيز دارد. وي که پيش از اين در استان هاي مختلف در سمت فرماندهي نيروي ‏انتظامي مشغول به کار بود، در پائيز 83 از فرماندهي نيروي انتظامي گيلان به فرماندهي اين نيرو در استان ‏تهران ارتقاء يافت سردار زارعی از دوستان نزدیک قاضی مرتضوی بود و پس از این که زیر کنترل نامحسوس عوامل اطلاعات نیروی انتظامی قرار گرفت تمامی رفت و آمدهای وی زیر نظارت قرار گرفت و بیش از شصت ساعت فیلمبرداری از وی به عمل آمد و بالاخره روز دوازده اسفند بازداشت شد

.
سه شنبه 21 اسفند روزي بود که در اين خصوص دو خبر ديگر نيز انتشار يافت. ابتدا خبرنامه امير کبير گزارشي ‏از جزئيات بازداشت رضا زارعي به عنوان همان فرمانده ارشد بازداشت شده منتشر کرد و خبر داد بازداشت ‏زارعي به علت احتمال تباني و ناديده گرفتن اتهامات وي[توسط سعيد مرتضوي که با وي رابطه دوستانه دارد]، ‏با دخالت و دستور مستقيم رئيس قوه قضائيه صورت گرفته است. در آن گزارش آمده بود که بازداشت فرمانده ‏نيروي انتظامي استان تهران در يک خانه فساد به همراه 6 زن صورت گرفته است. ‏
ساعتي بعد سخنگوي قوه قضائيه "بازداشت يک فرمانده ارشد نيروي انتظامي" را تائيد کرد. عليرضا جمشيدي به ‏خبرگزاري ايسنا گفت: "پرونده‌اي در مورد يكي از‎ ‎فرماندهان سابق نيروي انتظامي تشكيل و قرار نيز صادر شده ‏است و وي با قرار آزاد شده‎ ‎ولي پرونده در حال بررسي است". سخنگوي قوه قضائيه از ذکر ذکر نام اين فرمانده ‏خوداري کرد و در مورد اتهامات وارد شده به وي نيز به خبرنگاران گفت: "اتهامات را بعد از رسيدگي اعلام مي ‏‏‌كنيم". ‏
خبرگزاري فارس نيز سه شنبه 21 اسفند در همين خصوص به نقل از سخنگوي قوه قضائيه نوشت: "براي يكي از ‏فرماندهان نيروي انتظامي پرونده تشكيل‎ ‎شده اما چون تفهيم اتهام صورت نگرفته و پرونده در مراحل مقدماتي ‏است جزئيات پرونده‎ ‎محرمانه است و پس از مشخص شدن اعلام مي گردد". ‏
اما ساعتي پيش از برگزاري انتخابات مجلس هشتم اسماعيل احمدي مقدم فرمانده نيروي انتظامي طي اظهار ‏نظري که از سوي رسانه هاي نزديک به دولت منتشر شد به کلي بازداشت يکي از فرماندهان ارشد اين نيرو را ‏تکذيب کرد. واحدمرکزي خبر، سايت رجا نيوز ـ ارگان غير رسمي دولت ـ و سايت البرز نيوز در همين ‏خصوص به نقل از احمدي مقدم گزارش کردند: "هيچ يک از فرماندهان ارشد ناجا بازداشت يا دستگير نشده و ‏سخنگوي قوه قضائيه خود‎ ‎بايد پاسخگوي سخنانش باشد". ‏
احمدي مقدم ‏‎ ‎در عين حال گفته بود: "اگر از ما سوال مي‌كنيد از فرماندهان نيروي انتظامي نه كسي دستگير و نه ‏كسي زنداني شده است. اگر معتقد به اعلا‌م نظر ديگري از سوي قوه قضاييه هستيد از خودشان سوال كنيد". ‏
اکنون اما علاوه بر سايت هاي غير رسمي و سخنگوي قوه قضائيه و بازپرس و قاضي پرونده نيز به طور رسمي ‏اتهام فرمانده سابق نيروي انتظامي استان تهران را "سوءاستفاده از موقعيت شغلي و امكانات دولتي، و خيانت در ‏امانت و‎ ‎جرايم مالي"، اعلام کرده و از وجود چندين شاکي خصوصي نيز خبر داده اند، اما نيروي انتظامي تاکنون ‏پاسخ گويي در اين مورد را نپذيرفته است.
بازپرس شعبه پنجم دادسراي کارکنان دولت روز گذشته به طور رسمي خبر بازداشت و پيگرد رضا زارعي ‏فرمانده نيروي انتظامي استان تهران را تائيد و اتهام وي را "سوءاستفاده از موقعيت شغلي و امكانات دولتي، ‏خيانت در امانت و‎ ‎جرايم مالي" اعلام کرد. در ميان اتهامات اعلام شده خبري از حضور در خانه اي با شش زن و ‏برگزاري نماز جماعت به صورت عريان نيست. ‏
تائيد بازداشت و پيگرد قضائي فرمانده برکنار شده نيروي انتظامي استان تهران از سوي اين مقام قضائي به دنبال ‏ادعاي فرمانده نيروي انتظامي صورت مي گيرد. اسماعيل احمدي مقدم، باجناق محمود احمدي نژاد روز جمعه به ‏خبرنگاران گفته بود هيچ يک از فرماندهان ارشد نيروي انتظامي بازداشت نشده اند. ‏
‎‎اتهامات سرتيپ پاسدار زارعي‎‎
روز گذشته "محسن قاضي" بازپرس شعبه‌ي پنجم دادسراي كاركنان‎ ‎دولت که خبرگزاري ايسنا از وي به عنوان ‏‏"قاضي رسيدگي‌كننده به پرونده يكي از فرماندهان نيروي‎ ‎انتظامي استان تهران" نامبرده اتهامات سرتيپ ‏پاسدار رضا زارعي را "سوءاستفاده از موقعيت شغلي و امكانات دولتي، خيانت در امانت و‎ ‎جرايم مالي" اعلام ‏کرد و گفت: "اتهامات مطرح در پرونده اين متهم كه در دادسراي كاركنان‎ ‎دولت در حال رسيدگي است". ‏
بازپرس شعبه‌ي پنجم دادسراي كاركنان‎ ‎دولت در عين حال اتهام اخلاقي فرمانده برکنار شده نيروي انتظامي استان ‏تهران را رد کرد و با اشاره به آنچه "انتشار اخبار كذب و‎ ‎نادرست در سايت‌هاي اينترنتي در مورد فرمانده ‏انتظامي استان تهران" مي‌خواند، اعلام کرد و گفت براي "جلوگيري از انتشار اخبار كذب و تنوير افكار عمومي" ‏اتهامات اين فرمانده برکنار شده را به طور رسمي اعلام مي کند. ‏
به گفته "محسن قاضي" بازداشت رضا زارعي پس از ارسال گزارش محرمانه اي به اين شعبه صورت گرفته ‏است. بازپرس شعبه پنجم دادراي کارکنان دولت در اين مورد اظهار داشت: "برحسب گزارش‎ ‎محرمانه رياست ‏محترم سازمان حفاظت و اطلاعات نيروي انتظامي نسبت به متهم مبني بر‎ ‎ارتكاب جرايمي توسط وي، پرونده‌اي ‏مدتي قبل در شعبه پنجم بازپرسي دادسراي كاركنان‎ ‎دولت به تصدي اينجانب از سوي سرپرست دادسرا ارجاع ‏شد". ‏
وي هم چنين گفت که: "اين شعبه بازپرسي به لحاظ اهميت موضوع، دستور تحقيقات و جمع‌آوري دلايل را صادر ‏كرد و در نهايت در اوايل اسفند ماه سال 86‏‎ ‎متهم مذكور به دستور اينجانب، جلب و پس از انجام تحقيقات و تفهيم ‏اتهام از سوي‎ ‎بازپرسي و صدور قرار تامين كيفري به بازداشتگاه، اعزام شد و سپس متهم نسبت به سپردن‎ ‎تامين، ‏اقدام و با صدور قرار قبولي تامين، طبق مقررات آزاد شد". ‏
اين مقام قضائي در عين حال از بازداشت مجدد فرمانده نيروي انتظامي استان تهران خبر داده و گفته: "اهم ‏اتهامات اين فرمانده عالیرتبه نيروي انتظامي، سوءاستفاده از موقعيت شغلي و امكانات دولتي، خيانت در امانت و ‏جرايم مالي است و متهم در حال حاضر با قرار بازداشت موقت صادره توسط دادگاه كيفري در‎ ‎بازداشت به سر ‏مي‌برد". ‏
به گفته بازپرس شعبه پنجم دادسراي کارکنان دولت "متعاقب بازداشت متهم، چندين فقره شكايت كيفري توسط ‏اشخاص و شاكيان خصوصي واصل‎ ‎و تحقيقات در مورد آن با جديت ادامه دارد". وي در عين حال بدون اشاره به ‏انتشار اخباري در خصوص بازداشت فرمانده سابق نيروي انتظامي با 6 زن در خانه فساد، "از سايت‌هاي خبري ‏خواست از انتشار‎ ‎اخبار كذب عليه نيروي انتظامي خودداري كنند". ‏
روز يک شنبه نيز خبرگزاري ايسنا در خبري کوتاه به نقل از مقام هاي قضائي، شعبه 76 دادگاه کيفري استان ‏تهران را مرجع رسيدگي به پرونده فرمانده برکنار شده نيروي انظامي استان تهران اعلام کرده بود. ‏‎‎
منبع : روز آنلاین

Wednesday 19 March 2008

نوری همدانی: سروش قلب اسلام را هدف گرفته است

آیت الله نوری همدانی : سروش از سلمان رشدی بدتر است
.
در شرایط که هرکس میخواهد از نمد ماجرای سروش کلاهی برای خود بدوزد، مراجع هم وارد گود شده و کباده وااسلاما" برداشته اند
.
عبدالکريم سروش که اکنون به تدريس در دانشگاه‌هاي هاروارد و پرينستون آمريکا مشغول است سوژه خبرساز روزنامه ها و دستگاه های خبری داخلی شده است
.
بعد از این که هرکسی وارد معقولات شد و نظر داد- از کارگردان های بیکار سینما تا مصححان پیش پا افتاده چاپخانه های ورشکسته - حالا عده ای سراغ مراجع قم را گرفته اند و درباره سروش از آنها نظر میخواهند. آنها هم نظر میدهند، چون باید صفحات روزنامه ها را سیاه کرد
آيت الله نوري همداني شعر را همراه با اشتباهات فراوان و مبالغات و تخيلات شاعرانه که بعضاً زيبا هستند، توصيف کرد و با ذکر نمونه هاي انحرافي از شاعران بزرگي همچون نظامي، سعدي، حافظ، فردوسي و مولوي تصريح کرد: پيامبر حقايقي را در قرآن بيان مي کند که با اين انحرافات و مبالغات و تخيلات مغاير است و خود خداوند مي فرمايد که ما به پيامبر شعر نياموختيم؛ "و ما علمنا الشعر"...
برنا: آيت الله نوري همداني با اشاره به اينکه اگر اقدام سروش از روي غرض باشد، مسلمانان بايد به تکليف خود عمل کنند، درباره رابطه خود با او گفت: قبل از انقلاب هنگامي که براي کاري به لندن رفتم، شنيدم که فردي به نام حاج فرج در جمع دانشجويان مقيم لندن براي انقلاب فعاليت مي کند و پس از انقلاب نيز هنگامي که به عنوان نماينده امام خميني (ره) به اروپا رفتم که وي به عنوان مترجم من بود و متاسفم که اين عاقبت به شري و عاقبت به خيري انسان را به کجا مي رساند
روز قبل از انتخابات مرکز خبر حوزه علميه در خبري کوتاه از انتقاد صريح و تند آيت الله نوري همداني نسبت به اظهارات سروش خبري منتشر کرد اما از متن کامل سخنان اين مرجع تقليد سخني به ميان نياورد. خبرنگار برنا پس از پيگيري هايي با در نظرگرفتن مصلحت زمان انتخابات مجلس و همچنين اعلام نتايج آراء، متن اين خبر را بدين شرح منتشر مي کند
آيت الله حسين نوري همداني، از مراجع عظام تقليد که در مراسم پانزدهمين سالگرد تاسيس کانون هاي فرهنگي هنري مساجد کشور سخن مي گفت، با اشاره به مصاحبه توهين آميز عبدالکريم سروش با يک شبکه بيگانه در مورد قرآن، اظهار داشت
چگونه مي توان موضوع نبوت را با قريحه شاعري توجيه کرد در حالي که شعرا مطلبي را که آموخته اند در قالب الفاظ به نظم در مي آورند اما پيامبر اسلام (ص) که به شهادت تاريخ فردي امي بوده است چگونه مي تواند اين قرآن را که خود، همگان را به تحدي دعوت مي کند، خلق کند. اين آقا مي گويد که قرآن کلام پيامبر است و کلام خدا نيست در صورتي که قرآن مي فرمايد:"ماينطق عن الهوي" يعني هيچ حرفي را از روي هوا و هوس نمي زند و يا در جاي ديگر مي فرمايد: "نزل احسن الحديث" و يا "نقص عليک احسن القصص" و اين نشان دهنده آنست که حتي عبارات و کلمات قرآن براي خداست و پيامبر فقط واسطه اي است در رساندن وحي. امي بودن يعني بي سواد بودن؛ اين موضوع براي ما يک نقص است چرا که بي سوادي ما مساوي با جهل است اما بي سوادي پيامبر برابر با جهل نيست چون او معلم زميني نداشته است و معلم يگانه او خود خداوند است پيامبر(ص) چراغي است که او را "الله نورالسموات و الارض" روشن کرده است
من ناچارم عرض کنم که اگر اين سخنان از روي غرض بيان شده، مسلمانان بايد به تکليف خود عمل کنند چرا که اين فرد با اين سخنان ريشه قرآن و اسلام را هدف گرفته است. مطالب سروش از سلمان رشدي بدتر است، جريان سلمان رشدي در سب‌النبي منحصر مي‌شد
اين مرجع تقليد دومين موضوع قابل بحث در مصاحبه اين فرد را خطا پذير دانستن پيامبر رحمت(ص) دانست و با انتقاد شديد از شيوه بيان سروش، اظهار داشت: اين سوال مصاحبه کننده پس از آن که قرآن در حد يک بشر پايين آورده مي شود خطا پذيري پيامبر خاتم را مورد پرسش قرار مي دهد که سروش هم در پاسخ مي گويد بله پيامبر هم خطا دارد ولي خطاي او در عبارات و کارهاي مربوط به صفات خداوند و قيامت نيست
آيت الله نوري همداني زير سوال بردن قوانين جزايي مانند حدود، ازدواج پيامبر (ص) و ... را از ديگر انحرافات ذکر شده در اين مصاحبه ذکر کرد و افزود
گفتن سخناني اينچنيني از فردي در داخل ايران که خاستگاه انقلاب اسلامي و مرکز تشيع است بسيار غم انگيزتر است و من در همين چند روزي که اين موضوع را شنيده ام بسيار ناراحت شدم البته اگر اين حرف به اين صورت گسترده شايع نمي شد و رسانه هاي غربي آن را پوشش نمي دادند، هم به قاعده "الباطل يموت بترک ذکره" يادي از آن نمي کرديم
.

فراز و فرود انديشه‌های سروش
كريم جباري

دكتر عبدالکریم سروش یا به قول مخالفانش همان حسین حاج فرج الله دباغ (اين البته نام اصلي وي بود) كه در رشته داروسازي دانشگاه تهران درس خوانده بود، بعدها در لندن با گرايش در فلسفه علم دكتراي فلسفه گرفت و در بحبوحه انقلاب ايران به سرعت به كشور خود بازگشت ولي نمي دانست كه جانشين چه كسي باشد و نقش چه كسي را ايفا كند: دكتر شريعتي؛ استاد مطهري يا كسروي و طالبوف و ميرزا ملكم خان يا نقش كارل پوپر و يا ديويد هيوم انگليسي. وي براي اولين بار در نقش استاد فلسفه و منطق و سپس شارح مثنوي ظاهر شد و نوارهاي سخنراني هايش در موضوعات ديني و فلسفي به مدد امواج توفنده فرهنگي انقلاب اسلامي در آن دوران پرعطش به سراسر كشور رسيد. به طوري كه در آن ايام قسمتي از نوارخانه هاي بخش سمعي بصري سپاه پاسداران در غالب شهرها به اين سخنراني ها اختصاص مي يافت.

سروش در قالب شاگردي مطهري و حائري يزدي و در سايه آنها به پيشنهاد باهنر به مراكز قدرت در جمهوري اسلامي نزديك شد. به مدد حافظه قوي و قدرت بيان و نرمي سخن ساعات متمادي برنامه هاي راديو و تلويزيون را نيز به خود اختصاص داد اما در وجود وي كارل پوپر و صدرالمتألهين و مولانا در ستيز و چالش بودند. از اين رو گاهي با ماركسيستها يعني مخالفان جامعه باز پوپر درگير بود و از طرفي مي كوشيد حركت جوهري صدرالدين شيرازي را زنده سازد و از طرفي دل در گرو دمكراسي غربي داده بود و گاهي با مطهري بر سر دمكراسي خواهي درگير مي شد. روزگار جواني كه در لندن درس مي خواند عظمت تمدن و تكاپوي جامعه مدني غرب را بسيار رويايي و عظيم حس مي كرد.

در سالهاي دهه 60، سروش در نقش مبلغ دين و شارح متون ديني مانند نهج البلاغه، به تفسير نامه امام علي به فرزندش امام حسن مجتبي مي پرداخت. چندي از غزالي و اخلاق و عرفان و احياي دين سخن گفت. در تقسيم بندي وي مجاهدين خلق هم در ليست احياگران دين قرار مي گرفتند. براي اولين بار كه سروش از قدرت كنار رفت يا كنار افتاد، زبان و توان فرهنگي و علمي و ديني خويش را در جهت سياسي و درگيري هاي شخصي با همكاران قديمي در انجمن فلسفه و حكمت به كار گرفت.

بسیاری، به او به چشم جانشینی برای دكتر شريعتي نگاه مي كردند، اما این گونه نشد. زیرا وی با گذاشتن تیشه ای بر ريشه هاي تنومند تفكر شريعتي به گمان خويش آن را خاتمه يافته اعلام كرد و ادبيات وي را مخصوص دوران مبارزه و عصر ايدئولوژي ها دانست كه با دوران مدرن سنخيتي نمي يافت؛ بلكه به زعم وي دستمايه خشونت ورزان مي شد. دكتر شريعتي ريشه هاي نيرومند شيعي و اسلامي داشت و دمكراسي غربي را ديكتاتوري زرسالاران تباهي مي دانست كه مزورانه و به مدد زر و زور و تزویر، چماق استعمار عريان را در قالبي نامرئي از روي سر مردم به درون ذهن و روان مردم فرو برده اند و اين سخن براي دكتر سروش بسيار سنگين بود. مخصوصا كه شريعتي غالباً جز حسين وارث آدم و علي حقيقتي بر گونه اساطير و فاطمه فاطمه است يعني جز تفكر زنده و پويا و هیجان انگیز و تحول آفرین شيعي پيامي نداشت و سروش از اين نعمت و نفوذ وسيع نيز محروم بود.

نوبت بعدي مقابله با تفكرات استاد مطهري و تخریب این بنای بزرگ فرهنگی بود و نفي نظريه فطرت و طرح و تبليغ اين سخن كه مطهري و جوادي آملي و مصباح يزدي و ساير عالمان حوزه هاي ديني، تفكر علمي را درك نمي كنند و دين را حداكثري مي دانند! جالب این بود که خود سروش سالها قبل در کتاب علم چیست؟ فلسفه چیست؟ از تفاوت ساینس و نالیج سخن گفته بود و آمیختن روش های علمی تجربی را با روش های تحقیق در فلسفه و دین و عرفان مغلطه می دانست! سروش در نامه پرسشگرانه اي كه به منتظري نوشت و در كيان بازتاب يافت، پايان دوران فقه و فقها را در جهان معاصر اعلام كرد؛ اما منتظري به وي گوشزد كرد كه احكام اسلامي جاودانه و نسخ ناپذير است و حلال و حرام محمد تا قيامت ماندگار است اما اسلام بايد به زبان روز عرضه گردد.

آن گاه كه دوباره قدرت سياسي با توفان اصلاحات به سروش نزديك شد، وي به سرعت از قالب معلم و مدرس و استاد به در آمد و رسماً لباس سياست به تن كرد و سیاست نامه ها نوشت و در صدد ايفاي نقش اپوزيسيون در سيماي فرهنگي شد و به ديدار حجاريان شتافت و با انرژي بيشتري احساس كرد كه فرصتی بزرگ و طلایی براي طرح کامل تر پروژه هایش پديد آمده است، ولي هواي روزگار برای وي چندان مساعد نبود و با آشفتگي ها و درگيري هاي فيزيكي غيرمتعارفي كه مخالفانش در جلسات سخنراني وي به وجود آوردند، او به تدريج مسير صدراي شيرازي را گم كرد و نهج البلاغه را فراموش كرد و تعادل فكري و رواني اش را از دست داد. جريان هاي سياسي نيز تا مي توانستند سروش را به قهرمان مبارز فكري- سياسي تبديل كردند و متقابلاً از او بهره برداری بسیار نمودند. چيزي كه براي خود وي نيز غير منتظره بود و به همان سبب، شريعتي را امري تاريخي و مربوط به دوران مبارزه مي دانست ولي اينك کم کم پرچم مبارزه را برافراشته بود. چیزی که مارکس هم بدان تاکید داشت: فلسفه شناخت حقیقت نیست، بلکه تحول بخشیدن به حقیقت است.

سروش بسیاری از بخش های دین مانند فقه و احکام شریعت و نقش فقها و مفسران دین و حتی ائمه اهل بیت (ع) را به تدریج قیچی کرده بود و تنها جایی که مانده بود، عرفان و تجربه دینی بود که گوهر دین محسوب می شد اما در روزگار معاصر و با محوریت دمکراسی از نوع لذت محورانه و خودخواهانه غربی و اصالت عقل ابزاری، عرفان و دل و مولانا چه جایگاهی می توانست داشته باشد؟ تقریبا هیچ. چرا که به زعم سروش ما تنها با انسان متعارف سر و كار داريم نه انسان هاي كامل و متعالي. این در حالی بود که دین و به ویژه قرآن مردم را با طرح مسائل انسان کامل متحول می ساخت. اما كاربرد آيات قرآن در نوشته هاي سروش نیز بيش از آن كه اصالتي براي اين آيات به عنوان كتاب مقدس الهي و آسمانی قائل گردد و به محتوای واقعی شان اشاره گردد، همانند ابیات مثنوی، دستمایه ای شد براي اسكات خصم و نقد و طرد و تحقیر مخالفان، و هدف شکستن مقاومت روحی و جلب رضايت آن دسته از طيف هاي مذهبي و سنتي بود كه شيفته ظواهر مذهبي و قدرت بازخواني شيواي ابيات مولانا و آيات الهي قرآن در کلام وی شده بودند و از اندیشه های مکنون در پشت سر این ابیات و آیات اطلاع دقیق و نقشه کاملی نداشتند.

جایگاه قرآن از نظر سروش یک معمای چند مجهولی بود. طبق باور وی احکام قرآن یعنی حدود ۵۰۰ آیه که به تاریخ تعلق دارد و امروز بی اعتبار است. چون به زعم وی با این احکام نمی توان جامعه را اداره کرد و جامعه با مدیریت علمی اداره می شود نه مدیریت فقهی. مسائل علمی و شواهد و مثال های قرآنی هم که به عرب جاهلی اختصاص دارد و بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن است و به ما مربوط نیست. الباقی هم حاصل ظرافت های زیبای ذهن و احساس لطیف پیامبر! چیزی که نه یهودیان در باب تورات قائلند و نه مسیحیان در باب انجیل.

هنگامي كه فتواي رهبر انقلاب ايران مبنی بر ارتداد و اعدام سلمان رشدي انتشار يافت، سروش خشم خود را از اين فتوا پنهان نكرد. زيرا وي با خوشبيني خاصي همچون فوكوياما تنها راه طي شده زندگي خوب را در غرب مي جست و حس مي كرد كه فتواي امام خميني نبض جهان لذت جويانه غربي را جريحه دار خواهد كرد. به تدریج، همان اندازه كه دكتر سروش از اسلام و انقلاب ايران و سبك دينداري مردم در ايران شيعي و ممالك اسلامي دور مي شد، در غرب چه سیاستمداران و چه مدیران دانشگاه ها با صرف هزینه های گزاف با آغوش باز از وي استقبال مي كردند چراكه وي تحت پوشش پروژه هاي علمي مي توانست نقش مهمي براي ايفاي پدرخواندگي جريان روشنفكري و هدايت نسل جوان و خلاق نوگرای ايرانی به سوی اهداف استراتژیک غرب ايفا كند و این جرأت را بیابد که با تمام وجود با همه فقها و علما و مراجع تقلید و روحانیان درگیر شود و با رهبر انقلاب به مناقشه بپردازد و به قول خود راه گفت و گو با ایشان را باز کند. شيفتگان و ارادتمندان سروش مي توانستند سربازان نيرومند و كم هزينه اي باشند که به عنوان پيش درآمد پروژه هاي غربي سازي عمل می كنند و سروش نیز علي رغم چند سطر كوتاه و گسيخته در نقد حاشيه اي جوامع غربي، غالباً با تحسین و ستایش از غرب و حربه دمكراسي در کف، به جنگ تفكر ديني رفته بود و اينك پشتيبانان نيرومندي در خارج و جوانان مستعدي در داخل يافته بود و عوامل رسانه ای نیز تا می توانستند سروش را به رخ دیگران مي کشیدند. حضور در دانشگاههاي اروپا و امريكا فرصتي را به وي داد كه بتواند در قالب شعارهاي ستيز با تفكر رايج سنتي و به ظاهر منازعه با حاكميت روحانيان به تحليل هاي پوپري از مذهب بپردازد و درست همزمان با انتشار مجدد نقاشي هاي موهن عليه پيامبر اسلام در هلند با مجري بدسابقه راديو هلند آهنگ همنوايي بنوازد كه با رسانه هاي هلندي طنين يكنواخت و جهت داري دنبال مي كرد در جهت آزردن روحیه مسلمانان، و این بود که طوفان سهمگینی علیه سروش بپا خاست به طوری که بسیاری از شیفتگان و مقلدان وی این بار دیگر نمی توانستند، خاموش بمانند چون دیگر بحث به خلاقیت شخصی ذهن و دل پیامبر در نگارش قرآن و ساختگی بودن وحی الهی منتهی می شد و این چیزی نبود که بتوان از آن دفاع کرد. مخصوصاً که بافت و ساختار سخنان پیامبر که فراوان است با سبک و ساختار ادبی و محتوایی قرآن کاملاً متفاوت بود.

محتواي سخن وي در اين مصاحبه، تحليل علمي! لب لباب سخن سلمان رشدي در آيات شيطاني بود كه پيامبر را جادوگر خوانده بود. به ويژه كه جادوگران داراي پرستيژ نيز در كرسي هاي دانشگاهي گاهي در كنار سروش مي نشستند و از جادو تحليل هاي عرفاني ارائه مي دادند. وي كم كم ماهيت شعر و جادو و دين را همانند ماركسيست ها به ريشه واحدي منتهي دانست. با اين تفاوت كه آنان خاستگاه طبقاتي و اقتصادي را عامل اين پديدارها مي دانستند و سروش خلاقیت ذهن و زبان و روان پيامبر و شاعر و جادوگر را ريشه اين رخدادها مي دانست. سخنی که چندان هم بکر و بدیع نبود و قرن ها با زبان ها و بیان های گوناگون در میان منکران نبوت رسول خاتم منادیانی داشت ولی چون اکنون دکتر سروش از آن سخن می گفت، مثل همه سخنان دیگر وی لاجرم می بایست بکر و بدیع و شکیل و پیچیده و عالمانه و کاملاً متفاوت باشد!

خودشیفتگی افراطی سروش و دفاع افراطی ارادتمندانش از نظریات وی سبب شد که هاله ای از قداست علمی و معصومیت دمکراتیک نظریات سروش را فراگیرد و هر نوع راه انتقادپذیری و تکمیل و اصلاح نارسایی های دیدگاه های سروش انسداد یابد. البته سیاسی و مطبوعاتی و حزبی شدن دیدگاه های وی نیز بر این آتش نفت ریخت و آمیختگی مشکلات شخصی سروش با نظریات وی تصویر نادرستی از دین و معرفت دینی عرضه کرد که آکنده از خطاهای بسیار بود.

سروش و شیفتگان و دلبردگانش در فن تبليغات و نبرد مطبوعاتي هم قدرتمند بودند؛ زيرا هر اتهام و ايراد احتمالي را از قبل پيش بيني كرده و كاملا نفي نموده و به حریف حواله دادند و با خلط انگیزه و انگیخته (که سروش قبلا آن را سفسطه نامیده بود) و با گرفتن ژست علمی و تظاهر به سعه صدر و تحمل مخالفان بسياري از نقدها را هم ليست نمودند تا دمکرات منش بودن و حقانيت و نقد پذيري و جامعيت تفكر خود را اثبات كنند و منتقدان را با هزار ترفند و تهمت، خوار و بي مايه و شیفتگان نام و نان و قدرت بنامند یا از عمله و اکله فاشیسم یا پیروان فردید بدانند و یا آنان را به حماقت و بلاهت و هوچی گری و عربده كشی و تزویر نسبت دهند. هنری که از حیث رسانه ای خود بسی بیش از دیگران بدان مبتلا بودند و برخی از حواشی و لابه لای آثار سروش از بی ادبی های زشت و تحقیر و توهین های شدید به منتقدان از دکتر داوری تا جوادی آملی و صادق لاریجانی دوست قدیمی اش، لبریز بود اما زبان نرم و بيان زيبا و قدرت شعرخواني هم البته هزينه هاي اين تلاش ها را فراهم مي کرد و فحش های زشت که در قالبی ادبی و علمی و از زبان حضرت مولانا ارائه می شد برای بسیاری از مستمعان شیرین تلقی می شد: فحش از دهن تو طیبات است! هرچند ديري است كه اين شگردها هم به مدد گستردگي و سهولت و سرعت اطلاع رساني در جهان امروز ناكارآمد شده، به طوری که دیگر زشتی آن را نه علم می تواند بپوشاند و نه استدلال های دمکراتیک. ولي باز هم براي آن دسته از ساده دلان سبك مايه، دستمايه فريب و تبليغ خوبي خواهد بود. چیزی که ایشان بدان افتخار هم می کنند.

سروش مدرس فلسفه و متفكر مستعدي بود اما به تدريج اسير روزمرگي ها شد و به مرید و مرادبازی های روشنفکرانه و سیاسی کاری گرایید و به جاي دورانديشي و درك و تحلیل زمان و دين از افقی فراز و ديني كردن عصر يا به قول خودش عصري كردن دين،‌ مرحله به مرحله دين را مثله كرد و به حراج گذاشت. در عین حال هنوز هم برخی او را روشنفکر دینی تلقی می کردند. اين بود كه نام و آوازه اش بیش از حد و قواره واقعی اش بر سر زبان ها افتاد و به طور غير طبيعي متورم شد و در برج عاج نشست و بعدها هيچ گونه نقدي حتي از دوستان بسیار نزدیکش را نیز برنتافت. با این که این استاد نامی همیشه از حدس ها و ابطال ها سخن می گفت و معیار علمی بودن را ابطال پذیری می دانست، اما در مورد دیدگاه های خویش اسیر همان آفت دگماتیزم نقابداری شد که از آن تحذیر می داد و تصلب پیشه کرد و روش های سیاسی و کلامی مجادله انگیز عنیف در کار گرفت و با اين كه ميان منتقدان افراد وزين و متفكر و منطقي هم كم نبودند ولي دكتر سروش و مريدانش هیچ نقدی را نپذیرفتند و همه نقدها را به قول خود رد و ابطال كردند و به همه جوابيه نوشتند و بسياري را هم با تحقير و توهين مستحق جواب ندانستند. در حالی که دوره ردیه نویسی های مطلق انگارانه به سر آمده بود ولی همین مطلق اندیشی ها و مواضع سیاسی و کلامی (و نه فرهنگی و علمی) سبب شد که تنگناهای فکری سروش و خطاهای معرفتی اش علنی تر گردد.

تفکر سروش در مورد دین همان تفکر سوفسطائیان در مورد حقیقت دنیا بود: حقیقت دین قابل دست یابی نیست و هر چه هست معرفت دینی است نه دین و هیچ معرفتی بر معرفت دیگر ترجیح ندارد. چون ملاکی برای انطباق با حقیقت دین در دست نیست. بر همین اساس سروش راه ارتداد را هم بست و امکان تکفیر خودش را منتفی ساخت و البته امکان هر نوع برداشت گمراه کننده از دین را هم هموار کرد و قابل توجیه دانست. چون به زعم وی، حقیقت دین قابل حصول نبود که بشود انکارش کرد و مرتد شد. از طرفی به زعم وی، هیچ فهمی از دین و از جمله فهم فقیهان حجت تلقی نمی شد. از طرف دیگر، رفتارهای دینی هم پوسته دین و قالب و صدف دین بود و نه گوهر حقیقت دین و اگر شخصی آنها را هم نداشت، باز هم دینداری اش خللی نمی یافت. در گام های بعدی شاید تحت تأثیر انجمن حجتیه که سروش شیفته و مبلغ خصال شیخ محمود حلبی رئیس آن بود، اظهار داشت که مهدویت با سازندگی و برپایی حکومت دمکراتیک سازگاری ندارد اما مشخص بود که مهدویت مطلوب وی همان انتظار ویرانگر شیخ حلبی بود نه انتظار سازنده ای که خود عین مردم سالاری دینی است و راهگشا و کارگشای خدمت به مردم و زمینه ساز ظهور موعود امم. جالب این بود که در این مورد، سروش ایرانی ها را به جهت انتظار فرج به اسرائیلی ها تشبیه می کرد که منتظر ظهور مسیحایند و به همین جهت به ارض موعود آمده اند! البته وی در بحث های متقابل با بهمن پور، از منظر یک سنی متعصب و نه میانه رو و علاقه مند به اهل بیت، حجیت سخنان ائمه معصومین را بالکل نفی کرد و آن را خلاف خاتمیت دانست که طبعا در این صورت، مهدویت و انتظار نیز از هر نوعش به کلی به تحلیل می رود و رنگ می بازد.

سروش را مي توان جزو معدود نويسندگان و سخنوران جنجالی زبردستي تلقي كرد كه هيچ گاه سعي نمي كند دستش براي مخاطب رو شود و هرگز مقاصد و ثمرات نهايي و لوازم گسترده مدعياتش را عيان نمي سازد، بلكه با زيركي هاي خاص روانكاوانه، به تدريج، مرحله به مرحله بخشي از لايه هاي پنهان انديشه هاي خود را همچون سريالي پرماجرا به نمايش مي گذارد تا تصوير نهايي تكميل گردد و در عين حال مستمع و مخاطب چندان زياده از حد وحشت زده نشود. گاهی سروش بی سروصدا مقدماتی به ذهن مخاطب القا می کرد که به تدریج به نتایج شگفت آسایی در نفی نگرش دینی منتهی می شد ولی مخاطب ماه ها و شاید سال ها بعد متوجه می شد و یا نمی شد که چه اندیشه هایی در ذهنش در حال باروری است. البته سروش از برآشفتن ذهن متدینان به انگیزه های علمی! بسیار شادمان بود. متدینانی که سخنان سروش ذهنشان را شخم می زد ولی فرصتی برای کشف حقیقت و مطالعات دقیق دینی نمی یافتند و به همان القائات علمی سروش اکتفا می کردند. به همین دلیل بود که زمانی یکی از بزرگان، سروش را «امام المضلین» خطاب کرد. اما او در مراحل مختلف با زيركي از نفوذ دوستان روحانی اش مدد جسته بود و بخش مهمی از وجودش و سرمایه علمی و شهرتش را وامدار آنها بود. همان طور که برگزار کننده یا زمینه ساز بسیاری از برنامه هایش در تهران و قم (مانند موسسه امام رضا روبه روی منزل آیت الله صانعی) روحانیان بودند و دسته هایی از همانان هم در بسیاری از جنجال ها تا همین اواخر به شدت از وی دفاع می کردند (و بلکه هنوز هم دفاع می کنند) ولي دکتر سروش با اساس و نهاد روحانیت مخالف بود و نه فقط با روحانیان و در دیدارهای خصوصی نیز طلاب جوان را از پوشیدن لباس روحانی منع می کرد و به ایشان گوشزد می کرد که لباس روحانی با کارهای علمی مناسبت ندارد!

وی معتقد بود که روحانیت نه یک نهاد علمی و دینی ضروری، بلکه نهادی اضافی بود که به خاطر برخی کارکردهای عوامانه هنوز ازبین نرفته است. سرانجام سروش نه از روحانيت که از همه عالمان دین و ولايت فقيه و امامت و تشيع عبور كرد و اينك چند سالي است كه در برزخ عبور از نبوت در چالش است. همان طور که ملکیان یکی از شاگردان نامی سروش در مکتوبات و سخنرانی هایش همه راه های اثبات خدا و دین حق را منتفی دانست و این نکته را مطرح کرد که هر دینی برای تیپ شخصیتی معینی مناسبت دارد. البته ملکیان با سروش این فرق را داشت که سروش بیشتر اهل شخم زدن اندیشه ها و درو کردن و دور ریختن محصولات قبلی بود و غالبا بی رحمانه نفی می کرد تا اثبات و به جای درو کرده ها و ویرانه ساختن، بنایی درخور بنیاد نکرد اما ملکیان این توفیق را یافت که تا حد زیادی دردمندانه راهگشایی کند و نکته های سودمند بسیاری ارائه دهد که برای دین و اندیشه و متدینان متفکر راهگشا بود و کارساز.

اکنون، مطابق تصويري تسبيح به دست كه سايت ضد ديني افشا از دكتر سروش انداخته، احتمالاً براي دكتر سروش از اسلام به جز همان تسبيح چيز ديگري باقي نمانده باشد؛ تنها ميراثي كه سایت افشا آن را نيز اضافي و نمادي خرافي تلقي کرده است و البته كاملاً منطقي است كه اگر بنيادهاي اساسي دين در انديشه سروش توجيه عقلاني نيابند؛ تسبيح چه ارزشی می تواند داشته باشد!

اين پروژه همان گونه كه از پيام هاي ضمني آثار سروش و از جمله سايه روشن های کتاب روشنفكري و دينداري سروش مي توان بيرون كشيد، به تدريج از اسلام بدون روحانيت، به تشيع بدون امامت و سپس قرآن محمدی و نه الهی و آسمانی و بعد، اسلام بدون نبوت سير كرده و سرانجام در ايستگاه عرفان بي خدا و نبوت زميني بريده از الوهيت يا همان دين اومانيستي اريك فروم متوقف خواهد شد. پروژه اي كه قسمت اعظم آن تحقق يافته و طرح نهايي آن نيز در شرف انجام است. البته براي برخي از شيفتگان و دلباختگان سروش در طيف هاي مذهبي شاید اين سخن ناگوار یا شگفت آور به نظر برسد ولي براي دوستان و دلبستگان لائیک سروش كه آشکارا هیچ مناسباتي با تفکر دینی و دينداري ندارند، جاي تحسين و آفرين دارد و شادمانی. چرا که آنان سروش را بهترین مبلغ سکولاریسم با ابزارها و قالب های دینی می دانند.

نکته جالب توجه و شگفت آور، نرمش و انعطاف سروش در نامه اخیر به آيت الله سبحانی بود که به عنوان یک تاکتیک سیاسی و روانی برای فرونشاندن موج شدید مخالفت های متدینان ضروری به نظر می رسید، علی الخصوص که بازتاب وسیعی یافت. وی در این نامه که لحن و بیانش به کلی با سایر آثار و مکتوبات وی متفاوت می نماید، ضمن این که تا حدی نظر صریح قبلی خود (پیامبر آفریننده و صورت بخش محتوای وحی، خطاآمیز بودن سخنان علمی و تاریخی قرآن) را تعدیل می کند، می کوشد در مورد وحی محمدی به توجیهات فلسفی و تأویلات عرفانی فراوانی متوسل شود تا بر آن ادعای بزرگ خود در باب وحی و پیامبر اسلام سرپوش بگذارد و حد اقل پلی برای بازگشت باقی گذارد و از این رو درخواست می کند: مایلم که پس از بازگشت به ایران، در صورت امکان از حضرت آیت الله دعوت کنم تا محیطی امن و آرام فراهم آورند و در گفتگویی حضوری در این خصوص شرکت جویند و احقاق حق و ابطال باطل کنند. در صورتی که به جز در اوایل انقلاب و دوران جوانی وی در تاریخ فعالیت های سروش سابقه نداشته که پس از آن همه مبارزه طلبی روحانیان، چنین متواضعانه در برابر عالمان و فقیهان سخن از گفت و گو و احقاق حق و ابطال باطل به میان آورد. در صورتی که قبلاً علی رغم دعوت های فراوان، به گفت و گو با هیچ کس تن در نداده بود. چون این موج دیگر مثل امواج پیشین نیست. بلکه موجی توفان زا و بی بازگشت و دامنه دار می نماید. این پیشنهاد برای گفت و گو، حتی اگر تحقق یابد، هیچ تغییری در راه بی بازگشت سروش پدید نخواهد آورد و مجموعه و منظومه فکری سروش تاکنون عمده ترین بخش های خود را آشکار ساخته و این دیدگاه ها هم چیزی جز قبض و بسط تئوریک شریعت و سکولاریسم علمی سروش نیست.

Tuesday 18 March 2008

نماز جماعت زنان برهنه به امامت سردار پاسدار زارعی فرمانده انتظامات (ناجا) تهران بزرگ

شبکه قاچاق زن به امارات خلیج در دست سرداران سپاه پاسداران

دوشنبه - ۲۷ اسفند ۱۳۸۶

ایسنا: قاضي رسيدگي‌كننده به پرونده يكي از فرماندهان نيروي انتظامي استان تهران، سوءاستفاده از موقعيت شغلي و امكانات دولتي، خيانت در امانت و جرايم مالي را به عنوان اتهامات مطرح در پرونده اين متهم كه در دادسراي كاركنان دولت در حال رسيدگي است، عنوان كرد


سيدمحسن قاضي، بازپرس شعبه‌ي پنجم دادسراي كاركنان دولت در مورد فرمانده انتظامي استان تهران اظهار داشت: برحسب گزارش محرمانه رياست محترم سازمان حفاظت و اطلاعات نيروي انتظامي نسبت به متهم مبني بر ارتكاب جرايمي توسط وي، پرونده‌اي مدتي قبل در شعبه پنجم بازپرسي دادسراي كاركنان دولت به تصدي اينجانب از سوي سرپرست دادسرا ارجاع شد.اين شعبه بازپرسي به لحاظ اهميت موضوع، دستور تحقيقات و جمع‌آوري دلايل را صادر كرد و در نهايت در اوايل اسفند ماه سال 86، متهم مذكور به دستور اينجانب، جلب و پس از انجام تحقيقات و تفهيم اتهام از سوي بازپرسي و صدور قرار تامين كيفري به بازداشتگاه، اعزام شد و سپس متهم نسبت به سپردن تامين، اقدام و با صدور قرار قبولي تامين، طبق مقررات آزاد شد.متعاقب بازداشت متهم، چندين فقره شكايت كيفري توسط اشخاص و شاكيان خصوصي واصل و تحقيقات در مورد آن با جديت ادامه دارد. اهم اتهامات اين فرمانده سابق نيروي انتظامي سوءاستفاده از موقعيت شغلي و امكانات دولتي، خيانت در امانت و جرايم مالي است و متهم در حال حاضر با قرار بازداشت موقت صادره توسط دادگاه كيفري در بازداشت به سر مي‌برد

سه هفته پس از انتشار خبر غافلگیر شدن فرمانده نیروی انتظامی استان تهران در خانه ای واقع در شهر کرج و به همراه 6 زن برهنه، بالاخره قاضی رسیدگی کننده به پرونده این سردار انتظامی (زارعی) روز گذشته در همین ارتباط یک مصاحبه مطبوعاتی کرد. قاضی پرونده از سایت های اینترنتی خواست از انتشار اخبار کذب پرهیز کنند و اگر می خواهند چیزی در این باره بنویسند، لااقل اطلاعات رسمی که ایشان می دهد بنویسند. بموجب اطلاعات قاضی پرونده، سردار زارعی همه کاره بوده، اما آن کاره نبوده است! یعنی دزد بوده، کلاهبرداری کرده، از مقامش سوء استفاده کرده، در امانت خیانت کرده ، فقط ننویسید که خانم بازی هم می کرده است.
سردار پاسدار زارعی که نمونه ای از وضع سپاه فاسد پاسداران به ریاست پاسدار جعفری است بنا بنا به اظهارات قاضی پرونده از موقعیت خود سوء استفاده میکرده. یعنی زنانی را که به عنوان بدحجابی بازداشت میکرده وادر به برهنه شدن و شرکت در مجالس عیش و نوش میکرده و البته سروقت نماز همه باهم دستجمعی برهنه ادای وظیفه دینی میکرده. قاضی پرونده نوشته که سردار زارعی فساد مالی هم داشته یعنی یک شبکه عظیم قاچاق زنان جوان به امارات و شیخ نشینهای خلیج فارس به این آقا وصل بوده و این شبکه آنتنهایی در کشورهای اروپائی هم دایر کرده بوده است.
عین کلمات قاضی را در زیر می آوریم
برحسب گزارش محرمانه ریاست محترم سازمان حفاظت و اطلاعات نیروی انتظامی نسبت به متهم( قاضی اسم متهم را در اینجا خورده است!) مبنی بر ارتكاب جرایمی توسط وی، پرونده‌ای مدتی قبل در شعبه پنجم بازپرسی دادسرای كاركنان دولت به تصدی اینجانب از سوی سرپرست دادسرا ارجاع شد.
این شعبه بازپرسی به لحاظ اهمیت موضوع، دستور تحقیقات و جمع‌آوری دلایل را صادر كرد و در نهایت،در اوایل اسفند ماه سال 86، متهم مذكور به دستور اینجانب، جلب و پس از انجام تحقیقات و تفهیم اتهام از سوی بازپرسی و صدور قرار تامین كیفری به بازداشتگاه اعزام شد و سپس متهم نسبت به سپردن تامین، اقدام و با صدور قرار قبولی تامین، طبق مقررات آزاد شد.
متعاقب بازداشت متهم( خوانندگان خبر توجه کننده که قاضی خود اعتراف می کند قبل از شکایت هائی که در ادامه می خوانید سردار زارعی بازداشت شده بود. یعنی به جرم دیگر، غیر این جرم هائی که ایشان بر می شمارند!) چندین فقره شكایت كیفری توسط اشخاص و شاكیان خصوصی واصل و تحقیقات در مورد آن با جدیت ادامه دارد.
اهم اتهامات این فرمانده سابق نیروی انتظامی سوءاستفاده از موقعیت شغلی و امكانات دولتی، خیانت در امانت و جرایم مالی است. متهم در حال حاضر با قرار بازداشت موقت صادره توسط دادگاه كیفری در بازداشت به سر می‌برد. از سایت‌های خبری می خواهم که از انتشار اخبار كذب علیه متهم یا نیروی انتظامی خودداری كنند
همچنین سایر ارگانهای رسمی نظام نوشتند که يكي از فرماندهان نيروي انتظامي پس از آغاز تحقيقات در دادگاه كيفري استان تهران، به زندان انتقال يافت. ايسنا در خبري اعلا‌م كرد فرمانده پاسدار بازداشت شده صبح روز يكشنبه براي پاسخ به سوالا‌ت قضات شعبه 7 كيفري، در اين شعبه حاضر شد و پس از انجام تحقیقات و بازپرسی به زندان حشمتيه انتقال يافته است‌. هفته گذشته نيز جمشيدي سخنگوي قوه قضاييه از اعلا‌م اتهامات پس از تحقيقات مقدماتي خبر داد
.
يكي از بينندگان «تابناك» در پيامي نوشته است: اينجانب از ايرانيان مقيم دبي هستم و هشت سال و اندي در دبي اقامت دارم. اما هم‌‌اكنون آنچه من را واداشت تا اين چند خط را براي شما بنويسم، دغدغه‌هاي ذهني اينجانب است از وضعيت برنامه‌هاي ضد فرهنگي ايرانيان مقيم امارات.بنا بر اظهار رسمي مسئولان رسمي ايراني، ايرانيان مقيم امارات، بالغ بر پانصد هزار نفرند كه شايد جمعيتي بيش از يك شهرستان ايراني باشد. در متن اين جامعه نسبتاً بزرگ، بيش از ده هزار دانشجو، هفت هزار دانش‌آموز ايراني تحصيل مي‌كنند. ارگان‌هاي ايراني نسبت به ارگان‌هاي خارجي ديگر در امارات از لحاظ كمي بيشترند كه از جمله آنها مي‌توان به موارد زير اشاره نمود: ـ بيمارستان ايراني با ويژگي قدمت 38 ساله، ـ باشگاه ايرانيان با ويژگي بزرگترين باشگاه خارجي در امارات، ـ سرپرستي مدارس ايراني با ويژگي قدمت فراوان و داشتن بيش از هفت مجتمع آموزشي (توحيد دختران، توحيد پسران، شارجه، خديجه كبري (س) سلمان فارسي، مجتمع آموزشي امام خميني (ره) و مدرسه العين و يك مدرسه كودكان استثنايي)، ـ شوراي بازرگانان، ـ و سفارت و سركنسولگري، رايزني‌هاي بازرگاني و فرهنگي و ... . همچنين نزديكي مسافت و قرابت فرهنگي ايرانيان با امارات، دو موضوع بسيار مهم از هزارن موضوعي است كه رفت‌وآمد ايرانيان را روز به روز به اين كشور و به ويژه دبي افزايش داده است، تا جايي كه بنا بر آمار، ماهانه بيش از يك هزار پرواز از جاي جاي ايران به اين كشور صورت مي‌گيرد. همه اين مسائل و همچنين سفرهاي گوناگون كه مسئولان خدوم نظام جمهوري اسلامي ايران، به اين كشور داشته‌اند، نشانگر نزديكي مردم دو كشور است

Monday 17 March 2008

موجي از انتقادات درباره اظهارات اخير دكتر عبدالكريم سروش

نفي تجربه نبوي- محتواي وحي و قرآن


خبرگزاري فارس: مسعود رضايي
*معاون دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران منبع: سايت الف
.
اظهارات اخير دكتر عبدالكريم سروش درباره محتواي وحي و قرآن، موجب شد تا موجي از انتقادات پيرامون اين سخنان به راه افتد. متن كامل اظهارات دكتر سروش در گفت‌وگو با «ميشل هوبينك» روزنامه‌نگار هلندي، در سايت شخصي ايشان، قابل دسترسي و مطالعه مي‌باشد و علاقه‌مندان مي‌توانند به آنجا مراجعه نمايند. در اينجا جملاتي از آن مصاحبه را مي‌آوريم؛ «وحي، «الهام» است. اين همان تجربه‌اي است كه شاعران و عارفان دارند؛ هرچند پيامبر اين را در سطح بالاتر تجربه مي‌كنند»، «بنا به روايت سنتي، پيامبر تنها وسيله بود؛ او پيامي را كه از طريق جبرئيل به او نازل شده بود، منتقل مي‌كرد. اما،‌ به نظر من، پيامبر نقشي محوري در توليد قرآن داشت است»، «پيامبر درست مانند يك شاعر احساس مي‌كند كه نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است. اما در واقع- يا حتي بالاتر از آن: در همان حال- شخص پيامبر همه چيز است: آفريننده و توليد كننده»، «اين الهام از «نفس» پيامبر مي‌آيد و «نفس هر فردي الهي است»، «آنچه او از خدا دريافت مي‌كند، مضمون وحي است. اما اين مضمون را نمي‌توان به همان شكل به مردم عرضه كرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بي‌صورت است و وظيفه شخص پيامبر اين است كه به اين مضمون بي‌صورت، صورتي بخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پيامبر، باز هم مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود مي‌‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد، منتقل مي‌كند»، «اگر قرآن را بخوانيد، حس مي‌كنيد كه پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناك و بسيار فصيح در حالي كه گاهي اوقات پرملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معمولي است. تمام اينها اثر خود را در متن قرآن باقي گذاشته‌اند. اين، آن جنبه‌ي كاملاً بشري وحي است». همين مقدار كافي است كه هر ذي‌شعوري، دريابد از نظر دكتر سروش، متن قرآن، كلام خداوند نيست بلكه كلام شخص و «نفس» حضرت محمد(ص) است. بديهي است از آنجا كه اين نظريه، بكلي خارج از مرزهاي عقيدتي اسلام قرار دارد، واكنش‌هايي را در ميان اهل نظر برانگيخت. به دنبال آن دكتر سروش طي گفت‌وگويي با روزنامه‌ كارگزاران (86.11.20) و نيز ارسال جوابيه‌اي براي آيت‌الله جعفر سبحاني (اسفند ماه 86)، كه مشروح هر دو در سايت شخصي ايشان منعكس است، درصدد توضيح و تبيين نظريه خويش برآمد. پيش از آن كه به بررسي و محتواي اصل نظريه ايشان بپردازيم، جا دارد نحوه واكنش وي را در قبال انتقادات به عمل آمده از اين نظريه مورد لحاظ قرار دهيم چراكه خود نكته‌اي بس مهم را در بر دارد. هما‌ن‌گونه كه ذكر شد، مطالب عنوان شده توسط دكتر سروش پيرامون وحي و قرآن در گفتگو با روزنامه‌نگار هلندي، به روشني حاوي اين مسأله بود كه قرآن مجيد، كلام شخص پيامبر است. اين نكته را روزنامه‌نگار هلندي نيز به وضوح دريافته‌ و لذا براي اين مصاحبه خويش، عنوان «كلام محمد؛ گفتگو با دكتر عبدالكريم سروش درباره قرآن» را برگزيده بود. بنابراين همگان،‌ اعم از مسلمان و غير مسلمان، بي‌هيچ شك و شبهه‌اي متوجه اين نكته بنيادي و اساسي نظريه ايشان گرديده بودند. با اين همه، هنگامي كه خبرنگار روزنامه كارگزاران طي مصاحبه‌اي از ايشان مي‌پرسد: «در پاره‌اي از روزنامه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي اخيراً آورده‌اند كه دكتر سروش رسماً «نزول قرآن را از جانب خدا انكار كرده و آن را كلام بشري محمد دانسته است.» آيا چنين است؟» ايشان پاسخ مي‌دهد: «شايد مزاح كرده‌اند يا خداي ناكرده اغراض سياسي و شخصي داشته‌اند.» البته اين پاسخ در بادي امر موجب خوشحالي مي‌شود چراكه اين اميدواري را دامن مي‌زند كه دكتر سروش با توضيحات جديد خود، باعث مرتفع شدن ابهامات و شبهات موجود در اين زمينه خواهد گرديد. در واقع ايشان مبتداي پاسخ خود را به نحوي برمي‌گزيند كه موجب مي‌شود تا آدمي در يقين خود نيز شك كند و البته از سر خوشبيني، به خود بقبولاند كه در فهم مطالب نقل شده از ايشان، دچار اشتباه گرديده و يا روزنامه‌نگار هلندي در انتقال مطلب قصور ورزيده است. اما اين خوشحالي و اميدواري ديري نمي‌پايد و پس از مطالعه چند سطر ديگر از پاسخ ايشان، ملاحظه مي‌گردد كه اصل و جوهره پاسخ ايشان، همان است كه پيش از آن نيز از متن مصاحبه اوليه وي برداشت شده بود. جالب آن كه دكتر سروش در سومين مرحله از اين گفتار، يعني هنگامي كه مبادرت به پاسخگويي به آيت‌الله سبحاني مي‌كند، مجدداً به همين شيوه متوسل مي‌شود. وي در ابتداي جوابيه خود به ايشان مي‌نويسد: «باري شگفتي من، نخست از اين است كه فرموده‌ايد سكوت او را مي‌توانم گناهي نابخشودني در مقابل اين گزارش به شمار آورم». آيا خبر يقيني داريد كه من در اين مورد سكوت كرده‌ام؟ آيا مصاحبه مرا با روزنامه‌ كارگزاران، درين خصوص نخوانده‌ايد؟ يا گناه از مخبران است كه اين خبرها را از شما دريغ مي‌كنند؟ من درين جا عين آن گفتگو را مي‌آورم و سپس به تفصيل پاره‌اي از مجمل‌ها خواهم پرداخت و شما خواهيد ديد كه پاسخ كثيري از انتقادات شما و ديگران بصراحت و كفايت در آن هست و اطمينان دارم كه اگر آن را پيش‌تر ملاحظه فرموده بوديد، زحمت‌تان كم‌تر و رحمت‌تان افزون‌تر و صورت و سيرت نقدتان ديگر مي‌شد.» لحن و گفتار ايشان مجدداً به گونه‌اي است كه چنانچه كساني مصاحبه مزبور را نديده باشند، گمان مي‌برند سخناني ديگر‌گونه در آن بيان گرديده و محتواي گفتگوي صورت گرفته با روزنامه‌ هلندي را اصلاح كرده است. اما نه در مصاحبه با روزنامه كارگزاران و نه در توضيحاتي كه ايشان به پيوست مصاحبه مزبور براي آيت‌الله سبحاني ارسال مي‌دارد، نه تنها هيچگونه اصلاح و تغييري در محتواي مطالب مندرج در روزنامه هلندي به چشم نمي‌خورد بلكه همان سخنان و مطالب به نحوي شفاف‌تر و مفصل‌تر بيان مي‌گردد. شكي در اين نيست كه دكتر سروش خود بهتر از هركسي مي‌داند آنچه خوانندگان گفتگوي ايشان با روزنامه هلندي، از آن مصاحبه برداشت كرده و فهميده‌اند، دقيقاً همان است كه ايشان قصد بازگويي آن را داشته است. اما سئوال اينجاست كه چرا ايشان در ابتداي جوابيه‌هاي خود به گونه‌اي آغاز به سخن مي‌كند كه گويي مخاطبان، حاق مطلب را درك نكرده‌اند؟ پاسخ آن است كه رويه دكتر سروش آن است كه منتقدان خود را قبل از هر چيز، به تلويح و تلميح، متهم به «نفهميدن» مطالب و نظريات خود كند. براي روشن شدن اين مسئله بد نيست به آنچه مدتي پيش به دنبال سخنراني ايشان در دانشگاه سوربن تحت عنوان «رابطه اسلام و دموكراسي» روي داد، نگاهي بياندازيم. در پي اين سخنراني، متني كه گفته مي‌شد توسط تعدادي از دانشجويان تهيه شده است، به عنوان متن سخنراني ايشان انتشار يافت. پس از آن آقاي دكترمحمدسعيد بهمن‌پور در مقام پاسخگويي به مطالب مطروحه در اين سخنراني، بر مبناي متن منتشر شده پرداخت. آن‌گاه دكتر سروش در ابتداي پاسخ خود به نقد دكتر بهمن‌پور نوشت:‌ «آيا بهتر نبود كه براي نقد آن سخنان به شنيدن سخنراني نود دقيقه‌اي من در سوربن- پاريس- مي‌پرداختيد و به آن خلاصه ناقص كه دانشجويان فراهم آورده‌اند بسنده نمي‌كرديد، تا سودبخشي و نيرومندي نقدتان افزون‌تر شود و از خطاهاي محتمل پيراسته گردد؟» دكتر سروش سپس در ادامه به تشريح نظرات خود در آن زمينه پرداخت. بديهي است بهترين و مطمئن‌ترين جايي كه دكتر بهمن‌پور براي يافتن متن كامل و بي‌نقص سخنان دكتر سروش در دانشگاه سوربن مي‌توانست مراجعه كند، سايت شخصي ايشان بود. اما در آن سايت نيز چيزي جز همان متن منتشر شده توسط دانشجويان وجود نداشت. علي‌القاعده هنگامي كه دكتر سروش در سايت خود آن متن را به نمايش مي‌گذارد، معنايي جز اين نمي‌تواند داشته باشد كه متن مزبور را براي انعكاس سخنان خويش، به رسميت مي‌شناسد. اما مهمتر اين كه، مفاد و محتواي توضيحات ايشان كه به منظور روشن شدن ذهن دكتر بهمن‌پور و بيرون آوردن وي از لغزشها و اشتباهات احتمالي در فهم مطالب سخنراني دانشگاه سوربن درباره رابطه اسلام و دموكراسي ارائه گرديده بود، دقيقاً منطبق با همان مطالبي بود كه به تعبير ايشان در «آن خلاصه ناقص كه دانشجويان فراهم آورده‌اند» وجود داشت و لذا حاكي از اين واقعيت بود كه متن فراهم آمده توسط دانشجويان نه تنها ناقص نبود بلكه با دقت و رعايت امانت تهيه شده بود. بنابراين آنچه در ماجراي محاجه دكتر بهمن‌پور با دكتر سروش صورت گرفت، جز اين نبود كه در ابتداي اين محاجه، به بهانه‌اي ناموجه، مهر و برچسب نفهميدن حاق مطلب بر پيشاني منتقد زده شد. البته اگر كساني به خود حوصله دهند و مجموعه پاسخهايي را كه دكتر سروش در طول نزديك به دو دهه گذشته به منتقدان خود داده است، از لحاظ بگذرانند، متوجه اين نكته مي‌شوند كه ايشان در غالب اين جوابيه‌ها، ابتدا به گونه‌اي سخن مي‌گويد كه گويي منتقدان يا به دليل عدم مطالعه دقيق متن و يا به دليل پايين بودن سطح درك و فهم و يا ديگر دلايل مشابه، از دستيابي به كنه معاني نهفته در سخن ايشان ناكام مانده‌اند. پس از آن، دكتر سروش به تشريح نظرات خود مي‌پردازد و دقيقاً همان را مي‌گويد كه منتقدان از مطالب پيشين او برداشت كرده بودند و سپس اظهار اميدواري مي‌نمايد كه بلكه اين بار منتقدان از عهده فهم و درك سخن او برآيند! طبيعتاً هنگامي كه اين شيوه تكرار شده و به يك رويه مبدل مي‌گردد، خود موضوعيت مي‌يابد و به يك مسئله قابل كنكاش و پرسش تبديل مي‌شود. چرا ايشان از حدود دو دهه پيش و به مرور زمان، هر بار سخني را مي‌گويد، سپس ديگران را متهم به نفهميدن منظور خود مي‌كند، آن‌گاه همان سخن را دوباره با شرح و تفصيل بيشتر تكرار مي‌كند و بعد گامي به جلو مي‌نهد و باز همين چرخه تكرار مي‌گردد تا آنجا كه نهايتاً در فرآيند اين پيچش و چرخش و قبض و بسط مطالب، قرآن مجيد از «كلام‌الله» تبديل مي‌گردد به «كلام محمد». به هر حال به نظر مي‌رسد كساني كه مباحث دكتر سروش را دنبال مي‌كنند بايد تأمل و دقت لازم را در مورد اين شگرد و تاكتيك ايشان داشته باشند. با توجه به آنچه بيان گرديد، فارغ از برچسبهايي كه دكتر سروش بر پيشاني منتقدان خود مي‌زند، عصاره و لب كلام ايشان در مبحث حاضر اين است كه آنچه اينك به نام قرآن در اختيار ماست، مجموعه واژه‌ها، عبارات و جملاتي صادر شده از سوي شخص حضرت محمد(ص) است، نه آن كه توسط خداوند صادر شده و به واسطه جبرئيل امين بر قلب پيامبر نازل گرديده و آنگاه از زبان آن حضرت جاري شده باشد. به عبارت صريح‌تر، قرآن، كلام‌الله نيست، كلام محمد است. و باز به عبارتي ديگر، قرآن كتابي آسماني نيست بلكه كتابي زميني است.
اين سخن، البته سخن جديدي نيست بلكه از همان زماني كه پيامبر شروع به تلاوت و ابلاغ آيات قرآن كرد، بلافاصله كفار و معاندان در مقام انكار كلام خدا بودن اين آيات برآمدند و آن را به شخص حضرت محمد(ص) نسبت دادند. البته از آنجا كه اين آيات از فصاحت و بلاغت معجزه‌واري برخوردار بودند، كفار قريش آنها را اشعاري دانستند كه «شاعري ديوانه» بر زبان جاري مي‌سازد و قصد دارد بدين ترتيب دين و آيين آبا و اجدادي آنها را تباه سازد. به غير از كفار قريش، در طول 1400 سال گذشته نيز همواره بخشهايي از جامعه بشري اعتقاد نداشته‌اند كه قرآن، كلام خداوند است، چه اگر چنين اعتقادي داشتند، همگي به پيامبري حضرت محمد ايمان مي‌آوردند. بنابراين اگر در طول اين مدت و نيز در حال حاضر ميلياردها انسان وجود داشته و دارند كه در زمره مسلمانان قرار نمي‌گيرند، تنها به اين دليل است كه قرآن را كلام محمد دانسته‌اند و نه كلام خدا. به عبارت ديگر وجه تمايز كساني كه از زمان بعثت حضرت محمد (ص) تا زمان حاضر، مسلمان ناميده شده و مي‌شوند با كساني كه مسلمان ناميده نشده و نمي‌شوند تنها در همين نكته است كه مسلمانان قرآن را كلام خداوند مي‌دانند كه از زبان حضرت محمد(ص) جاري شده و غيرمسلمانان قرآن را كلام برخاسته از نفس محمد مي‌دانند كه به زبان خود جاري ساخته است. در واقع، در طول تاريخ هيچكس را نمي‌توان يافت كه منكر اصل وجودي كتابي به نام قرآن شده باشد، به اين دليل ساده و مبرهن كه كتاب قرآن وجود عيني دارد و قابل انكار نيست. در اين كه مندرجات اين كتاب از زبان حضرت محمد(ص) جاري گرديده، نيز شك و شبهه‌اي نيست. پس اختلاف‌نظر در چيست؟ چرا يك نفر مي‌شود ابولهب و ديگري مي‌شود علي ابن ابيطالب؟ آيا ابولهب شكي داشت كه آيات قرآن از دهان محمد(ص) بيرون آمده است؟ هرگز. پس اختلاف‌نظر او با علي چه بود؟ تمام حرف بر سر اين بود كه ابولهب مي‌گفت آنچه محمد به عنوان كلام خدا و به اسم آيات الهي بر زبان جاري مي‌سازد، چيزي جز يافته‌ها و بافته‌هاي دروني خودش نيست و علي ‌اعتقاد داشت تمامي آنچه پيامبر به عنوان آيه‌هاي قرآن تلاوت مي‌كند، از جانب خداوند و از بيرون نفس حضرت محمد(ص) به درون نفس او وارد شده و سپس بر زبان آن حضرت جاري گشته است. اگر از ابولهب و امثال وي كه كينه و عداوت با پيامبر داشته‌اند بگذريم، در همان زمان و در طول تاريخ و در زمان حاضر، چه بسا كساني كه نه تنها كينه و عداوتي با حضرت محمد ندارند بلكه وي را فردي وارسته، عارف، عابد و واجد ملكات اخلاقي فراوان نيز دانسته و مي‌دانند، اما آيا مي‌توان آنان را در زمره مسلمانان به شمار آورد؟ بي‌ترديد نه آنها خود را مسلمان مي‌دانند و نه از جانب مسلمانان به اين عنوان شناخته مي‌شوند، تنها به اين دليل كه قرآن را «كلام‌الله» نمي‌دانند. بنابراين ملاحظه مي‌شود كه فاصله ميان كلام‌الله دانستن قرآن با كلام محمد دانستن اين كتاب، فاصله‌اي به اندازه مسلمانان بودن يا نبودن انسانها و جوامع است. به همين دليل بايد گفت موضوعي كه از طرف دكتر سروش بيان گرديده، اساسي‌ترين و محوري‌ترين مسئله در دين اسلام به شمار مي‌آيد، به طوري كه اگر با هر دليل و توجيهي، قرآن از كلام‌الله بودن به كلام پيامبر بودن تغيير ماهيت دهد، در حقيقت مرز، شاخص و وجه تمايزي ميان مسلمان بودن و نبودن باقي نمي‌ماند و به تعبير بهتر ستون خيمه دين اسلام فرو مي‌ريزد و از آن پس، اسلام ماهيتاً نه به عنوان يك دين بلكه حداكثر به مثابه يك آيين و مسلك بشري، همانند بسياري آيين‌ها و مسلك‌هاي ديگر در نظر گرفته خواهد شد. آيا دكتر سروش به تبعات حكمي كه درباره وحي و قرآن صادر مي‌كند، آگاه نيست؟ چنانچه به سوابق فكري و نوشتاري ايشان توجه كنيم، به يقين مي‌توان گفت كه ايشان كاملاً از تبعات آنچه بيان مي‌دارد آگاه است. در اين باره سخن خواهيم گفت اما در اينجا لازم است به بررسي محتوايي مطالب ايشان درباره وحي و قرآن بپردازيم. دكتر سروش براي اثبات اين كه وحي جوشيده و برآمده از درون وجود حضرت محمد است و لذا قرآن هم چيزي جز كلام محمد نيست، از دو راه وارد مي‌شود: در وهله نخست عرفان و سپس توحيد به معناي اعم و بويژه توحيد افعالي. ماحصل كلام ايشان در بعد عرفاني شخصيت حضرت محمد(ص) اين است كه آن حضرت به چنان مراتب و مراحل و كمالات عرفاني نائل آمده است كه «نفس او با خدا يكي شده است»(مصاحبه با هوبينك). سپس براي آن كه اشتباهي در فهم و درك سخن ايشان روي ندهد، تأكيد مي‌كند: «سخن مرا اين‌جا به اشتباه نفهميد: اين اتحاد معنوي باخدا به معناي خدا شدن پيامبر نيست. اين اتحادي است كه محدود به قد و قامت خود پيامبر است. اين اتحاد به اندازه بشريت است؛ نه به اندازه‌ي خدا.»(همان) به هر حال بر اين اساس، ايشان نتيجه مي‌گيرد كه «اولياء خدا چنان به خدا نزديك و در او فاني‌اند كه كلامشان عين كلام خدا و امر و نهي‌شان و حب و بغضشان عين امر و نهي و حب و بغض الهي است»(روزنامه كارگزاران) و نيز «در عين حال اين بشر چنان رنگ و وصف الهي گرفته بود، و واسطه‌ها (حتي جبرئيل) چنان از ميان او و خدا برخاسته بودند كه هرچه مي‌گفت هم كلام انساني او بود و هم كلام وحياني خدا و اين دو از هم جدا نبود.»(همان) به اين ترتيب دكتر سروش ضمن نفي «روايات سنتي» كه طبق آنها «پيامبر تنها وسيله بود؛ او پيامي را كه از طريق جبرئيل به او نازل شده بود، منتقل مي‌كرد» خاطر نشان مي‌سازد: «به نظر من پيامبر نقشي محوري در توليد قرآن داشته است» و در مسئله وحي «شخص پيامبر همه چيز است: آفريننده و توليد كننده»(مصاحبه با هوبينك) در زمينه بررسي ماهيت وحي از طريق توحيد افعالي نيز لُب كلام ايشان آن است كه هيچ موحدي شكي در اين ندارد كه «هرچه در عالم رخ مي‌دهد به علم و اذن و اراده باري است»(روزنامه كارگزاران) و لذا همان گونه كه آلبالو از درخت آلبالو برمي‌آيد و البته اين به اذن و اراده خداوند است، لذا مي‌توان گفت وحي نيز از وجود و نفس حضرت محمد (ص) برمي‌آيد و در اينجا نيز همه چيز به اذن و اراده خداوندي صورت پذيرفته است. در بررسي اين نظريات، ابتدائاً ما تمامي آنها را مي‌پذيريم و با اين فرض، ادامه مباحث ايشان را دنبال مي‌كنيم تا ببينيم آيا ايشان در طول طرح مباحث خود، به مباني نظري و فكري خود پايبند مانده است يا خير؟ البته بايد گفت از آنجا كه دكتر سروش در مبهم‌گويي و چند پهلو عرضه كردن مطالب خويش نظير ندارد، به گونه‌اي كه يك حرف را هم مي‌گويد و هم نمي‌گويد، و نيز همواره چند گريزگاه را براي خود در سخنان و نوشتارهايش تعبيه مي‌كند، خوانندگان مطالب ايشان و كساني كه براستي در پي دريافت حقيقت هستند، بايد دقت بايسته‌اي را نسبت به اين مطالب داشته باشند تا مقهور چند پهلوگويي‌هاي ايشان نگردند. نكته‌اي كه در اينجا قصد پرداختن به آن را داريم، «خطاپذير بودن قرآن» است كه از مطالب ايشان برمي‌آيد. پس از آن كه دكتر سروش در گفتگو با روزنامه هلندي از نقش محوري پيامبر در توليد قرآن سخن به ميان مي‌آورد، خبرنگار به طرح اين سؤال مي‌پردازد: «پس قرآن جنبه‌اي انساني و بشري دارد. اين يعني قرآن خطاپذير است؟» طبعاً پاسخ اين سؤال مي‌توانست خيلي صريح و روشن توسط دكتر سروش بيان گردد اما ايشان به جاي طرح نظريه خود، به بيان نظرات مفسران قرآن مي‌پردازد: «از ديدگاه‌ سنتي، در وحي خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بيشتر و بيشتري فكر مي‌كنند وحي در مسايل صرفاً ديني مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذير نيست، آنها مي‌پذيرند كه وحي مي‌تواند در مسايلي كه به اين جهان و جامعه‌ي انساني مربوط مي‌شوند، اشتباه كند.» قاعدتاً خواننده انتظار دارد دستكم نظر مثبت يا منفي دكتر سروش را راجع به اين ديدگاه مفسران بداند اما اين انتظار برآورده نمي‌شود و پاسخ به سؤال مزبور اين‌گونه پايان مي‌يابد: «من فكر نمي‌كنم كه پيامبر «به زبان زمان خويش» سخن گفته باشد، در حالي كه خود دانش و معرفت ديگري داشته است. او حقيقتاً به آنچه مي‌گفته، باور داشته است. اين زبان خود او و دانش خود او بود و فكر نمي‌كنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره‌ي زمين، كيهان و ژنتيك انسان‌ها بيشتر بوده است. اين دانشي را كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است. و اين نكته خدشه‌اي هم به نبوت او وارد نمي‌كند چون او پيامبر بود نه دانشمند يا مورخ.»(مصاحبه با هوبينك) به اين ترتيب دكتر سروش بي‌آنكه به صراحت و روشني بر خطاپذير بودن قرآن از نظر خويش تأكيد ورزد، آن را در قالب عبارات و جملات چندپهلو به ذهن مخاطب خود القا مي‌نمايد. حُسن اين روش آن است كه چنانچه شرايط اقتضاء كند، ايشان از طريق حفره‌هايي كه در بحث و مطلب خويش تعبيه كرده است، راه خروج از مشكل را خواهد يافت. پاسخ دكتر سروش به آيت‌الله سبحاني درباره «ورود خطا در قرآن و علم پيامبر» نيز كمابيش بر همين منوال است. ايشان در ابتدا مي‌گويد: «غرض از خطا همان مطالبي است كه از ديدگاه بشري خطا محسوب مي‌شوند يعني ناسازگار با يافته‌هاي علمي بشر.» در ادامه مبحث ايشان ذيل عنوان «ورود خطا در قرآن و علم پيامبر» نيز اگرچه توضيحاتي داده شده است اما از خلال آنها نمي‌توان فهميد كه بالاخره از نظر ايشان در متن قرآن «خطا و اشتباه» به صورت واقعي وجود دارد يا خير، هرچند كه به تلويح چنين مفهومي به ذهن مخاطب متبادر مي‌گردد. نهايتاً ذيل عنوان «ناسازگاريهاي ظواهر قرآن با علم بشري» دكتر سروش پس از طرح نظرات شخصيتهاي مختلف، با تأكيد بر اين كه «باري از قبول ناسازگاري (گاه شديد) ظواهر قرآني با علم گريزي نيست» آياتي كه مشمول چنين حكمي از نظر ايشان و يا ديگران مي‌شوند را «از جنس عرضياتي» به شمار مي‌آورد كه «در رسالت پيامبر و پيام بنيادين دين مدخليتي ندارند» و بزرگوارانه(!) اعلام مي‌دارد كه «با آسانگيري از آنها در مي‌گذرم.» بنابراين اگر مجموعه بحث ايشان در اين زمينه را در نظر بگيريم ماحصل آن چنين است كه اولاً به لحاظ آن كه پيامبر نقش محوري در توليد وحي دارد، ثانياً به لحاظ آن كه پيامبر يك بشر است كه تحت تأثير عواطف و احساسات و شرايط و مسائل گوناگون زمان و مكان خويش قرار مي‌گيرد و ثالثاً به لحاظ آن كه علم پيامبر مطابق با سطح علم دوران خويش بوده است، لذا در توليد آيات قرآن، هم روحيات و احساسات شخص پيامبر دخيل بوده و هم سطح علمي ايشان و در نتيجه در مجموعه آيات قرآن مي‌توان آياتي را يافت كه خطا و اشتباه هستند و لذا بايد با «آسانگيري» از آنها درگذشت. اما اينك بپردازيم به سؤالاتي كه در اين زمينه مطرح مي‌شود و دكتر سروش بايد پاسخهاي صريح و روشني به آنها بدهد. اگر ايشان پيامبر را داراي چنان مقام و مرتبت عرفاني مي‌داند كه «نفس او با خدا يكي شده است» و «كلام او عين كلام خداست» و «هرچه مي‌گفت هم كلام انساني او بود هم كلام وحياني خدا»، چگونه امكان سهو و خطا و اشتباه و مغايرت با علم و امثالهم در اين كلام وجود دارد؟ اگر بپذيريم كلام پيامبر عين كلام خداوند است، ديگر احتمال اشتباه و مغايرت با علم در آن، معنا ندارد. اگر بپذيريم در كلام پيامبر اشتباه يا مغايرت با علم وجود دارد، ديگر آن را عين كلام خداوند دانستن، معنا ندارد. بالاخره يا اين است و يا آن. طبعاً قائل بودن به هر دو از آنجا كه مستلزم جمع نقيضين است، تاكنون نزد عقلا و منطقيون محال بوده است، مگر آن كه دكتر سروش در اين زمينه نيز آستين همت بالا زده و راه‌حلي بينديشد. از طرفي طبق نظرات ايشان در آيات متضمن مسائل علمي، يا تاريخي و يا اجتماعي احتمال خطا و اشتباه و يا دخالت حالات دروني پيامبر و شرايط زماني و مكاني آن حضرت وجود دارد، و در آياتي كه مربوط به مسائل صرفاً ديني مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادت است، چنين شائبه‌هايي وجود ندارد. از اين سخن چنين فهميده مي‌شود كه گويي برخي سخنان پيامبر عين سخن خداوند است و برخي نه. بنابراين حكم كلي قبلي ايشان مبني بر اين كه «كلام او عين كلام خداست» تبديل مي‌شود به «بخشي از كلام او عين كلام خداست» و منظور از اين بخش همانهاست كه از نظر دكتر سروش خطا و اشتباهي در آنها متصور نيست. اما مسئله بعدي اين كه اگر بپذيريم در بخشي از كلام پيامبر يا همان وحي يا همان آيات قرآني، به هر دليل و توجيهي، اشتباه يا نقصان علمي وجود دارد، چگونه مي‌توانيم مطمئن باشيم كه در بخش ديگر آن، چنين مسائلي راه ندارد؟ اگر دكتر سروش در چارچوب تحليل خود راجع به وحي، با تعبير و تفسيري كه از برخي آيات دارد، آنها را به تلويح يا تصريح اشتباه مي‌شمارد، چگونه قادر است مثلاً آياتي را كه راجع به دنياي ديگرند، كاملاً صحيح بداند؟ مگر ايشان آن دنيا را ديده است؟ هنگامي كه ايشان برخي آيات قرآن را اشتباه و خطا مي‌داند، چگونه و با چه ملاكي به ضرس قاطع مي‌تواند بگويد برخي آيات ديگر كه به طور مثال راجع به صفات خداوندند و يا درباره عبادات هستند، كاملاً صحيح و بي‌خدشه‌اند؟ اين مسئله را با مثالي توضيح مي‌دهيم. فرض كنيد يك فيزيك‌دان، اعلام مي‌كند كه به اشتباه بودن بخشي از نظريات يك فيزيك‌دان برجسته پي برده است و نيز در همان حال به ضرس قاطع مي‌گويد بخش ديگر نظريات آن فيزيك‌دان برجسته صحيح است. اگر از ايشان سؤال شود شما كه قائل به اشتباه بودن بخشي از نظريات اين فيزيك‌دان هستيد، از كجا فهميديد بخش ديگري از نظريات ايشان صحيح است چاره‌اي جز اين نيست كه پاسخ دهد از آنجا كه بنده به اندازه آن فيزيك‌دان برجسته از علم فيزيك آگاهم و با توجه به معلومات خود، آن بخش ديگر از نظريات ايشان را مورد آزمايش قرار دادم و به صحت آنها پي بردم، لذا به ضرس قاطع اعلام مي‌كنم كه اين بخش از نظريات مزبور صحيح است. اگر پاسخي غير از اين داده شود، بكلي مهمل و بي‌مبنا بوده و به هيچ وجه پذيرفتني نيست. حال دكتر سروش نيز براي مهر تأييد زدن بر صحت بخشي از آيات قرآن كه مربوط به صفات خداوند و يا حيات اخروي و امثالهم مي‌شوند چاره‌اي جز اين ندارد كه بگويد از آنجا كه من هم به اندازه حضرت محمد(ص) با عالم ملكوت و بارگاه خداوندي آشنايي دارم و از جهان آخرت هم بازديدي به عمل آورده‌ام، لذا تصديق مي‌كنم كه اين بخش از نظريات آن حضرت درست است و برخلاف برخي آيات ديگر، خطا و اشتباهي در آن راه ندارد. اين كه دكتر سروش در آينده چه ادعاهايي را آشكار سازد، الله اعلم، اما از آنجا كه دستكم تاكنون ادعاي همطرازي با پيامبر(ص) را صريحاً و علناً مطرح نكرده، شايسته است توضيح دهد چنانچه برمبناي سطح بينش و دانش خود، برخي آيات قرآن را اشتباه و مغاير با علم قلمداد كند، چه ملاك و معياري براي اثبات صحت ديگر آيات قرآن دارد؟ واقعيت آن است كه دكتر سروش دانسته يا نادانسته، با مطرح ساختن خطاپذير بودن برخي آيات قرآن، كليت اين كتاب آسماني را زير سئوال برده است. همانگونه كه مي‌دانيم در ماجراي افسانه غرانيق، دشمنان اسلام و قرآن در تلاش بودند تا ثابت كنند تنها يك آيه از آياتي كه بر زبان پيامبر (ص) جاري گشته، از جانب شيطان به قلب ايشان وارد گرديده است. اگرچه اين دشمنان در پيشبرد مقصود خود شكست خوردند اما آنها خوب مي‌دانستند در حال برپا كردن چه فتنه‌اي هستند. چنانچه پذيرفته مي‌شد يك آيه از سوي شيطان به پيامبر القاء شده است، در واقع راه براي طرح اين شبهه باز مي‌شد كه اگر شيطان توانسته يك آيه را بر پيامبر نازل كند، از كجا معلوم كه يك آيه ديگر را نيز شيطان به ايشان القاء نكرده باشد؟ از كجا معلوم كه سرنوشت يك سوره چنين نباشد؟ و از كجا معلوم كه كل قرآن نازل شده از سوي شيطان نباشد؟ يعني چنانچه اين قاعده و اصل را بپذيريم كه راه قلب پيامبر براي ورود آيه‌هاي شيطاني باز است، ديگر چه يك آيه، چه صد ‌آيه. بنابراين در اين گونه مباحث بايد به آثار و تبعات منطقي يك حكم دقت داشت و صرفاً به كميت مسئله نگاه نكرد. اگر بپذيريم يك آيه از قرآن به هر دليلي، اشتباه و يا مغاير علم است، با زير پا گذاردن اصل و قاعده عصمت پيامبر، بنا و قاعده‌اي نهاده مي‌شود كه راه را براي زير سؤال بردن كل قرآن باز مي‌كند. اينك به مسأله‌اي ديگر مي‌پردازيم. دكتر سروش پس از آن كه پيامبر را آفريننده و توليد كننده وحي مي‌خواند، راجع به مكانيسم و روند اين كار مي‌گويد: «اما پيامبر به نحوي ديگر نيز آفريننده‌ي وحي است. آنچه او از خدا دريافت مي‌كند، مضمون وحي است. اما اين مضمون را نمي‌توان به همان شكل به مردم عرضه كرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بي‌صورت است و وظيفه شخص پيامبر اين است كه به اين مضمون بي‌صورت، صورتي بخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پيامبر، باز هم مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود مي‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد،‌ منتقل مي‌كند.»(مصاحبه با هوبينك) نخستين سؤالي كه در اين‌باره به ذهن مي‌رسد اين كه آقاي سروش از كجا و چگونه موفق به كشف مكانيسم نزول، پردازش و قرائت وحي كه مرتبط با عميق‌ترين لايه‌هاي روحي و باطني حضرت محمد(ص) است، شده است؟ به عبارت واضح‌تر، ايشان از كجا فهميده است آنچه از جانب خداوند به حضرت محمد «ص» نازل گرديد، نه عين عبارات مندرج در قرآن بلكه «مضمون وحي» يا «وحي بي‌صورت» بوده است؟ آيا به طور مثال خود آن حضرت در عالم خواب و رؤيا چنين خبري را به ايشان داده است؟ آيا ايشان خودش در يك مكاشفه روحاني موفق به درك اين واقعيت گرديده است؟ به هر حال شايسته است ايشان ابتدا مكانيسم و روش اطلاع‌يابي خود را از اين امور غيبي و مسائل باطني حضرت محمد (ص) بيان دارد تا مخاطبان ناچار نباشند چشم و گوش بسته، اين سخنان و ادعاها را بپذيرند. از طرفي، ايشان از كجا مي‌‌داند كه «مضمون» دريافت شده بالاتر از فهم مردم و حتي وراي كلمات است؟ مگر ايشان از كيفيت و محتواي آن مضمون مطلع است؟ اگر به فرض كسي مدعي شد اتفاقاً «مضمون» دريافت شده خيلي ساده و روان و همه فهم بوده و پيامبر «مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود مي‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد» بسيار پيچيده‌تر و اديبانه‌تر و پر تكلف‌تر به اطلاع مردم رسانيده است، دكتر سروش چه پاسخي مي‌تواند به اين ادعا بدهد؟ طبعاً اگر ايشان از فرد مدعي سؤال كند كه شما از كجا چنين چيزي را فهميده‌ايد پاسخ خواهد شنيد از همانجا كه جنابعالي آن مطالب را فهميده‌ايد. بنابراين براي احتراز از چنين برخوردي، بهتر آن است كه دكتر سروش چگونگي اطلاع خود را از محتواي آن مضمون و وحي بي‌صورت براي همگان روشن سازد. نكته ديگر؛ حال كه دكتر سروش مي‌داند آنچه توسط خداوند بر حضرت محمد (ص) نازل گرديد، نه عين عبارت قرآني بلكه مضمون و وحي بي‌صورت بوده و نيز مطلع است كه آن مضمون بالاتر از فهم مردم بوده و همچنين با مكاشفه آنچه در باطن آن حضرت گذشته است به اين مسأله نيز واقف گرديده است كه حضرت محمد بر مبناي دانش و بينش شخصي خود، اقدام به تبديل آن مضمون و وحي بي‌صورت به كلمات و عبارات قرآني كرده است، براي روشن شدن ذهن همگان به عنوان مثال توضيح دهد، مضمون و وحي بي‌صورت «سوره يوسف» به چه صورت مي‌توانسته باشد؟ در واقع ايشان با توجه به عمق اطلاع و آگاهي خود از مكانيسم نزول وحي از ابتدا تا انتها، آن ماده خام اوليه، مضمون كلي و وحي بي‌صورتي را كه حضرت محمد از روي آن اقدام به قرائت سوره يوسف كرده است براي همگان تشريح كند تا ما نيز اندكي بر اين روال آگاه شويم. دكتر سروش همچنين به اين سؤال نيز پاسخ گويد كه با توجه به آن كه از نظر ايشان ابتدا يك مضمون كلي و وحي بي‌صورت از جانب خداوند به پيامبر الهام مي‌شده و سپس ايشان به تنظيم آيات از روي آنها مي‌پرداختند، چگونه است كه آن حضرت در تبديل آن مضمون كلي به برخي آيات، كاملاً موفق بود‌ه‌اند و بدون اشتباه يا نقص و نقصان علمي اين كار را انجام داده‌اند اما در مورد برخي آيات ديگر، متأسفانه تحت تأثير عوامل گوناگون، از عهده بر نيامده‌اند و به هر حال نقص و نقصاني در آنها مشاهده مي‌شود! و لذا اينك شايسته است ما از سر بزرگواري، آسانگيرانه از آن آيات چشم بپوشيم. آيا بايد چنين بپنداريم كه برخي مضامين كلي به حدي ثقيل بود‌ه‌اند كه نه تنها از حد فهم مردم عادي بالاتر بود‌ه‌اند بلكه شخص پيامبر نيز به دليل آن كه دانش علمي ايشان همسطح دانش علمي عصر خويش بوده، قادر به درك آنها نبوده‌ و لذا در برگردان آنها به آيات، دچار اشتباه يا مغايرت با علم گرديده‌ است؟ در اين صورت يك سوال جديد مطرح مي‌شود: آيا خداوند كه نسبت به سطح علمي حضرت محمد آگاهي كامل داشته است، نمي‌توانسته براي جلوگيري از بروز چنين مشكلاتي، آن مضمون كلي را اندكي ساده‌تر نازل كند تا بعد‌ها كساني پيدا نشوند كه براي پيامبرش مضمون كوك كنند؟ يا شايد بهتر آن باشد كه براي حل اين مشكله اينطور تصور كنيم كه آن بخش از آيات قرآني كه به زعم دكتر سروش عاري از هرگونه نقص و اشتباه و خطا هستند، مبتني بر مضمون كلي نازل شده از سوي خداوند بوده و آن بخش كه به هر حال دچار نقايصي هستند، بي‌آن كه مضموني در ميان باشد، رأساً از سوي پيامبر تدوين و تنظيم شده‌اند و به همين خاطر نيز تحت تأثير عوامل شخصيتي و محيطي، به اين سرنوشت مبتلا گرديده‌اند؟ و مهمتر از همه، جا دارد دكتر سروش در اين مورد رازگشايي كند كه با توجه به اين كه آن مضمون كلي مي‌توانست تحت تأثير مسائل گوناگون، در پروسه پردازش و تبديل به آيات دچار نقص و نقصانهايي شود چرا خداوند قادر متعال، براي جلوگيري از اين مسائل، دقيقاً همان سخنان و مطالبي را كه مد نظر داشت بر پيامبر نازل نكرد؟ آيا خداوند بر زبان عربي تسلط لازم را نداشت و براي پرهيز از نقص و نقصانهاي احتمالي در بلاغت و فصاحت عبارات، بهتر آن ديد كه اين كار را به ديگري واگذارد؟ آيا اگر آيه‌ها همان‌گونه كه اينك در قرآن وجود دارند، از سوي خداوند بر پيامبر نازل مي‌گرديدند، ايشان در حفظ و بيان آنها دچار مشكل مي‌شد؟ به هر حال دكتر سروش براي اين نحو عملكرد خداوند - البته طبق نظر ايشان- بايد دلايل عقلاني و منطقي ارائه كند. واقعيت آن است كه دكتر سروش چون قادر به بالا كشيدن خود در حد فهم كنه وحي نيست - و البته اين كار از عهده هيچكس ديگري نيز بر نمي‌آيد- لذا با تمسك به تمثيل‌ها و تشبيهات، حضرت محمد (ص) را از مقام متعالي خود به حد يك شاعر تنزل مي‌دهد، و در واقع قياس به نفس مي‌كند، تا بتواند ضمن برقراري رابطه و شباهتي ميان وحي پيامبر و شعر شاعران، در اين باره سخن بگويد: «سخن من اين است كه براي درك پديده ناآشناي وحي، مي‌توانيم از پديده آشناتر شاعري (و به طور كلي خلاقيت هنري) مدد بجوئيم و آن را بهتر فهم كنيم.»(پاسخ به آيت‌الله سبحاني) اين اتفاقاً همان چيزي است كه قرآن بشدت از آن نهي و مؤكداً تصريح كرده است كه هيچ شباهت و رابطه‌اي ميان وحي و شعر، و پيامبري و شاعري وجود ندارد. اين تأكيد مؤكد قرآن - و به زعم دكتر سروش، كلام‌ محمد- بدان خاطر است كه به همه انسانها در همه زمانها با صداي بلند و صريح اعلام دارد وحي و شعر از دو جنس كاملاً متفاوتند و هيچ نسبت و شباهتي ميان پيامبران و شاعران وجود ندارد. حال چرا بر خلاف اين تأكيد قرآني، دكتر سروش اصرار دارد تا به هر تقدير ميان اين دو نسبت و شباهت برقرار سازد، البته قابل فهم است. از آنجا كه براي اثبات نظريه «بسط تجربه نبوي» بهترين راه، جا انداختن شباهت ميان پيامبري و شاعري است، دكتر سروش به هيچ‌وجه حاضر به ترك اين ابزار و راه نيست. حال ببينيم، روش ايشان براي نيل به اين مقصود چگونه است. دكتر سروش در ابتدا چنين مي‌نمايد كه هدفش از پيش كشيدن مثال شعر و شاعري، صرفاً براي تقريب مطلب به ذهن است. كما اين كه در بسياري موارد ديگر نيز ما انسانها از مثل‌هاي گوناگون بهره‌ مي‌گيريم اما منظورمان اين نيست كه آن استعاره و مثل، عيناً همان موضوع مورد بحث ماست. بدين ترتيب ايشان راه را براي طرح اين مثل و تشبيه باز مي‌كند اما با دقت در جاي جاي سخنان ايشان مي‌توان مشاهده كرد كه پس از آن گام اوليه، تلاشي جدي براي برقراري رابطه «اين‌هماني» ميان شعر و وحي و پيامبري و شاعري در جريان است: «پيامبر درست مانند يك شاعر احساس مي‌كند كه نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است»، «پيامبر باز هم مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود مي‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد، منتقل مي‌كند»، «وحي، الهام است. اين همان تجربه‌اي است كه شاعران و عارفان دارند»، «شاعري، درست مانند وحي، يك استعداد و قريحه است»(مصاحبه با هوبينك). اگر در اين جملات دقت كنيم، متوجه مي‌شويم كه دكتر سروش نمي‌گويد با بهره‌گيري از مثال شاعري، مي‌توان به مفهوم پيامبري نزديك شد بلكه مي‌گويد پيامبري دقيقاً‌ همان شاعري و وحي همان شعر است. البته ايشان اندكي بالا و پايين بودن مراتب اين دو را نسبت به يكديگر عنوان مي‌دارد اما اين مسأله نبايد باعث شود تا از اصل حرف ايشان غفلت نماييم. به فرض كه وحي پيامبران، شعري با مفاهيم و مضامين بالاتر است و شعر شاعران در مرتبه پايين‌تري قرار دارد اما طبق نظر ايشان،‌ اصل ماجرا اين است كه هر دو از جنس شعرند. دكتر سروش با طرح و جا انداختن اين مسأله، قصد خود را رازگشايي و آشكار ساختن «سر كلام» در زمينه وحي و پيامبري اعلام مي‌دارد اما در واقع كاري كه ايشان انجام مي‌دهد، «عادي سازي» مسأله است. يعني ايشان مي‌‌گويد آن روايت سنتي كه طبق آن، جبرئيل امين پيامي را از خداوند دريافت مي‌كرد و سپس عين آن را به حضرت محمد (ص) منتقل ‌مي‌ساخت و حضرت نيز عين پيام را به مردم ابلاغ مي‌كرد و طبعاً سراسر اين ماجرا از ابتدا تا انتها، مشحون از رازها و مكنونات و مسائل غيبي مي‌باشد، اصلاً اين‌گونه نبوده است. بلكه وحي، جوشيده از درون نفس پيامبر است همان‌گونه كه شعر جوشيده از درون شاعر است و همان‌گونه كه يك داستان و رمان جوشيده از درون يك نويسنده است و قس‌علي‌هذا. بنابراين ملاحظه مي‌شود كه طبق نظر ايشان، اساساً رازي در ميان نبوده است كه اينك نياز به گشودنش‌ باشد. بلكه يك اتفاق كاملاً متداول و مرسوم بشري در ميان بوده است و بي‌جهت تا اين حد آن را رازآلود مي‌دانستيم. همانگونه كه مولوي و حافظ و ديگر شعرا يا نويسندگان و اديبان ابتدا مضموني كلي به ذهنشان خطور مي‌كرده (بخوانيد الهام مي‌شده)، و بعد آنها آن مضمون كلي را با بهره‌گيري از استعداد و ذوق و قريحه خود و نيز «به سبكي كه خود به آن اشراف داشته و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار داشته‌اند» پرداخت و ارائه مي‌كردند، پيامبر هم بر همين منوال عمل مي‌كرده است. به همين سادگي! البته در اين زمينه بايد به شدت مراقب بود تا مبادا فريب لفاظي‌هاي ايشان درباره مقام و موقعيت حضرت محمد (ص) را خورد. بي‌شك آن حضرت از چنان مراتب عرفاني برخوردار بود كه پاي هيچ بشري بلكه هيچ ملكي به آن مرتبت نمي‌رسد. اما دكتر سروش با طرح اين كلام حق، هدف باطلي را دنبال مي‌كند. در واقع بايد حاشيه رويهاي ايشان را كنار زد و به جوهر و اصل آنچه مطرح مي‌كند، پرداخت. ايشان با نفي نزول پيام الهي به واسطه جبرئيل بر قلب پيامبر و ابلاغ عين آن پيام از سوي پيامبر به مردم، در حقيقت قاعده‌اي را در مسأله نبوت بنا مي‌نهد كه طبق آن، راه براي «بسط تجربه نبوي» در ميان كليه ابناي بشر باز ‌گردد. در اين مسير، ايشان ابتدا به بازتعريف «تجربه نبوي» مي‌پردازد. همه ما مي‌دانيم كه وقتي از تجربه نبوي سخن مي‌گوييم، قاعدتاً منظورمان خوردن و خوابيدن و جنگيدن و سخن گفتن و نوشتن و حالات روحي گوناگون مثل خشم و غم و مهرباني و غيره و غيره نيست چراكه همه ابناي بشر چنين تجربياتي را دارند. اين‌گونه اقدامات و تجربيات دقيقاً همانهايي هستند كه جنبه بشري وجود پيامبر را تشكيل مي‌دهند و اصرار پيامبر بر آن كه خود را بشري همچون ديگران بخواند بر همين اساس است. پس «تجربه نبوي» چيست؟ الا و لابد اين «تجربه» بايد چيزي خاص‌الخاص باشد كه وقتي حضرت ابراهيم و موسي وعيسي و محمد (ص)، به چنين تجربه‌اي نائل مي‌آيند، مي‌شوند «نبي» و ديگران به خاطر آن كه چنان تجربه‌اي نداشته‌اند، در هر مقام و موقعيت و مرتبت عقلاني و عرفاني كه باشند، «نبي» نيستند. اين تجربه خاص‌الخاص چيزي جز دريافت «وحي» از سوي نبي نسيت: «قل انما انا بشر مثلكم يوحي الي».فصلت/6 (بگو من بشري مثل شمايم جز اين كه به من وحي مي‌شود) اما آنچه از سخن دكتر سروش برمي‌آيد اين است كه تاكنون مردمان «تصور» مي‌كرده‌اند كه وحي يك ارتباط ويژه و رازآلود است كه فرشته‌اي به نام جبرئيل - كه واقعاً و حقيقتاً وجود دارد- پيامي را در قالب كلمات و عبارات مشخص از خداوند دريافت مي‌داشت و عيناً آن را به شخص حضرت محمد (ص) منتقل مي‌كرد. به اعتقاد دكتر سروش، حتي خود پيامبر هم چنين «تصوري» داشته است، كما‌اينكه در ابتداي مقاله «بسط تجربه نبوي» به قلم ايشان مي‌خوانيم: «بزرگان ما بر تجربه ديني و تجربه وحياني پيامبر تكيه كرده‌اند و پيامبر را كسي دانسته‌اند كه مي‌تواند از مجاري ويژه‌اي به مدركات ويژه‌اي دست پيدا كند كه ديگران از دست يافتن به آنها ناتوان و ناكامند. پس مقوم شخصيت و نبوت انبياء و تنها سرمايه آنها همان وحي يا به اصطلاح امروز «تجربه ديني» است. در اين تجربه، پيامبر چنين مي‌بيند كه گويي كسي نزد او مي‌آيد و در گوش دل او پيامها و فرمانهايي مي‌خواند و او را مكلف و موظف به ابلاغ آن پيامها به آدميان مي‌كند و آن پيامبر چندان به آن فرمان و آن سخن يقين مي‌آورد و چنان در خود احساس اطمينان و دليري مي‌كند كه آماده مي‌شود در مقابل همه تلخيها و تنگيها و حمله‌ها و دشمنيها يك تنه بايستد و وظيفه خود را بگزارد.» پرواضح است كه در اين عبارات، به ويژه اگر به واژة «گويي» و معناي مستفاد از آن در ادبيات فارسي توجه كنيم، بروشني در‌مي‌يابيم كه دكتر سروش قصد دارد بگويد واقعاً و حقيقتاً كسي – جبرئيل – نزد پيامبر نمي‌آمده و واقعاً و حقيقتاً كلام و عبارتي از عالم ملكوت در گوش او خوانده نمي‌شده، بلكه «پيامبر چنين مي‌بيند كه «گويي» كسي نزد او مي‌آيد و در گوش دل او پيامها و فرمانهايي مي‌خواند.» اگر واقعاً كسي نزد پيامبر نمي‌آمده و در گوش دل او پيامها و فرمانهايي نمي‌خوانده، پس «تجربه نبوي» چيست؟ ماحصل سخن دكتر سروش در اين باره آن است كه اين تجربه چيزي جز نوعي برانگيختگي عارفانه نيست و بر اثر اين برانگيختگي است كه حضرت محمد به بيان سخنان و مطالبي مي‌پردازد كه ما آنها را آيات قرآن مي‌دانيم. بنابراين در نظريه دكتر سروش، وحي از يك مسئله خارجي تبديل مي‌شود به يك مسئله دروني: «و اگر من گفته‌ام در پديده وحي «درون و برون پيامبر» تفاوتي ندارند از اين روست. خدايي كه موحدان راستين مي‌شناسند، در برون و درون پيامبر به يك اندازه حاضر است و چه فرقي مي‌كند كه بگوئيم وحي خدا از بيرون به او مي‌رسد يا از درون و جبرئيل از برون فرا مي‌رسد يا از درون؟ مگر خدا بيرون پيامبر است و مگر پيامبر دور از خداست؟»(پاسخ به آيت‌الله سبحاني) چنانچه ديدگاه دكتر سروش را در زمينه «تجربه نبوي» بپذيريم، اولين مسئله‌اي كه ذهن ما را به خود مشغول خواهد ساخت، اين است كه مگر چنين تجربه‌اي، خاص و بلكه خاص‌الخاص است؟ طبعاً پاسخي كه به اين سؤال مي‌دهيم آن است كه هر انساني مي‌تواند تجربيات عارفانه داشته باشد و بنا به وسع و توانايي فكري و قلمي خود و نيز به ميزان برخورداري از قريحه شاعري يا تبحر در صناعات ادبي، آنها را به رشته تحرير درآورد. نتيجه‌اي كه منطقاً از اين پاسخ گرفته مي‌شود آن است كه پس تمامي انسانها مي‌توانند «تجربه نبوي» را تجربه كنند. به اين ترتيب مي‌رسيم به ماحصل و نتيجه نهايي سخن دكتر سروش و آن اين كه وقتي همگان بتوانند «تجربه نبوي» را تجربه كنند، اگرچه ممكن است زيركانه نام «بسط تجربه نبوي» بر اين حالت گذارده شود اما در واقع امر چيزي نيست جز «نفي تجربه نبوي». هنگامي كه دكتر سروش مبنا و اساس نبوت را كه به تعبير ايشان طبق روايات سنتي مبتني بر نازل شدن جبرئيل و ابلاغ پيام الهي به حضرت محمد(ص) بود، تغيير مي‌دهد وآن را تبديل مي‌كند به جوشش دروني سخناني كه برخاسته از برانگيختگي عرفاني آن حضرت است، آن‌گاه ديگر مسئله و موضوع خاص و ويژه‌اي باقي نمي‌ماند كه بر آن نام و عنوان «نبوت» بگذاريم و در پي آن از «تجربه نبوي» سخن بگوييم. از طرفي، وقتي مبنا و اساس «نبوت» از نزول وحي الهي بر حضرت محمد، به جوشش و آفرينش آيات قرآني از درون نفس آن حضرت تغيير يابد، همان‌گونه كه دكتر سروش نيز بر آن تأكيد دارد، راه براي «نبوت عامه» باز مي‌شود. براستي اگر اين تغيير اساس و مبنا را بپذيريم، چنانچه چندي بعد به عنوان مثال، دكتر سروش ادعاي نبوت كرد و ديوان شعر خويش را نيز به عموم عرضه داشت، چگونه مي‌توان اين ادعا را در چارچوب بينش جديد نسبت به وحي و نبوت، نفي كرد؟ اگر ايشان مدعي شد كه به مراتب عرفاني بالايي دست يافته تا جايي كه «نفس و وجودش با خدا يكي شده است» و در اين درجات عرفاني، مضامين كلي‌اي به ذهنش الهام گرديده كه برگردان آنها را در اشعار و سروده‌ها و مقالات ايشان مي‌توان ديد، آن‌گاه در دستگاه تحليلي ايشان پيرامون وحي و نبوت، چه دليل و حجت و سندي يافت مي‌شود كه بوسيله آن بتوان اين ادعا را نفي كرد؟ مگر نه اين كه به گفته ايشان وحي و آيات قرآن از درون نفس حضرت محمد مي‌جوشيد و توليد مي‌شد و چه بسا برخي از اين آيات نيز تحت تأثير حالات و عواطف دروني و نيز بضاعت علمي آن حضرت، دچار نقص و نقصانهايي هستند، پس چه استبعادي دارد كه آنچه از درون نفس دكتر سروش مي‌جوشد، وحي و آيه نباشد؟ و اگر وسيع‌تر بنگريم ملاحظه مي‌شود كه تمامي نفوس بشريت مي‌توانند چنين ادعايي داشته باشند بدون آن كه در دستگاه تحليلي دكتر سروش درباره وحي و نبوت، هيچ راهي براي انكار اين ادعاها وجود داشته باشد. حتي به فرض كه ما ادعاي نبوت مطرح شده از سوي يك فرد - مبتني بر نظريه دكتر سروش- را از او نپذيريم اما نكته مهم آن است كه فرد مزبور بر اساس پذيرش اين نظريه و باور به آن، دستكم خودش با خيال راحت مي‌تواند به نبوت خويش ايمان داشته باشد. در واقع هنگامي كه فردي- به هر دليل- احساس كند «نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته» و لذا او دچار نوعي برانگيختگي گرديده و سپس چنين بيانگارد كه بدون نياز به وجود خارجي و واقعي ملكي به نام جبرئيل، وحي از درون او در حال جوشش است، به فرض كه همه عالم هم او را تكذيب كنند و بلكه به سخره بگيرند، اما از آنجا كه او به درون خود علم حضوري و يقيني دارد، طبعاً اين علم حضوري دروني براي خود او در ايمان آوردن به نبوت خويش حجيت خواهد داشت و بنا بر منطق دكتر سروش نيز هيچ اشكال و ايرادي بر اين مسئله وارد نيست. بنابراين ملاحظه مي‌شود كه طبق اين نظريه، مي‌توانيم نزديك به 7 ميليارد نبي داشته باشيم كه هر يك از آنها دستكم خودش به خودش ايمان دارد و بديهي است هنگامي كه «من» به نبوت «خودم» ايمان و اعتقاد داشته باشم و ضمناً وحي هم به طور مداوم از درونم بجوشد، ديگر چه نيازي است كه به موسي و عيسي و محمد (ص) ايمان داشته باشم و وحي جوشيده از درون آنها را تبعيت كنم؟ اگر آنها نبي هستند و تجربه نبوي دارند، «من» هم نبي هستم و در حال تجربه كردن «تجربه نبوي»! طبيعي است كه وقتي قرار باشد از طريق بسط تجربه نبوي، 7 ميليارد «نبي» داشته باشيم، معناي دقيق‌تر آن اين است كه اصلاً ‌نبي نداريم. آنها هم كه طبق «روايات سنتي» ادعاي نبوت داشته‌اند، انسانهايي بوده‌اند همانند ديگر انسانها ولو با روحيات عارفانه‌تر و شاعرانه‌تر‌! لذا ملاحظه مي‌شود كه معناي واقعي نهفته در نظريه «بسط تجربه نبوي»، در حقيقت چيزي جز «نفي تجربه نبوي» و اصل نبوت نيست. اين دقيقاً‌ همان منظور و هدفي است كه دكتر سروش از سالها پيش دنبال كرده و اينك آشكارتر و صريح‌تر از هر زمان ديگري عنوان مي‌دارد. ايشان در سال 74 در مقاله «خدمات و حسنات دين» نوشت: «مگر نه اين است كه «الطرق الي الله بعدد انفس/ انفاس الخلايق» به اندازه آدميان و بلكه به تعداد نفس‌هاي آدميان راه به سوي خداوند هست و هركس در اين ميان تعلق ويژه‌اي با خداوند دارد... مگر دين آمده تا تجربه‌هاي ايماني آدميان را يكدست كند؟ مگر چنين چيزي ممكن است‌؟ به شماره آدميان و به تنوع شخصيتهاي آنان تجربه‌هاي ديني داريم. هركس دركي از خداوند دارد و به تعبير عارفانه‌تر، خداوند بر هر كس به نحوي تجلي مي‌كند. همه اين تجليات محترمند و دين بر آنها صحه مي‌گذارد.» در همان زمان آنان كه تيزبينانه در معناي اين عبارات دقت كردند، ريشه تفكر نفي نبوت را به عينه ديدند: اگر قرار باشد هر دركي از خداوند و هر تجربه ديني، محترم و مؤيد باشد، ديگر چه نيازي به ارسال رسل وجود دارد؟ اصلاً حضرت موسي به چه حقي گوساله سامري را كه سامري و پيروانش به تجلي خداوند از طريق آن، ايمان داشتند در آتش انداخت؟ شكستن و از بين بردن لات و هبل و عزي كه در تجربه ديني قريش از جايگاه مقدسي برخوردار بودند و از نظر آنان طريقي از انبوه طرق الي الله به شمار مي‌آمد، چه دليل و توجيه موجهي مي‌توانست داشته باشد؟ به فرض كه حضرت محمد(ص) در تجربه ديني خود، به نتايجي دست يافته بود اما مگر دين آمده بود تا تجربه‌هاي ايماني آدميان را يكدست كند؟ بعدها دكتر سروش گامي به پيش نهاد و همان‌گونه كه اشاره شد، در مقاله «بسط تجربه نبوي» با نفي اين آيه صريح و روشن قرآن كه «و لقد رأهُ بالافق المبين» - تكوير/ 23 - (و بدرستي- و بي‌هيچ شك و شبهه‌اي- پيامبر او (جبرئيل) را در افق روشن و رخشان ديد) (همچنين آيات 1 الي 18 سوره نجم) خاطرنشان ساخت كه «پيامبر چنين مي‌بيند كه گويي كسي نزد او مي‌آيد» و اينك با عادي‌سازي مسئله وحي و نبوت در حد يك الهام شاعرانه، (يعني همان تجربه‌ شخصي دكتر سروش و انطباق آن بر وحي و نبوت) مراحل نهايي نظريه خويش را در نفي اصل نبوت آشكار ساخته است. زماني، كفار قريش، حضرت محمد را «شاعري ديوانه» مي‌خواندند و اينك دكتر سروش، با هزار تعريف و تمجيد و توصيف زيبا از آن حضرت، او را در جايگاه «ملك‌الشعرا» قرار مي‌دهد. فارغ از تفاوت لحن، نتيجه منطقي اين هر دو، نفي اصل نبوت است. «يريدون ان يطفؤا نورالله بافواههم و يأبي‌الله الا ان يتم نوره ولو كره‌الكافرون» توبه/32 (آنها مي‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولي خدا جز اين نمي‌خواهد كه نور خود را كامل كند هرچند كافران ناخشنود باشند) و صل‌الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله و سلم تسليما