راز ناكامي تهاجم فرهنگي ايران به جهان عرب
سياوش سرمدي
تاريخ انتشار: - ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
در سالهاي اخير، تحولات سياسي و نظامي در منطقه خاورميانه در کنار سياستهاي مستقل ايران باعث شد تا جمهوري اسلامي ايران، جايگاه ممتازي در ميان همسايگانش پيدا کند. اثرگذاري ايران و متحدانش در منطقه به اندازهاي است که آمريکا هم پذيرفته بدون موافقت و جلب نظر ايران، هيچ راهي براي مشکلات منطقه وجود ندارد و از سوي ديگر، به دليل توان نظامي ايران، حذف آن هم امکان پذير نيست. به گونهاي که جورج بوش از حمله به ايران با عنوان جنگ جهاني سوم ياد کرد. اين قدرت سياسي و نظامي به اندازهاي است که تحليلگران سياسي و روزنامهها از ايران «ابر قدرت منطقه اي» نام ميبرند.اما آيا ايران واقعاً يک ابرقدرت منطقهاي است؟ حقيقت اين است که به رغم قدرت و نفوذ سياسي بالاي کشورمان در خاورميانه، وجود عنصري به نام «نفوذ فرهنگي» ايران، لازمه آن است كه ايران را يک ابرقدرت منطقهاي ناميد. در حقيقت، نفوذ «فرهنگ» عنصر ماندگاري است که ميتواند زمينه نفوذ و تثبيت عناصر ديگر را فراهم کند و در صورت نبود آن، نميتوان به ماندگار نفوذ سياسي و نظامي دلخوش کرد و متأسفانه، از نگاه برخي، ايران فاقد اين عنصر مهم است. اهميت اين موضوع از تحليل قدرت آمريکا مشخص ميشود. شايد آوردن اين موضوع از شدت تکرار ملالآور باشد، ولي بايد پذيرفت که فرهنگ آمريکايي قبل از نيروهاي نظامي و نفوذ سياسي اين کشور، جهان را گرفت و هماكنون هيچ کشوري نيست که بتواند ادعا کند تحت تأثير فرهنگ آمريکايي نيست. به بيان ديگر، اهميت ابرقدرت بودن آمريکا به اين است که سهم عمدهاي از اوقات فراغت مردم جهان را محصولات آمريکايي پر ميکند و اين حتي شامل کشورهايي هم ميشود که آمريکا نتوانسته در آنها به لحاظ سياسي و نظامي نفوذ کند؛ مثل کشور خودمان، چين و روسيه. من نميدانم که سياستگذاران ايراني از پيش براي اينکه به عنصري تأثيرگذار در منطقه تبديل شوند، برنامهريزي کرده بودند يا نه؟! اگر با برنامهريزي اين اتفاق افتاده، جاي تعجب است که چرا به عنصر فرهنگ و رسانه توجهي نکردهاند و اگر بدون برنامهريزي، ايران صاحب اين جايگاه ممتاز شده، بايد بدانند کشوري که حتي از يک رسانه تأثيرگذار براي مخاطب قرار دادن ساکنان آن برخوردار نيست، نميتواند ادعا کند که يک ابرقدرت منطقهاي است.براي رساندن منظور از اين بحث، بهتر است که نخست به اين پرسش پاسخ دهيم که آيا ايران از نظر فرهنگي و هنري، توانايي تأثيرگذاري بر منطقه را دارد؟ حقيقت اين است که با همه مشکلاتي که در زمينه توليد محصولات فرهنگي ـ هنري در داخل کشور وجود دارد، وضعيتمان قابل مقايسه با کشورهاي عربي نيست. کساني که مدتي در کشورهاي عربي منطقه زندگي کرده باشند، ميدانند که وضعيت فرهنگي اين کشورها، چيزي شبيه به فاجعه است. در حقيقت، ديگر چيزي به نام فرهنگ عربي وجود ندارد. سطحي بودن در جهان عرب هم رشتههاي هنري را شامل ميشود و هم همه رشتههاي علوم انساني را. نسل نويسندگان، شاعران و حتي موسيقيدانان بزرگ عرب از بين رفته يا در حال از بين رفتن است و هنرمند از نظر مردم عرب، کسي است که خوب ميرقصد. متفکران امروز جهان عرب، کساني هستند که در روزنامهها تحليل سياسي مينويسند يا با شخصيتهاي سياسي مصاحبه ميکنند و هر کشوري که پول بيشتري بدهد، به راحتي حقيقت را زير پا گذاشته و مدح او را ميگويند. نويسندگان و هنرمنداني چون «آدونيس» و «مارسل خليفه» براي فرار از ديکتاتوري و سطحي بودن عرب به اروپا مهاجرت کردهاند و نسل هنرمنداني چون فيروز و وديعالصافي نيز رو به انقراض است. در جهان عرب امروز که فاسدترين خوانندهها تنها صدها هزار دلار هزينه گروه حفاظتشان ميکنند، نويسنده شاخصي چون جورج جرداق که داراي اعتبار جهاني است اگر روزي نيم ساعت در راديو صوت لبنان برنامه اجرا نکند، از گرسنگي خواهد مرد.در اين اوضاع، فهميدن اين موضوع چندان سخت نيست که ايران با توجه به تواناييهايش ظرفيت تأثيرگذاري فرهنگي يا به عبارت ديگر تهاجم فرهنگي به جهان عرب را دارد. ما ميتوانيم کاري کنيم که بخشي از اوقات فراغت جامعه سيصد ميليوني عرب را محصولات هنري ايراني پر کند. ما ميتوانيم فيلمهايمان را در کشورهاي عربي اکران کنيم و زمينهاي فراهم آوريم که اعراب موسيقي ايراني گوش کنند، داستانهاي نويسندگان ايراني را بخوانند و کتابهايي که توسط اساتيد علوم انساني ايراني نوشته شده را در دانشگاهها تدريس کنند. مهمتر از همه اينکه ميتوانيم رسانههايي داشته باشيم که مخاطب عرب، بتواند به آن اطمينان کند. اگر اين اتفاق بيفتد، ميتوان ادعا کرد که ايران قدرت برتر منطقه است و ميتواند از اين قدرت در راه حذف ديدگاه ريشهدار دشمني عرب و عجم استفاده کرده و انسجام اسلامي را که مد نظر رهبر معظم انقلاب است، تحقق بخشد.حال اين پرسش مطرح است که چه اتفاقي افتاده است؟ امروز ضريب نفوذ فرهنگي هنري ايران در کشورهاي منطقه چقدر است؟ براي پاسخ به اين پرسش، بهتر است ببينيم در 27 سال پس از انقلاب چه کار کرده ايم و ميزان فعاليتمان را با کشوري چون عربستان سعودي ـ که در نگاه اول به هيچوجه کشور فرهنگي به نظر نميآيد ـ مقايسه کنيم.مقايسه را از رسانهها آغاز ميکنيم. ايران هماكنون دو شبکه تلويزيوني عرب زبان دارد؛ «الکوثر» و «العالم». شبکه الکوثر به دليل سياستش، عمده مخاطبانش شيعيان هستند و نميتوان آن را يک شبکه عام دانست و العالم هم يک شبکه خبري و سياسي است که سهمي در سرگرم کردن مردم ندارد. در مقابل، عربستان سعودي به رغم سياستهاي سختگيرانه مذهبياش در بعد رسانهاي در سطح جهان عرب، بسيار فعال است و تعداد زيادي شبکه تلويزيوني ماهوارهاي دارد. مجموعه شبکههاي MBC که شامل چهار شبکه است، شبکه العربيه، مجموعه شبکههاي روتانا که شامل پنج شبکه سينما و موسيقي است، مجموعه شبکههاي ART که دقيقاً از تعداد آنها اطلاعي ندارم، ولي گمان ميکنم حدود ده شبکه است، شبکه مذهبي الرساله، دو شبکه مستقبل و اخبار مستقبل و به تازگي هم 51 درصد سهام شبکه تلويزيوني LBC لبنان را که پربينندهترين شبکه تلويزيوني جهان عرب است، خريده و آن را به يک شبکه کاملاً سعودي تبديل کرده است. مجموع اين شبکهها، موضوعات گوناگوني از جمله سياست، موسيقي، سينما، برنامههاي تفريحي و حتي ورزش را پوشش ميدهند. از آنجا که دولت سعودي، خودش فاقد توليدات فرهنگي و هنري است، بخش عمدهاي از برنامههاي تفريحي اين شبکهها را توليدات آمريکايي پر ميکند. جدا از اين، عربستان سعودي مالکيت سهم عمدهاي از ماهواره عرب است و بدر را در اختيار دارد.درباره روزنامهها، ما دو روزنامه «الوفاق» و «کيهان» عربي را به زبان عربي منتشر ميکنيم، اما دامنه توزيعش در سطح شهر تهران است و ممکن است حتي کيوسکهاي شهر ري هم اين روزنامهها را نداشته باشند. به کيفيت مطالب اين روزنامهها و اينکه آيا اگر توزيع گستردهتري داشته باشند، کسي آنها را ميخواند يا نه، کاري ندارم. مهم اين است که اين دو روزنامه در درجه نخست به دليل شيوه عجيب توزيعشان، هيچ تأثيري بر جهان عرب ندارند. در مقابل، عربستان سعودي مالکيت مهمترين روزنامههاي جهان عرب همچون «الشرقالاوسط» و «الحيات» را دارد. روزنامهاي چون «المستقبل» هم مستقيم به سعودي وابسته است و روزنامه داخلي مثل «عکاظ» هم به دليل قدرتش، داراي تأثير منطقهاي است. در زمينه سينما، موسيقي و کتاب نيز ما کاري نکردهايم که بخواهيم آن را با کارهاي ديگران مقايسه کنيم. متأسفانه، در سالهاي اخير، ما همه مسئوليت کار فرهنگي در خارج از کشور را بر عهده رايزنيهاي فرهنگي گذاشتيم و ساختار اين رايزنيها نيز به گونهاي طراحي شده که نتيجه نداده است. در درجه نخست، رايزني فرهنگي، بيشتر مرکزي است براي فعاليت فرهنگي ـ مذهبي و اگر قرار است فعاليتي انجام شود، عمدتاً فعاليتهاي ديني است و در درجه دوم، رايزنها ديپلمات هستند و زير سيطره وزارت خارجه و طبيعي است که وزارت خارجه هم همه چيز را از دريچه «مصلحت» سياست خارجه نگاه ميکند و در اين چهارچوب، کار فرهنگي كارساز سخت جاي ميگيرد.براي واحدهاي داخلي هم که وظيفه پخش محصولات فرهنگي در خارج از کشور را بر عهده دارند ـ همچون بنياد فارابي ـ مخاطب اروپايي، مهمتر از مخاطب عرب است. طبيعي است براي کساني که در اين واحدها کار ميکنند، سفر به فرانسه و آمريکا، جذابتر از سفر به يمن و بحرين و سوريه است. به همين خاطر، کسي در جهان عرب سينماي ايران را نميشناسد و اگر عربها نامي از کيارستمي و مجيدي شنيده و برخي فيلمهاي آنان را ديدهاند، به خاطر تلاش شرکتهاي فرانسوي و آمريکايي است.در پايان بايد پرسيد: چرا جمهوري اسلامي ايران، به رغم ظرفيت فرهنگي هنرياش از اين امکان استفاده کند؟ امکاني که هم به نفوذ و ثبات سياسياش در منطقه کمک ميکند و هم بازار جديدي براي محصولات فرهنگي هنرياش ميگشايد. به نظر من، اين پرسش را بايد مسئولان فرهنگي کشور پاسخ دهند.پس از تحرير:1ـ در مدخل شهر صور در جنوب لبنان، درست روبهروي محل عمليات شهيد احمد قصير، يک سينمايي است که شايد تنها سينما در منطقه شيعهنشين جنوب لبنان باشد. صاحب اين سينما و عمده مخاطبانش، شيعه هستند، اما فيلمهايش توسط شرکتهاي توزيع فيلمي که وابسته به کمپانيهاي آمريکايي است، تأمين ميشود. حدود يک سال پيش، اين سينما، فيلم ضد ايراني 300 را به نمايش گذاشته بود. فهميدن اين موضوع زياد سخت نيست که نمايش اين فيلم در قلب جامعه شيعه لبنان با چه هدفي صورت گرفته. در آن زمان، رايزن فرهنگي وقت جمهوري اسلامي ايران، سخت مشغول برگزاري کنفرانسي درباره سيره يکي از علماي بزرگ لبنان بود و انگار نه انگار که اصلاً چنين فيلمي در کل لبنان و تنها سينماي موجود در منطقه شيعهنشين اکران شده است. يکي ديگر از کارهاي اين رايزن محترم اين بود که به محض پذيرش اين مسئوليت ـ در حالي که سفير ايتاليا تلاش ميکند تا هر طور شده، زبان ايتاليايي به عنوان زبان سوم در مدارس لبناني تدريس شود ـ ايشان تشخيص دادند که کلاس تدريس زبان فارسي ضرورتي ندارد و آن را تعطيل کردند.2ـ حدود دو سال پيش، به همراه دوستي براي کاري به رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در سوريه رفته بوديم و اين توفيق را داشتيم که با رايزن محترم فرهنگي کشورمان در دمشق ملاقات کنيم. ايشان با توضيحي درباره فعاليتهايي که در رايزني انجام شده است، نمونهاي از کارهايي را که انجام داده بودند، به ما نشان دادند. يکي از مهمترين کارهايي که توسط رايزني فرهنگي ايران در سوريه انجام شده بود، چاپ کتاب معرفي مناطق زيارتي و سياحتي سوريه بود که با راهنمايي و همکاري وزارت فرهنگ سوريه انجام شده بود.
نظرات كاربران
تاريخ انتشار: - ۱۶ بهمن ۱۳۸۶
در سالهاي اخير، تحولات سياسي و نظامي در منطقه خاورميانه در کنار سياستهاي مستقل ايران باعث شد تا جمهوري اسلامي ايران، جايگاه ممتازي در ميان همسايگانش پيدا کند. اثرگذاري ايران و متحدانش در منطقه به اندازهاي است که آمريکا هم پذيرفته بدون موافقت و جلب نظر ايران، هيچ راهي براي مشکلات منطقه وجود ندارد و از سوي ديگر، به دليل توان نظامي ايران، حذف آن هم امکان پذير نيست. به گونهاي که جورج بوش از حمله به ايران با عنوان جنگ جهاني سوم ياد کرد. اين قدرت سياسي و نظامي به اندازهاي است که تحليلگران سياسي و روزنامهها از ايران «ابر قدرت منطقه اي» نام ميبرند.اما آيا ايران واقعاً يک ابرقدرت منطقهاي است؟ حقيقت اين است که به رغم قدرت و نفوذ سياسي بالاي کشورمان در خاورميانه، وجود عنصري به نام «نفوذ فرهنگي» ايران، لازمه آن است كه ايران را يک ابرقدرت منطقهاي ناميد. در حقيقت، نفوذ «فرهنگ» عنصر ماندگاري است که ميتواند زمينه نفوذ و تثبيت عناصر ديگر را فراهم کند و در صورت نبود آن، نميتوان به ماندگار نفوذ سياسي و نظامي دلخوش کرد و متأسفانه، از نگاه برخي، ايران فاقد اين عنصر مهم است. اهميت اين موضوع از تحليل قدرت آمريکا مشخص ميشود. شايد آوردن اين موضوع از شدت تکرار ملالآور باشد، ولي بايد پذيرفت که فرهنگ آمريکايي قبل از نيروهاي نظامي و نفوذ سياسي اين کشور، جهان را گرفت و هماكنون هيچ کشوري نيست که بتواند ادعا کند تحت تأثير فرهنگ آمريکايي نيست. به بيان ديگر، اهميت ابرقدرت بودن آمريکا به اين است که سهم عمدهاي از اوقات فراغت مردم جهان را محصولات آمريکايي پر ميکند و اين حتي شامل کشورهايي هم ميشود که آمريکا نتوانسته در آنها به لحاظ سياسي و نظامي نفوذ کند؛ مثل کشور خودمان، چين و روسيه. من نميدانم که سياستگذاران ايراني از پيش براي اينکه به عنصري تأثيرگذار در منطقه تبديل شوند، برنامهريزي کرده بودند يا نه؟! اگر با برنامهريزي اين اتفاق افتاده، جاي تعجب است که چرا به عنصر فرهنگ و رسانه توجهي نکردهاند و اگر بدون برنامهريزي، ايران صاحب اين جايگاه ممتاز شده، بايد بدانند کشوري که حتي از يک رسانه تأثيرگذار براي مخاطب قرار دادن ساکنان آن برخوردار نيست، نميتواند ادعا کند که يک ابرقدرت منطقهاي است.براي رساندن منظور از اين بحث، بهتر است که نخست به اين پرسش پاسخ دهيم که آيا ايران از نظر فرهنگي و هنري، توانايي تأثيرگذاري بر منطقه را دارد؟ حقيقت اين است که با همه مشکلاتي که در زمينه توليد محصولات فرهنگي ـ هنري در داخل کشور وجود دارد، وضعيتمان قابل مقايسه با کشورهاي عربي نيست. کساني که مدتي در کشورهاي عربي منطقه زندگي کرده باشند، ميدانند که وضعيت فرهنگي اين کشورها، چيزي شبيه به فاجعه است. در حقيقت، ديگر چيزي به نام فرهنگ عربي وجود ندارد. سطحي بودن در جهان عرب هم رشتههاي هنري را شامل ميشود و هم همه رشتههاي علوم انساني را. نسل نويسندگان، شاعران و حتي موسيقيدانان بزرگ عرب از بين رفته يا در حال از بين رفتن است و هنرمند از نظر مردم عرب، کسي است که خوب ميرقصد. متفکران امروز جهان عرب، کساني هستند که در روزنامهها تحليل سياسي مينويسند يا با شخصيتهاي سياسي مصاحبه ميکنند و هر کشوري که پول بيشتري بدهد، به راحتي حقيقت را زير پا گذاشته و مدح او را ميگويند. نويسندگان و هنرمنداني چون «آدونيس» و «مارسل خليفه» براي فرار از ديکتاتوري و سطحي بودن عرب به اروپا مهاجرت کردهاند و نسل هنرمنداني چون فيروز و وديعالصافي نيز رو به انقراض است. در جهان عرب امروز که فاسدترين خوانندهها تنها صدها هزار دلار هزينه گروه حفاظتشان ميکنند، نويسنده شاخصي چون جورج جرداق که داراي اعتبار جهاني است اگر روزي نيم ساعت در راديو صوت لبنان برنامه اجرا نکند، از گرسنگي خواهد مرد.در اين اوضاع، فهميدن اين موضوع چندان سخت نيست که ايران با توجه به تواناييهايش ظرفيت تأثيرگذاري فرهنگي يا به عبارت ديگر تهاجم فرهنگي به جهان عرب را دارد. ما ميتوانيم کاري کنيم که بخشي از اوقات فراغت جامعه سيصد ميليوني عرب را محصولات هنري ايراني پر کند. ما ميتوانيم فيلمهايمان را در کشورهاي عربي اکران کنيم و زمينهاي فراهم آوريم که اعراب موسيقي ايراني گوش کنند، داستانهاي نويسندگان ايراني را بخوانند و کتابهايي که توسط اساتيد علوم انساني ايراني نوشته شده را در دانشگاهها تدريس کنند. مهمتر از همه اينکه ميتوانيم رسانههايي داشته باشيم که مخاطب عرب، بتواند به آن اطمينان کند. اگر اين اتفاق بيفتد، ميتوان ادعا کرد که ايران قدرت برتر منطقه است و ميتواند از اين قدرت در راه حذف ديدگاه ريشهدار دشمني عرب و عجم استفاده کرده و انسجام اسلامي را که مد نظر رهبر معظم انقلاب است، تحقق بخشد.حال اين پرسش مطرح است که چه اتفاقي افتاده است؟ امروز ضريب نفوذ فرهنگي هنري ايران در کشورهاي منطقه چقدر است؟ براي پاسخ به اين پرسش، بهتر است ببينيم در 27 سال پس از انقلاب چه کار کرده ايم و ميزان فعاليتمان را با کشوري چون عربستان سعودي ـ که در نگاه اول به هيچوجه کشور فرهنگي به نظر نميآيد ـ مقايسه کنيم.مقايسه را از رسانهها آغاز ميکنيم. ايران هماكنون دو شبکه تلويزيوني عرب زبان دارد؛ «الکوثر» و «العالم». شبکه الکوثر به دليل سياستش، عمده مخاطبانش شيعيان هستند و نميتوان آن را يک شبکه عام دانست و العالم هم يک شبکه خبري و سياسي است که سهمي در سرگرم کردن مردم ندارد. در مقابل، عربستان سعودي به رغم سياستهاي سختگيرانه مذهبياش در بعد رسانهاي در سطح جهان عرب، بسيار فعال است و تعداد زيادي شبکه تلويزيوني ماهوارهاي دارد. مجموعه شبکههاي MBC که شامل چهار شبکه است، شبکه العربيه، مجموعه شبکههاي روتانا که شامل پنج شبکه سينما و موسيقي است، مجموعه شبکههاي ART که دقيقاً از تعداد آنها اطلاعي ندارم، ولي گمان ميکنم حدود ده شبکه است، شبکه مذهبي الرساله، دو شبکه مستقبل و اخبار مستقبل و به تازگي هم 51 درصد سهام شبکه تلويزيوني LBC لبنان را که پربينندهترين شبکه تلويزيوني جهان عرب است، خريده و آن را به يک شبکه کاملاً سعودي تبديل کرده است. مجموع اين شبکهها، موضوعات گوناگوني از جمله سياست، موسيقي، سينما، برنامههاي تفريحي و حتي ورزش را پوشش ميدهند. از آنجا که دولت سعودي، خودش فاقد توليدات فرهنگي و هنري است، بخش عمدهاي از برنامههاي تفريحي اين شبکهها را توليدات آمريکايي پر ميکند. جدا از اين، عربستان سعودي مالکيت سهم عمدهاي از ماهواره عرب است و بدر را در اختيار دارد.درباره روزنامهها، ما دو روزنامه «الوفاق» و «کيهان» عربي را به زبان عربي منتشر ميکنيم، اما دامنه توزيعش در سطح شهر تهران است و ممکن است حتي کيوسکهاي شهر ري هم اين روزنامهها را نداشته باشند. به کيفيت مطالب اين روزنامهها و اينکه آيا اگر توزيع گستردهتري داشته باشند، کسي آنها را ميخواند يا نه، کاري ندارم. مهم اين است که اين دو روزنامه در درجه نخست به دليل شيوه عجيب توزيعشان، هيچ تأثيري بر جهان عرب ندارند. در مقابل، عربستان سعودي مالکيت مهمترين روزنامههاي جهان عرب همچون «الشرقالاوسط» و «الحيات» را دارد. روزنامهاي چون «المستقبل» هم مستقيم به سعودي وابسته است و روزنامه داخلي مثل «عکاظ» هم به دليل قدرتش، داراي تأثير منطقهاي است. در زمينه سينما، موسيقي و کتاب نيز ما کاري نکردهايم که بخواهيم آن را با کارهاي ديگران مقايسه کنيم. متأسفانه، در سالهاي اخير، ما همه مسئوليت کار فرهنگي در خارج از کشور را بر عهده رايزنيهاي فرهنگي گذاشتيم و ساختار اين رايزنيها نيز به گونهاي طراحي شده که نتيجه نداده است. در درجه نخست، رايزني فرهنگي، بيشتر مرکزي است براي فعاليت فرهنگي ـ مذهبي و اگر قرار است فعاليتي انجام شود، عمدتاً فعاليتهاي ديني است و در درجه دوم، رايزنها ديپلمات هستند و زير سيطره وزارت خارجه و طبيعي است که وزارت خارجه هم همه چيز را از دريچه «مصلحت» سياست خارجه نگاه ميکند و در اين چهارچوب، کار فرهنگي كارساز سخت جاي ميگيرد.براي واحدهاي داخلي هم که وظيفه پخش محصولات فرهنگي در خارج از کشور را بر عهده دارند ـ همچون بنياد فارابي ـ مخاطب اروپايي، مهمتر از مخاطب عرب است. طبيعي است براي کساني که در اين واحدها کار ميکنند، سفر به فرانسه و آمريکا، جذابتر از سفر به يمن و بحرين و سوريه است. به همين خاطر، کسي در جهان عرب سينماي ايران را نميشناسد و اگر عربها نامي از کيارستمي و مجيدي شنيده و برخي فيلمهاي آنان را ديدهاند، به خاطر تلاش شرکتهاي فرانسوي و آمريکايي است.در پايان بايد پرسيد: چرا جمهوري اسلامي ايران، به رغم ظرفيت فرهنگي هنرياش از اين امکان استفاده کند؟ امکاني که هم به نفوذ و ثبات سياسياش در منطقه کمک ميکند و هم بازار جديدي براي محصولات فرهنگي هنرياش ميگشايد. به نظر من، اين پرسش را بايد مسئولان فرهنگي کشور پاسخ دهند.پس از تحرير:1ـ در مدخل شهر صور در جنوب لبنان، درست روبهروي محل عمليات شهيد احمد قصير، يک سينمايي است که شايد تنها سينما در منطقه شيعهنشين جنوب لبنان باشد. صاحب اين سينما و عمده مخاطبانش، شيعه هستند، اما فيلمهايش توسط شرکتهاي توزيع فيلمي که وابسته به کمپانيهاي آمريکايي است، تأمين ميشود. حدود يک سال پيش، اين سينما، فيلم ضد ايراني 300 را به نمايش گذاشته بود. فهميدن اين موضوع زياد سخت نيست که نمايش اين فيلم در قلب جامعه شيعه لبنان با چه هدفي صورت گرفته. در آن زمان، رايزن فرهنگي وقت جمهوري اسلامي ايران، سخت مشغول برگزاري کنفرانسي درباره سيره يکي از علماي بزرگ لبنان بود و انگار نه انگار که اصلاً چنين فيلمي در کل لبنان و تنها سينماي موجود در منطقه شيعهنشين اکران شده است. يکي ديگر از کارهاي اين رايزن محترم اين بود که به محض پذيرش اين مسئوليت ـ در حالي که سفير ايتاليا تلاش ميکند تا هر طور شده، زبان ايتاليايي به عنوان زبان سوم در مدارس لبناني تدريس شود ـ ايشان تشخيص دادند که کلاس تدريس زبان فارسي ضرورتي ندارد و آن را تعطيل کردند.2ـ حدود دو سال پيش، به همراه دوستي براي کاري به رايزني فرهنگي جمهوري اسلامي ايران در سوريه رفته بوديم و اين توفيق را داشتيم که با رايزن محترم فرهنگي کشورمان در دمشق ملاقات کنيم. ايشان با توضيحي درباره فعاليتهايي که در رايزني انجام شده است، نمونهاي از کارهايي را که انجام داده بودند، به ما نشان دادند. يکي از مهمترين کارهايي که توسط رايزني فرهنگي ايران در سوريه انجام شده بود، چاپ کتاب معرفي مناطق زيارتي و سياحتي سوريه بود که با راهنمايي و همکاري وزارت فرهنگ سوريه انجام شده بود.
نظرات كاربران
▪ واقعا کشورهای عربی از لحا ظ فرهنگی چشم و گوش بسته در اختیار غرب هستند. در دبی هم شبکه هایی که جدیدا تاسیس می شوند همانند mbcها فقط برنامه های آمریکایی را که هیچ سنخیتی با فرهنگ مردم کشورشون نداره نمایش میدن. شبکه های عربی هم که برنامه هاشون در حد سریالهای قبل از انقلاب ایرانه. اما ایا مسئولین ایرانی قدرت و توانایی این رو دارند که فیلمهای ایرانی در این کشورها به نمایش در بیان؟
!
!
کارگردان ترکیهای: ایران مادر مولاناست، اما نامادری از او بهتر است
آکای: ببینید مولانا متعلق به هرکسی است که او را از آن خود می داند. مولانا متعلق به یک کشور خاص نیست. اما طبیعی ست که دوست داران مولانا کسانی هستند که به ترویج اندیشه های او اهتمام کنند.
تاريخ انتشار: - ۱۷ بهمن ۱۳۸۶
وبلاگ ترجمه اخبار تركيه نوشت: ازل آکای از کارگردانان نام آشنای ترکیه است که قصد دارد فیلمی با موضوع مولانا جلال الدین بلخی بسازد. آکای 47 ساله در دانشگاه ویلانو ی آمریکا تحصیلات تئاتر را پشت سر گذاشته است.وی تاکنون در نقش تهیه کننده، کارگردان یا دستیار فیلمهای فراوانی را به صحنه برده است که از جمله آنها می توان به “Tabutta Rövaşata”، "ساختن کشتی از پوست خربزه"، "کجائی فیروزه" و فیلم تاریخی "حاجی وعد کاراگؤز چرا مرد؟" اشاره نمود.حضور در یک مراسم سخنرانی ایشان فرصتی بود تا با ازل آکای در مورد فیلم در دست تهیه اش با عنوان "جلال رومی" مصاحبه کنم. بعد از سخنرانی به سراغ او رفتم و درخواست کردم در مورد موضوع فیلم در دست آینده اش با مضمون مولانا با او گفتگو کنم.صمیمانه قبول کرد، دوربین وخودکار را که حاضر داشتم در آوردم و شروع کر دیم.دید ستایشگر او نسبت به سینمای ایران و واقع بینی اش قابل تحسین بود. یک ساعتی نشستیم و در مورد مولانا با او صحبت کردیم. در آینده ای نزدیک قصد دارد فیلمی با عنوان جلال رومی را با حضور دانیل دی لیویس بازیگر نام آشنا و مشهور انگلیسی فیلم دار و دسته نیویورکی کلید بزند. از سینمای ایران مخملباف و قاسم خانی را می شناسد و سینمای ایران را جهانی می داند. در بعضی جاها مصاحبه – در موضوع مولانا - اندکی چالشی شد که به هر ترتیب جلوی چالش از سوی دو طرف گرفته شد!با توجه به موضوع فیلم، گورسل کورات سناریست این فیلم نیز در این مصاحبه ما را همراهی می کرد:
آقای آکای نظر شخصی تان در مورد مولانا چیست؟ از نظر شما مولانا بیشتر شاعر است یا اندیشمند؟
آکای: مولانا بیش از آنکه شاعر باشد یک متفکر است، در واقع تفکر و اندیشه است که او را به دنیای شعر پرتاب می کند. متأسفانه اکنون حکومتها بجای آنکه مولانا را و تفکر او را رواج دهند مولانا ستیز شده اند. اندیشه های مولانا اکنون تنها در رقص سماع خلاصه شده است و بس. در حالی که تفکر مولانا بسیار فراتر از آن چیزی است که الان شاهد ان هستیم.
- ساختن فیلمی در مورد یک اندیشمند با ابعاد جهانی همچون مولانا و کلا سینمایی کردن اندیشه یا شعر کار آسانی نیست، چگونه می خواهید این مشکل را حل کنید؟
آکای: مولانا یک نقطه عطف در زندگی اش دارد. این نقطه عطف به شخصه اهمیت بسیاری برای من دارد. آنهم آشنایی مولانا با شمس است. در واقع مولانای قبل از آشنایی با شمس با مولانای بعد از آشنائی اش با شمس زمین تا آسمان فرق دارد. نقطه عطف فیلم نیز این بخش از زندگی مولاناست. تصوف و عرفان مولانا بعد از آشنایی با شمس شکل می گیرد. در واقع داستان سرگذشت مولانا حقیقتا یک تراژدی است شبیه آنچه که در تراژدی های یونان می بینیم. سیر وقایع تاریخی زمان مولانا و سیر تحول روحی او در قونیه آن زمان دستمایه بسیار خوبی برای پردازش سوژه است که ما از آن بهره خواهیم برد. ضمن آنکه ما در این فیلم یک جدال فکری را شاهد هستیم و فراق و وصال شمس و مولانا و در کنار آن مرگ کیمیا خاتون، سوگلی علاءالدین کیقباد.
گورسل کورات(سناریست): فیلم «جلال رومی» تلفیقی از وقایع زمان حضور مولوی در قونیه بخصوص در زمان آشنائی اش با شمس خواهد بود. پرداختن به شخصیتهای علاء الدین کیقباد، کیمیا خاتون و شمس از موضوعات مهم فیلم هستند. در کنار شخصیت مولانا وقایع تاریخی آن زمان نیز سوژه فیلم است.
- پس به نظر شما علت عمده ای که مولانا مولانا شد تأثیر و حضور شمس بوده است و موضوع اصلی فیلم هم همین است؟
آکای: هم بله و هم نه، مولانا قبل از شمس هم مولانا بود. اما بعد از آشنایی با شمس به مرحله دیگری از زندگی رسید. دید جدیدی پیدا کرد. در واقع ما با دو مولانا روبرو هستیم، اولی مولانای قبل از شمس و دومی مولانای بعد از شمس
گورسل کورات: ما در سراسر اشعار و حکایات مولانا با استعارات و تمثیل های عرفانی روبه رو هستیم. نماد عدد شش، رواق، 6 گوشه یا زاویه و... نمونه های فراوانی از این دست در زندگی مولانا وجود دارد که در کنار فلسفه، بیان تصویری هم دارند. آنچه که برای من به عنوان سناریست مهم است سینمایی کردن این نمادهاست.
- آقای آکای فیلم از چه زمانی کلید خواهد خورد؟
آکای: فیلمنامه تقریبا تا یک ماه دیگر کامل می شود و بعد از آن مراحل پیش تولید فیلم شروع خواهد شد.- بازیگران تمام نقش ها اهل ترکیه هستند؟آکای: بازیگران فیلم «جلال رومی» به غیر از بازیگر نقش شمس از ترکیه هستند
- برای نقش شمس چه کسی را در نظر گرفته اید؟
آکای: با توجه به آنکه شمس از محیطی خارج از فضای قونیه می آید و برای وجهه جهانی بخشیدن به فیلم در نظر دارم از «دانیل دی لویس» بازیگر بریتانیایی فیلمهای « دار و دسته نیویورکی ها» و « پای چپ من» در نقش شمس تبریزی استفاده کنم.
- برای لوکیشن های فیلمتان آیا به ایران یا افغانستان هم سفر خواهید کرد؟
آکای: نه، فیلم به زمان حضور مولانا در قونیه می پردازد و در آن شهر فیلم برداری خواهد شد. البته قونیه آن زمان نیز محل تلاقی فرهنگ ها و زبان های گوناگون بوده است. پیشینه تاریخی رومی آن شهر، تأثیر زبان و ادب فارسی در قونیه و نیز حضور ترک ها به عنوان ساکنان قونیه از وجوهی است که قونیه را به یک شهر چند فرهنگی در زمان حضور مولانا تبدیل کرده است.- بودجه فیلم چقدر است و از کجا تأمین خواهد شد؟
آکای: این فیلم بودجه ای کلان خواهد برد. اما با توجه به اهمیت موضوع فیلم سازمانهای داخلی و بین المللی زیادی تمایل دارند در این فیلم سرمایه گذاری کنند.
- این سئوال در واقع شاید پرسش بسیاری از ایرانیان باشد. آنها اعتقاد دارند که مولانا ایرانی است و زبان شعری مولانا نیز فارسی است. به نظر شما مولانا متعلق به کدام فرهنگ است؟ با توجه به آنکه اشعار مولانا به فارسی است اما از سوی دیگر مولانا حداقل به عنوان یک شاعر شیعه مطرح نیست. ملیت مولانا چیست؟
آکای: ببینید مولانا متعلق به هرکسی است که او را از آن خود می داند. مولانا متعلق به یک کشور خاص نیست. اما طبیعی ست که دوست داران مولانا کسانی هستند که به ترویج اندیشه های او اهتمام کنند. یک داستانی در این مورد بگویم. فرض کنیم مادری فرزندی را به دنیا می آورد و او را رها می کند. کودک از سوی یک نامادری بزرگ می شود و بعد از مدتها، مادر اصلی پیش قاضی شکایت می برد تا دوباره فرزندش را در آغوش بگیرد. قاضی حکم می دهد که هرکدام از مدعیان از دو طرف کودک بگیرند و هر یک که پرزورتر باشد بچه را تصاحب می کند. در اینجا مادر واقعی چون می خواهد بچه اش را تصاحب کند و تمام زورش را می زند، اما نامادری چون یک عمر با کودک بوده است دلش به رحم می آید و بچه را رها می کند. در اینجا قاضی قطعا به نفع نامادری حکم خواهد داد. همان نامادری ای که عمرش را به پای بزرگ کردن بچه فدا کرده است.- اما در داستانهای ما مادرواقعی دلش به رحم می آید و بچه را رها می کند!
آکای: اشتباه برداشت نشود. منظور من آنست که هر کسی مولانا را ارج نهد و به اندیشه هایش احترام بگذارد دوست دار واقعی مولانا اوست.
گورسل کورات: ببینید مهم تفکر است. به نظرم در مورد متفکران نه ملیت مهم است، نه زبان و نه مذهب. ضمن آنکه مولانا علیرغم آنکه سنی بود تفکرات عرفانی و صوفیانه داشته است. متفکران متعلق به یک خاک خاص نیستند. دعوایی که بر سر ملیت مولانا هست درباره افرادی مثل اسپینوزا، ناباکوف و افراد دیگر رخ نمی دهد. به عنوان مثال آیا می توانیم اسپینوزا را که یکی از بزرگترین نمایندگان پانته ئیزم است منحصر به یک کشور خاص بکنیم؟ مفهوم وطن برای مولانا یک مفهوم جهانی است. وگرنه قبول دارم که اشعار مولانا به فارسی است و نقش مهمی در ادبیات فارسی دارد. شخصیت های جهانی را نمی توان در مرزهای جغرافیایی کنونی محدود کرد. ضمن آنکه هر کشوری می تواند به آن شخصیت مباهات کند.
به عنوان آخرین سئوال، وضعیت سینمای ترکیه چگونه است؟
آکای: سینمای ترکیه بعد از یک دوره اوج در دهه 70 میلادی وارد دوران فرود خود شد. به عنوان مثال در سالهای آغازین آن دهه در ترکیه 50 میلیون نفری، سالیانه بیش از 250 میلیون بلیت سینما به فروش می رفت. اما بعد از آن دوران سینمای ترکیه به قهقرا رفت. طی چند سال گذشته سینمای ترکیه دوباره جان گرفته است. سالیانه 30 میلیون نفر به سینما می روند. از 56 فیلم تولید شده در سال گذشته به جرأت می توانم بگویم 20 فیلم دارای ارزش های هنری فراوان بوده اند و این نوید یک آینده خوب را برای سینمای ترکیه می دهد.
No comments:
Post a Comment