Tuesday 11 March 2008


قرآن ، كلام خداوند

عطااله مهاجرانی

‌ ‌
آقاي دكتر سروش با طرح نظر و انديشه خوددر باره مقوله وحي و نسبت آن با پيامبر اسلام، فضايي را ايجاد كـرده‌انـد كـه بـار ديــگـر مساله‌اي بسيار مـهم و گــران ســنـگ- مقوله وحـي و نـسـبـت آن بـا پـيــامبـر عـظيـم الشـان اسـلام- مـورد بـحث و بــررســي قــرار گـيـرد. نـقـدهايي كه بر سخن
ايشان نوشته شده و نوشته خواهد شد، بي شك به دور از برخي تعابير درشت و ناهموار نبوده و نخواهد بود. پس از مدتي اين درشتي‌ها و ناهمواري‌ها به كناري مي‌رود. فاما الـزبد فيذهب جفا ء واما ما ينفع الناس فيمكث في الارض. كف و خس و خاشاك دل آزار به كناري مي‌رود و چهره روشن آب و آفتاب جمال قرآن مي‌تابد. سخناني از زمره

قرآن ستيز" و "خروج از دايره اسلام و مـسلـمـانـي" سـخـنـاني است، تاسف بار


...امـا! آيـا سـخـن سـروش سـخته و پذيرفتني است؟

پيش از آن كه به اصل سخن ايشان بپردازم، شايسته است بگويم كه طرح موضوعي با اين درجه از اهميت و حساسيت در يـك مصاحبه كوتاه با خبرنگاري كه مطامع سياسي آشكاري دارد و در مقدمه مصاحبه، آن را پنهان نكرده، بالقوه چنين نقد و نظر هايي را در پي دارد.
مطالبي از اين دست را بايد با فراغ بال نشست و نوشت، با افراد اهل فن مشورت كرد، متن را بارها خواند و واژه‌ها را از هر نظر سنجيد. مثل همان كه سال‌ها پيش، نهاد ناآرام جهان را مرحوم آيت الله حائري يزدي وآيت الله مـطـهـري پـيـش از انـتـشار ديده بودند. دكتر سروش به صـراحت مي‌گويد، كتاب "نهاد نا آرام جهان" وامدار مطهري و حائري يزدي است. اين اعتراف بر ارزش كتاب مــي‌افــزايـد. خـواننـده بـا اطمينـان بيشتـري كتـاب را مي‌خواند.

به گمانم سخن در باره قرآن مجيد و طرح عنوان "كلام محمد صلوات الله عليه" و" نقش محوري پيامبر در آفرينش قرآن " و " سخن از مصون نبودن بخش تاريخي و طبيعي قرآن مجيد از اشتباه"، به مراتب اهميت و حساسيت بيشتري از نظريه نهاد نا آرام جهان دارد. به دور از غوغا هايي كه معمولا پس از طرح نظري تازه مـطـرح مـي‌شـود و رگ‌هاي گردن به حجت قوي و دارالملك ايمان آكنده از غوغا! بايد سپاسگزار سروش بود كه با طرح مساله موجب برانگيخته شدن اذهان و انديشمندان مي‌شود. گويي اگر گه گاه سروش سخني نمي‌گفت، در ساحت نقد و انديشه در كشور ما ديگر سخني نبود!تا ناقدان جلوه كنند و متاع خويش به بازار آورند. من از زاويه‌اي ديگر به نقد و بررسي نظريه سروش مي‌پردازم. نه او را قرآن ستيز مي‌دانم و نه خارج از دايره تنگ اسلام و مسلماني برخي ناقدان نامهربان. آنان كه سروش را مــي‌شــنـاسـند، نمي‌توانند بي بهره از تلالو معنويت و شيدايي اوبه اسلام و قرآن باقي بمانند.
نزديك به چهل سال پيش! نوجوان بودم. صبح زود به جلسه دعاي ندبه در منزل حاج ابراهيم حسينجاني رفته بودم.-آن خانه اكنون تبديل به مدرسه نمونه شده است- دكتر سروش پس از دعا در باره آيه انا عرضنا الامانه... سخن گفت. غزل حافظ را هم خواند: آسمان بار امانت نتوانست كشيد... طعم خوش آن جلسه و آن صحبت و آن غزل براي هميشه در كامم ماند...
يك دهه بعد كتاب نهاد نا آرام جهان به شكل پلي كپي با حروف آبي به دستم رسيد. دانشجوي دانشگاه شيراز بودم. سال درست سي سال پيش! آن كتاب هم مرا مست كرده بود... وقتي مصاحبه سروش را ديدم، انتظار داشتم پس از اربعيني كه سپري شده است، شرابي صافي در باره قرآن بنوشم
كه‌اي صوفي شراب آنگه شود صاف
كـه در شـيـشـه بـمـانـد اربـعـيـني
ديدم نه! اين سخن و اين شراب غبارآلود است و صداع آفرين. گرچه سروش در مصاحبه‌اي ديگر- به هـنـگـام- بـه تـوضيح و توجيه سخن خود پرداخت. شنيده‌ام كه در صدد است در اين باره مقاله‌اي به تفصيل بنويسد. اما ديدم نمي‌توانم به عنوان دوستدار ايشان، برداشت و نقد خودم را مطرح نكنم. ممكن است من در برداشتم اشتباه كرده باشم. اما به پاس زندگي و انس با قرآن مجيد نمي‌توانم سخني نگويم.
سـخن درست بگويم نمي‌توانم ديد
كه مي‌خورند حريفان و من نظاره كنم
ترديدي نيست كه سروش هم نمي‌تواند انديشه و باور خود را بري و به دور از نقد و نارسايي و اشتباه بداند. صدرالمتالهين در آغاز جلد هفتم -الجزء الثاني من السفر الثالث -اسفار بحث نسبتا مفصلي در باره قرآن مجيد دارد. پــس از ايــن بــه سـخــن او بـسـيـار مـي‌پـردازم. شگفـت انگيـز بود كه هيچكدام از ناقدان حوزوي و دانشگاهي سـروش بـه نـوشـتـه مـلاصـدرا نـپـرداخـتـه‌انـد. مـلاصـدرا نكته‌اي مي‌گويد تكان دهنده.

رب اديب اريب عاقل فصيح عارف بعلم اللغه و النحو و البلاغه، متكلم قادر علي فن المناظره ‌مع الخصام و الالزام في علم الكلام، لم يسمع حرفا من حروف القرآن و لا فهم كلمه واحده من ‌كتاب الله النازل علي عبده...("الحكمه المتعاليه، جلد 7 ص43)‌چرا چنان دانشمند اديب زبان دان بليغ متكلم كه رقيبان خود را ساكت مي كند، حرفي از قرآن ‌نشنيده و كلمه اي از آن را نمي داند؟ چرا ملاصدرا آن دانشمند فرضي را چنين كوچك كرد و ‌قرآن را چنان عظيم و دست نايافتني؟ او كلام خدا را چگونه مي ديــد؟ با كدام نگاه به قران نگاه مي كرد كه مي گويد: در هر حرفي از حروف قرآن مجيد، هزار راز و رمز و كرشمه و اشاره و شيدايي و دلربايي و مجلس آرايي نهفته است. همان ص 44
" هيهات! ما و امثال ما از قرآن غير از سياهي حرف ها چيزي نمي بينيم. ما در جهان تاريكي ‌به سر مي بريم. سهم ما از قرآن همان مركبي است كه بر كاغذ نقش شده..."همان ص33‌
‌"وحي ، الهام است." اين سخن سروش همان آغاز ماجراست! آيا اين تعبير نشانه اين است كه ‌دو واژه "وحي" و " الهام" از حيث معنا مشابهند؟ پس از اين عبارت كوتاه و البته بنيادين، ‌سروش تجربه نبوي را مشابه تجربه شاعري تلقي مي كند. هرچند بالاتر و فراتر از فيلسوف ‌مسلماني، كدام فيلسوف؟ روايت مي كند كه" وحي بالاترين درجه شعر است." در غزلواره ‌اي كه سروش در شان پيامبر اسلام سروده است، پيامبر را" حجت بالغه شاعري حضرت ‌باري" وصف كرده است.خداي شاعر، پيامبر شاعر آفريده است و در شعريت قرآن هر دو ‌جلوه كرده اند. اگر سخن ايشان را در همان فراز نخست مصاحبه فشرده كنيم، مي توان ‌گفت وحي، الهام است‌.
پيامبر، شاعر است.‌
آيات قرآن مجيد، شعر است.‌
براي اثبات اين داوري هيچگونه برهاني ارائه نشده است. حتي به نام فيلسوف مسلمان هم اشاره ‌اي نشده، تا بتوانيم اصل سخن او را جستجو كنيم و دريابيم ايشان براي داعيه اي كه دارند، ‌دليلي هم اقامه كرده اند؟ از سوي ديگر اين واژه ها، "الهام" و" وحي" و" شاعري" نيز به ‌درستي تبيين نشده است تا بتوانيم افق روشني در پيش روي داشته باشيم. پرسش مهمي كه به ‌ميان مي آيد، اين است كه آيا قرآن مجيدحتي با فرض اينكه آن را كلام رسول! تلقي كنيم، ‌چنين اشاره اي يا نشانه اي دارد؟ پيامبركجا گفته است كه سخن او شعر است و محصول الهام ‌شاعرانه؟ اساسا در اين بحث مي توان به قرآن استناد كرد و از آن شاهد آورد؟ اين پرسش ما ‌را با اين واقعيت رويارو مي كند كه مخاطب سخن كيست و مباني و روش سخن كدام است؟ قرار ‌است پيام اين سخن( مصاحبه) به گوش چه كساني برسد؟ آيا سروش خواسته است با زبان ‌انگليسي و در چارچوب مفاهيم آشنا براي يك ذهن غربي، قرآن و مقوله وحي را تفسير كند؟ ‌به عبارت ديگر اگر سخن او از ديد ما غبارآلود جلوه مي كند به اين خاطر است كه او ‌خواسته ديگران سخن او را درست دريابند؟ اما در جهان امروز وقتي سخني منتشر مي شود، ‌ديگر نمي توان آن سخن را به بند كشيد. پرنده اي است كه بر در و بام همگان پرواز مي كند ‌وكار به آنجا مي‌رسد كه سينماگر صاحب نامي هم تيغ تكفير از آستين هنر بيرون مي كشد:‌سخن ها چون به وفق منزل افتاد‌
در افهام خلايق مشكل افتاد‌
آن وقت گوينده ناگزير مي شود، مدام سخن خود را تفسير يا توجيه كند. اما چند نكته؛ ‌اول: وحي با الهام متفاوت است. مرادم از وحي آن پديده اي است كه محصولش قرآن مجيد ‌است. منشاء وحي از بيرون است و منشاء الهام از درون ، الهام نقشي است كه محصول تلالو و ‌تلاطم جان و دلشدگي شاعر است." خون همي جوشد منش از شعر رنگي مي زنم"! به تعبير ‌مولوي در اين مصرع از ديوان شمس، جوشش رنگين خون است.شاعر هم به صراحت مي ‌گويد كه شعر مي گويد تلاش و كوشش تاب سوز شاعر، او را به آستانه الهام مي كشاند.‌
تا ابد بوي محبت به مشامش نرسد‌
هر كه خاك درِ ميخانه به رخساره نرفت!‌
وقتي چنين راه گداخته طاقت سوزي را طي مي كند، به ساحل آسماني الهام مي رسد و مي ‌سرايد:‌
نديدم خوشتر از شعر تو حافظ‌
به قرآني كه اندر سينه داري!‌
شاعر است كه كلمه را انتخاب مي كند. در وحي سخن بر سر انتخاب مضمون و واژگان از ‌سوي پيامبر نيست. جام جان او زلال و روشن، آماده پذيرفتن سخن خداوند است. به تعبير ابن ‌عربي قلب پيامبر "منزل" كلام خداوند مي شود:‌
‌" اعلم ان الله انزل هذا القرآن حروفا...و جعله كلمات و آيات و سور و نورا و هدي و ضياء و ‌شفاء و رحمه و ذكرا و عربيا و مبينا و حقا و كتابا و محكما و متشابها و مفصلا و لكل اسم و ‌نعت من هذه الاسماء معني ليس للآخر و كله كلام الله و لما كان جامعا لهذه الحقايق و امثالها ‌استحق اسم القرآن(" فتوحات مكيه، باب 325، في معرقه منزل القرآن من الحضره المحمديه، ‌ص 2059، الوراق
اگر قرار است درباره قرآن مجيد سخني عرفاني بگوييم يا تفسيري عرفاني داشته باشيم، چه ‌كسي شايسته تر از ابن عربي و صدرالمتالهين و علامه طباطبايي؟ ابن عربي با وصف و ذكر ‌نام هاي قرآن مجيد در يك كلام مي گويد، قرآن با همين حروف و واژه ها و به زبان عربي بر ‌پيامبر وحي شد. به تعبير ديگر او منزل قرآن است، نه توليد كننده آن. در الهام، شعر به شاعر ‌متعلق است. حتي اگر در درجه عالي از الهام باشد. مثل غزل حافظ و يا مثنوي مولوي.آيت‌الله ‌امامي خوانساري مي گفت:" من به خاطر اين داستان هاي به ظاهر مستهجن كه در مثنوي آمده ‌است، او را بيشتر دوست دارم"! داستان ها را به سائقه كنجكاوي نوجواني خوانده بودم. گاهي ‌هم از خجالت سرخ مي شدم كه اگر كتاب را ناگاه از دستم بگيرند و همان صفحه را ‌بخوانند...پرسيدم: به خاطر همين داستان ها، داستان كنيزك و جوحي ....؟ گفت:" اين داستان ‌ها را باهمين زبان برهنه سرود تا كسي شك نكند كه اين كتاب از آن مولوي است. يك انسان ‌كامل آن را سروده است. اگر اين داستان ها نبود، شايد مرز بين وحي و الهام براي برخي ‌لغزنده جلوه مي كرد.مولوي پاي بر نفسش گذاشته و اين داستان ها را اينگونه عريان سروده ‌است."‌
قرآن چه تفسيري از وحي و الهام دارد؟ آن ها را از يك سنخ مي داند؟‌

No comments: