Monday 17 March 2008

موجي از انتقادات درباره اظهارات اخير دكتر عبدالكريم سروش

نفي تجربه نبوي- محتواي وحي و قرآن


خبرگزاري فارس: مسعود رضايي
*معاون دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران منبع: سايت الف
.
اظهارات اخير دكتر عبدالكريم سروش درباره محتواي وحي و قرآن، موجب شد تا موجي از انتقادات پيرامون اين سخنان به راه افتد. متن كامل اظهارات دكتر سروش در گفت‌وگو با «ميشل هوبينك» روزنامه‌نگار هلندي، در سايت شخصي ايشان، قابل دسترسي و مطالعه مي‌باشد و علاقه‌مندان مي‌توانند به آنجا مراجعه نمايند. در اينجا جملاتي از آن مصاحبه را مي‌آوريم؛ «وحي، «الهام» است. اين همان تجربه‌اي است كه شاعران و عارفان دارند؛ هرچند پيامبر اين را در سطح بالاتر تجربه مي‌كنند»، «بنا به روايت سنتي، پيامبر تنها وسيله بود؛ او پيامي را كه از طريق جبرئيل به او نازل شده بود، منتقل مي‌كرد. اما،‌ به نظر من، پيامبر نقشي محوري در توليد قرآن داشت است»، «پيامبر درست مانند يك شاعر احساس مي‌كند كه نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است. اما در واقع- يا حتي بالاتر از آن: در همان حال- شخص پيامبر همه چيز است: آفريننده و توليد كننده»، «اين الهام از «نفس» پيامبر مي‌آيد و «نفس هر فردي الهي است»، «آنچه او از خدا دريافت مي‌كند، مضمون وحي است. اما اين مضمون را نمي‌توان به همان شكل به مردم عرضه كرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بي‌صورت است و وظيفه شخص پيامبر اين است كه به اين مضمون بي‌صورت، صورتي بخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پيامبر، باز هم مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود مي‌‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد، منتقل مي‌كند»، «اگر قرآن را بخوانيد، حس مي‌كنيد كه پيامبر گاهي اوقات شاد است و طربناك و بسيار فصيح در حالي كه گاهي اوقات پرملال است و در بيان سخنان خويش بسيار عادي و معمولي است. تمام اينها اثر خود را در متن قرآن باقي گذاشته‌اند. اين، آن جنبه‌ي كاملاً بشري وحي است». همين مقدار كافي است كه هر ذي‌شعوري، دريابد از نظر دكتر سروش، متن قرآن، كلام خداوند نيست بلكه كلام شخص و «نفس» حضرت محمد(ص) است. بديهي است از آنجا كه اين نظريه، بكلي خارج از مرزهاي عقيدتي اسلام قرار دارد، واكنش‌هايي را در ميان اهل نظر برانگيخت. به دنبال آن دكتر سروش طي گفت‌وگويي با روزنامه‌ كارگزاران (86.11.20) و نيز ارسال جوابيه‌اي براي آيت‌الله جعفر سبحاني (اسفند ماه 86)، كه مشروح هر دو در سايت شخصي ايشان منعكس است، درصدد توضيح و تبيين نظريه خويش برآمد. پيش از آن كه به بررسي و محتواي اصل نظريه ايشان بپردازيم، جا دارد نحوه واكنش وي را در قبال انتقادات به عمل آمده از اين نظريه مورد لحاظ قرار دهيم چراكه خود نكته‌اي بس مهم را در بر دارد. هما‌ن‌گونه كه ذكر شد، مطالب عنوان شده توسط دكتر سروش پيرامون وحي و قرآن در گفتگو با روزنامه‌نگار هلندي، به روشني حاوي اين مسأله بود كه قرآن مجيد، كلام شخص پيامبر است. اين نكته را روزنامه‌نگار هلندي نيز به وضوح دريافته‌ و لذا براي اين مصاحبه خويش، عنوان «كلام محمد؛ گفتگو با دكتر عبدالكريم سروش درباره قرآن» را برگزيده بود. بنابراين همگان،‌ اعم از مسلمان و غير مسلمان، بي‌هيچ شك و شبهه‌اي متوجه اين نكته بنيادي و اساسي نظريه ايشان گرديده بودند. با اين همه، هنگامي كه خبرنگار روزنامه كارگزاران طي مصاحبه‌اي از ايشان مي‌پرسد: «در پاره‌اي از روزنامه‌ها و سايت‌هاي اينترنتي اخيراً آورده‌اند كه دكتر سروش رسماً «نزول قرآن را از جانب خدا انكار كرده و آن را كلام بشري محمد دانسته است.» آيا چنين است؟» ايشان پاسخ مي‌دهد: «شايد مزاح كرده‌اند يا خداي ناكرده اغراض سياسي و شخصي داشته‌اند.» البته اين پاسخ در بادي امر موجب خوشحالي مي‌شود چراكه اين اميدواري را دامن مي‌زند كه دكتر سروش با توضيحات جديد خود، باعث مرتفع شدن ابهامات و شبهات موجود در اين زمينه خواهد گرديد. در واقع ايشان مبتداي پاسخ خود را به نحوي برمي‌گزيند كه موجب مي‌شود تا آدمي در يقين خود نيز شك كند و البته از سر خوشبيني، به خود بقبولاند كه در فهم مطالب نقل شده از ايشان، دچار اشتباه گرديده و يا روزنامه‌نگار هلندي در انتقال مطلب قصور ورزيده است. اما اين خوشحالي و اميدواري ديري نمي‌پايد و پس از مطالعه چند سطر ديگر از پاسخ ايشان، ملاحظه مي‌گردد كه اصل و جوهره پاسخ ايشان، همان است كه پيش از آن نيز از متن مصاحبه اوليه وي برداشت شده بود. جالب آن كه دكتر سروش در سومين مرحله از اين گفتار، يعني هنگامي كه مبادرت به پاسخگويي به آيت‌الله سبحاني مي‌كند، مجدداً به همين شيوه متوسل مي‌شود. وي در ابتداي جوابيه خود به ايشان مي‌نويسد: «باري شگفتي من، نخست از اين است كه فرموده‌ايد سكوت او را مي‌توانم گناهي نابخشودني در مقابل اين گزارش به شمار آورم». آيا خبر يقيني داريد كه من در اين مورد سكوت كرده‌ام؟ آيا مصاحبه مرا با روزنامه‌ كارگزاران، درين خصوص نخوانده‌ايد؟ يا گناه از مخبران است كه اين خبرها را از شما دريغ مي‌كنند؟ من درين جا عين آن گفتگو را مي‌آورم و سپس به تفصيل پاره‌اي از مجمل‌ها خواهم پرداخت و شما خواهيد ديد كه پاسخ كثيري از انتقادات شما و ديگران بصراحت و كفايت در آن هست و اطمينان دارم كه اگر آن را پيش‌تر ملاحظه فرموده بوديد، زحمت‌تان كم‌تر و رحمت‌تان افزون‌تر و صورت و سيرت نقدتان ديگر مي‌شد.» لحن و گفتار ايشان مجدداً به گونه‌اي است كه چنانچه كساني مصاحبه مزبور را نديده باشند، گمان مي‌برند سخناني ديگر‌گونه در آن بيان گرديده و محتواي گفتگوي صورت گرفته با روزنامه‌ هلندي را اصلاح كرده است. اما نه در مصاحبه با روزنامه كارگزاران و نه در توضيحاتي كه ايشان به پيوست مصاحبه مزبور براي آيت‌الله سبحاني ارسال مي‌دارد، نه تنها هيچگونه اصلاح و تغييري در محتواي مطالب مندرج در روزنامه هلندي به چشم نمي‌خورد بلكه همان سخنان و مطالب به نحوي شفاف‌تر و مفصل‌تر بيان مي‌گردد. شكي در اين نيست كه دكتر سروش خود بهتر از هركسي مي‌داند آنچه خوانندگان گفتگوي ايشان با روزنامه هلندي، از آن مصاحبه برداشت كرده و فهميده‌اند، دقيقاً همان است كه ايشان قصد بازگويي آن را داشته است. اما سئوال اينجاست كه چرا ايشان در ابتداي جوابيه‌هاي خود به گونه‌اي آغاز به سخن مي‌كند كه گويي مخاطبان، حاق مطلب را درك نكرده‌اند؟ پاسخ آن است كه رويه دكتر سروش آن است كه منتقدان خود را قبل از هر چيز، به تلويح و تلميح، متهم به «نفهميدن» مطالب و نظريات خود كند. براي روشن شدن اين مسئله بد نيست به آنچه مدتي پيش به دنبال سخنراني ايشان در دانشگاه سوربن تحت عنوان «رابطه اسلام و دموكراسي» روي داد، نگاهي بياندازيم. در پي اين سخنراني، متني كه گفته مي‌شد توسط تعدادي از دانشجويان تهيه شده است، به عنوان متن سخنراني ايشان انتشار يافت. پس از آن آقاي دكترمحمدسعيد بهمن‌پور در مقام پاسخگويي به مطالب مطروحه در اين سخنراني، بر مبناي متن منتشر شده پرداخت. آن‌گاه دكتر سروش در ابتداي پاسخ خود به نقد دكتر بهمن‌پور نوشت:‌ «آيا بهتر نبود كه براي نقد آن سخنان به شنيدن سخنراني نود دقيقه‌اي من در سوربن- پاريس- مي‌پرداختيد و به آن خلاصه ناقص كه دانشجويان فراهم آورده‌اند بسنده نمي‌كرديد، تا سودبخشي و نيرومندي نقدتان افزون‌تر شود و از خطاهاي محتمل پيراسته گردد؟» دكتر سروش سپس در ادامه به تشريح نظرات خود در آن زمينه پرداخت. بديهي است بهترين و مطمئن‌ترين جايي كه دكتر بهمن‌پور براي يافتن متن كامل و بي‌نقص سخنان دكتر سروش در دانشگاه سوربن مي‌توانست مراجعه كند، سايت شخصي ايشان بود. اما در آن سايت نيز چيزي جز همان متن منتشر شده توسط دانشجويان وجود نداشت. علي‌القاعده هنگامي كه دكتر سروش در سايت خود آن متن را به نمايش مي‌گذارد، معنايي جز اين نمي‌تواند داشته باشد كه متن مزبور را براي انعكاس سخنان خويش، به رسميت مي‌شناسد. اما مهمتر اين كه، مفاد و محتواي توضيحات ايشان كه به منظور روشن شدن ذهن دكتر بهمن‌پور و بيرون آوردن وي از لغزشها و اشتباهات احتمالي در فهم مطالب سخنراني دانشگاه سوربن درباره رابطه اسلام و دموكراسي ارائه گرديده بود، دقيقاً منطبق با همان مطالبي بود كه به تعبير ايشان در «آن خلاصه ناقص كه دانشجويان فراهم آورده‌اند» وجود داشت و لذا حاكي از اين واقعيت بود كه متن فراهم آمده توسط دانشجويان نه تنها ناقص نبود بلكه با دقت و رعايت امانت تهيه شده بود. بنابراين آنچه در ماجراي محاجه دكتر بهمن‌پور با دكتر سروش صورت گرفت، جز اين نبود كه در ابتداي اين محاجه، به بهانه‌اي ناموجه، مهر و برچسب نفهميدن حاق مطلب بر پيشاني منتقد زده شد. البته اگر كساني به خود حوصله دهند و مجموعه پاسخهايي را كه دكتر سروش در طول نزديك به دو دهه گذشته به منتقدان خود داده است، از لحاظ بگذرانند، متوجه اين نكته مي‌شوند كه ايشان در غالب اين جوابيه‌ها، ابتدا به گونه‌اي سخن مي‌گويد كه گويي منتقدان يا به دليل عدم مطالعه دقيق متن و يا به دليل پايين بودن سطح درك و فهم و يا ديگر دلايل مشابه، از دستيابي به كنه معاني نهفته در سخن ايشان ناكام مانده‌اند. پس از آن، دكتر سروش به تشريح نظرات خود مي‌پردازد و دقيقاً همان را مي‌گويد كه منتقدان از مطالب پيشين او برداشت كرده بودند و سپس اظهار اميدواري مي‌نمايد كه بلكه اين بار منتقدان از عهده فهم و درك سخن او برآيند! طبيعتاً هنگامي كه اين شيوه تكرار شده و به يك رويه مبدل مي‌گردد، خود موضوعيت مي‌يابد و به يك مسئله قابل كنكاش و پرسش تبديل مي‌شود. چرا ايشان از حدود دو دهه پيش و به مرور زمان، هر بار سخني را مي‌گويد، سپس ديگران را متهم به نفهميدن منظور خود مي‌كند، آن‌گاه همان سخن را دوباره با شرح و تفصيل بيشتر تكرار مي‌كند و بعد گامي به جلو مي‌نهد و باز همين چرخه تكرار مي‌گردد تا آنجا كه نهايتاً در فرآيند اين پيچش و چرخش و قبض و بسط مطالب، قرآن مجيد از «كلام‌الله» تبديل مي‌گردد به «كلام محمد». به هر حال به نظر مي‌رسد كساني كه مباحث دكتر سروش را دنبال مي‌كنند بايد تأمل و دقت لازم را در مورد اين شگرد و تاكتيك ايشان داشته باشند. با توجه به آنچه بيان گرديد، فارغ از برچسبهايي كه دكتر سروش بر پيشاني منتقدان خود مي‌زند، عصاره و لب كلام ايشان در مبحث حاضر اين است كه آنچه اينك به نام قرآن در اختيار ماست، مجموعه واژه‌ها، عبارات و جملاتي صادر شده از سوي شخص حضرت محمد(ص) است، نه آن كه توسط خداوند صادر شده و به واسطه جبرئيل امين بر قلب پيامبر نازل گرديده و آنگاه از زبان آن حضرت جاري شده باشد. به عبارت صريح‌تر، قرآن، كلام‌الله نيست، كلام محمد است. و باز به عبارتي ديگر، قرآن كتابي آسماني نيست بلكه كتابي زميني است.
اين سخن، البته سخن جديدي نيست بلكه از همان زماني كه پيامبر شروع به تلاوت و ابلاغ آيات قرآن كرد، بلافاصله كفار و معاندان در مقام انكار كلام خدا بودن اين آيات برآمدند و آن را به شخص حضرت محمد(ص) نسبت دادند. البته از آنجا كه اين آيات از فصاحت و بلاغت معجزه‌واري برخوردار بودند، كفار قريش آنها را اشعاري دانستند كه «شاعري ديوانه» بر زبان جاري مي‌سازد و قصد دارد بدين ترتيب دين و آيين آبا و اجدادي آنها را تباه سازد. به غير از كفار قريش، در طول 1400 سال گذشته نيز همواره بخشهايي از جامعه بشري اعتقاد نداشته‌اند كه قرآن، كلام خداوند است، چه اگر چنين اعتقادي داشتند، همگي به پيامبري حضرت محمد ايمان مي‌آوردند. بنابراين اگر در طول اين مدت و نيز در حال حاضر ميلياردها انسان وجود داشته و دارند كه در زمره مسلمانان قرار نمي‌گيرند، تنها به اين دليل است كه قرآن را كلام محمد دانسته‌اند و نه كلام خدا. به عبارت ديگر وجه تمايز كساني كه از زمان بعثت حضرت محمد (ص) تا زمان حاضر، مسلمان ناميده شده و مي‌شوند با كساني كه مسلمان ناميده نشده و نمي‌شوند تنها در همين نكته است كه مسلمانان قرآن را كلام خداوند مي‌دانند كه از زبان حضرت محمد(ص) جاري شده و غيرمسلمانان قرآن را كلام برخاسته از نفس محمد مي‌دانند كه به زبان خود جاري ساخته است. در واقع، در طول تاريخ هيچكس را نمي‌توان يافت كه منكر اصل وجودي كتابي به نام قرآن شده باشد، به اين دليل ساده و مبرهن كه كتاب قرآن وجود عيني دارد و قابل انكار نيست. در اين كه مندرجات اين كتاب از زبان حضرت محمد(ص) جاري گرديده، نيز شك و شبهه‌اي نيست. پس اختلاف‌نظر در چيست؟ چرا يك نفر مي‌شود ابولهب و ديگري مي‌شود علي ابن ابيطالب؟ آيا ابولهب شكي داشت كه آيات قرآن از دهان محمد(ص) بيرون آمده است؟ هرگز. پس اختلاف‌نظر او با علي چه بود؟ تمام حرف بر سر اين بود كه ابولهب مي‌گفت آنچه محمد به عنوان كلام خدا و به اسم آيات الهي بر زبان جاري مي‌سازد، چيزي جز يافته‌ها و بافته‌هاي دروني خودش نيست و علي ‌اعتقاد داشت تمامي آنچه پيامبر به عنوان آيه‌هاي قرآن تلاوت مي‌كند، از جانب خداوند و از بيرون نفس حضرت محمد(ص) به درون نفس او وارد شده و سپس بر زبان آن حضرت جاري گشته است. اگر از ابولهب و امثال وي كه كينه و عداوت با پيامبر داشته‌اند بگذريم، در همان زمان و در طول تاريخ و در زمان حاضر، چه بسا كساني كه نه تنها كينه و عداوتي با حضرت محمد ندارند بلكه وي را فردي وارسته، عارف، عابد و واجد ملكات اخلاقي فراوان نيز دانسته و مي‌دانند، اما آيا مي‌توان آنان را در زمره مسلمانان به شمار آورد؟ بي‌ترديد نه آنها خود را مسلمان مي‌دانند و نه از جانب مسلمانان به اين عنوان شناخته مي‌شوند، تنها به اين دليل كه قرآن را «كلام‌الله» نمي‌دانند. بنابراين ملاحظه مي‌شود كه فاصله ميان كلام‌الله دانستن قرآن با كلام محمد دانستن اين كتاب، فاصله‌اي به اندازه مسلمانان بودن يا نبودن انسانها و جوامع است. به همين دليل بايد گفت موضوعي كه از طرف دكتر سروش بيان گرديده، اساسي‌ترين و محوري‌ترين مسئله در دين اسلام به شمار مي‌آيد، به طوري كه اگر با هر دليل و توجيهي، قرآن از كلام‌الله بودن به كلام پيامبر بودن تغيير ماهيت دهد، در حقيقت مرز، شاخص و وجه تمايزي ميان مسلمان بودن و نبودن باقي نمي‌ماند و به تعبير بهتر ستون خيمه دين اسلام فرو مي‌ريزد و از آن پس، اسلام ماهيتاً نه به عنوان يك دين بلكه حداكثر به مثابه يك آيين و مسلك بشري، همانند بسياري آيين‌ها و مسلك‌هاي ديگر در نظر گرفته خواهد شد. آيا دكتر سروش به تبعات حكمي كه درباره وحي و قرآن صادر مي‌كند، آگاه نيست؟ چنانچه به سوابق فكري و نوشتاري ايشان توجه كنيم، به يقين مي‌توان گفت كه ايشان كاملاً از تبعات آنچه بيان مي‌دارد آگاه است. در اين باره سخن خواهيم گفت اما در اينجا لازم است به بررسي محتوايي مطالب ايشان درباره وحي و قرآن بپردازيم. دكتر سروش براي اثبات اين كه وحي جوشيده و برآمده از درون وجود حضرت محمد است و لذا قرآن هم چيزي جز كلام محمد نيست، از دو راه وارد مي‌شود: در وهله نخست عرفان و سپس توحيد به معناي اعم و بويژه توحيد افعالي. ماحصل كلام ايشان در بعد عرفاني شخصيت حضرت محمد(ص) اين است كه آن حضرت به چنان مراتب و مراحل و كمالات عرفاني نائل آمده است كه «نفس او با خدا يكي شده است»(مصاحبه با هوبينك). سپس براي آن كه اشتباهي در فهم و درك سخن ايشان روي ندهد، تأكيد مي‌كند: «سخن مرا اين‌جا به اشتباه نفهميد: اين اتحاد معنوي باخدا به معناي خدا شدن پيامبر نيست. اين اتحادي است كه محدود به قد و قامت خود پيامبر است. اين اتحاد به اندازه بشريت است؛ نه به اندازه‌ي خدا.»(همان) به هر حال بر اين اساس، ايشان نتيجه مي‌گيرد كه «اولياء خدا چنان به خدا نزديك و در او فاني‌اند كه كلامشان عين كلام خدا و امر و نهي‌شان و حب و بغضشان عين امر و نهي و حب و بغض الهي است»(روزنامه كارگزاران) و نيز «در عين حال اين بشر چنان رنگ و وصف الهي گرفته بود، و واسطه‌ها (حتي جبرئيل) چنان از ميان او و خدا برخاسته بودند كه هرچه مي‌گفت هم كلام انساني او بود و هم كلام وحياني خدا و اين دو از هم جدا نبود.»(همان) به اين ترتيب دكتر سروش ضمن نفي «روايات سنتي» كه طبق آنها «پيامبر تنها وسيله بود؛ او پيامي را كه از طريق جبرئيل به او نازل شده بود، منتقل مي‌كرد» خاطر نشان مي‌سازد: «به نظر من پيامبر نقشي محوري در توليد قرآن داشته است» و در مسئله وحي «شخص پيامبر همه چيز است: آفريننده و توليد كننده»(مصاحبه با هوبينك) در زمينه بررسي ماهيت وحي از طريق توحيد افعالي نيز لُب كلام ايشان آن است كه هيچ موحدي شكي در اين ندارد كه «هرچه در عالم رخ مي‌دهد به علم و اذن و اراده باري است»(روزنامه كارگزاران) و لذا همان گونه كه آلبالو از درخت آلبالو برمي‌آيد و البته اين به اذن و اراده خداوند است، لذا مي‌توان گفت وحي نيز از وجود و نفس حضرت محمد (ص) برمي‌آيد و در اينجا نيز همه چيز به اذن و اراده خداوندي صورت پذيرفته است. در بررسي اين نظريات، ابتدائاً ما تمامي آنها را مي‌پذيريم و با اين فرض، ادامه مباحث ايشان را دنبال مي‌كنيم تا ببينيم آيا ايشان در طول طرح مباحث خود، به مباني نظري و فكري خود پايبند مانده است يا خير؟ البته بايد گفت از آنجا كه دكتر سروش در مبهم‌گويي و چند پهلو عرضه كردن مطالب خويش نظير ندارد، به گونه‌اي كه يك حرف را هم مي‌گويد و هم نمي‌گويد، و نيز همواره چند گريزگاه را براي خود در سخنان و نوشتارهايش تعبيه مي‌كند، خوانندگان مطالب ايشان و كساني كه براستي در پي دريافت حقيقت هستند، بايد دقت بايسته‌اي را نسبت به اين مطالب داشته باشند تا مقهور چند پهلوگويي‌هاي ايشان نگردند. نكته‌اي كه در اينجا قصد پرداختن به آن را داريم، «خطاپذير بودن قرآن» است كه از مطالب ايشان برمي‌آيد. پس از آن كه دكتر سروش در گفتگو با روزنامه هلندي از نقش محوري پيامبر در توليد قرآن سخن به ميان مي‌آورد، خبرنگار به طرح اين سؤال مي‌پردازد: «پس قرآن جنبه‌اي انساني و بشري دارد. اين يعني قرآن خطاپذير است؟» طبعاً پاسخ اين سؤال مي‌توانست خيلي صريح و روشن توسط دكتر سروش بيان گردد اما ايشان به جاي طرح نظريه خود، به بيان نظرات مفسران قرآن مي‌پردازد: «از ديدگاه‌ سنتي، در وحي خطا راه ندارد. اما امروزه، مفسران بيشتر و بيشتري فكر مي‌كنند وحي در مسايل صرفاً ديني مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادت خطاپذير نيست، آنها مي‌پذيرند كه وحي مي‌تواند در مسايلي كه به اين جهان و جامعه‌ي انساني مربوط مي‌شوند، اشتباه كند.» قاعدتاً خواننده انتظار دارد دستكم نظر مثبت يا منفي دكتر سروش را راجع به اين ديدگاه مفسران بداند اما اين انتظار برآورده نمي‌شود و پاسخ به سؤال مزبور اين‌گونه پايان مي‌يابد: «من فكر نمي‌كنم كه پيامبر «به زبان زمان خويش» سخن گفته باشد، در حالي كه خود دانش و معرفت ديگري داشته است. او حقيقتاً به آنچه مي‌گفته، باور داشته است. اين زبان خود او و دانش خود او بود و فكر نمي‌كنم دانش او از دانش مردم هم‌عصرش درباره‌ي زمين، كيهان و ژنتيك انسان‌ها بيشتر بوده است. اين دانشي را كه ما امروز در اختيار داريم، نداشته است. و اين نكته خدشه‌اي هم به نبوت او وارد نمي‌كند چون او پيامبر بود نه دانشمند يا مورخ.»(مصاحبه با هوبينك) به اين ترتيب دكتر سروش بي‌آنكه به صراحت و روشني بر خطاپذير بودن قرآن از نظر خويش تأكيد ورزد، آن را در قالب عبارات و جملات چندپهلو به ذهن مخاطب خود القا مي‌نمايد. حُسن اين روش آن است كه چنانچه شرايط اقتضاء كند، ايشان از طريق حفره‌هايي كه در بحث و مطلب خويش تعبيه كرده است، راه خروج از مشكل را خواهد يافت. پاسخ دكتر سروش به آيت‌الله سبحاني درباره «ورود خطا در قرآن و علم پيامبر» نيز كمابيش بر همين منوال است. ايشان در ابتدا مي‌گويد: «غرض از خطا همان مطالبي است كه از ديدگاه بشري خطا محسوب مي‌شوند يعني ناسازگار با يافته‌هاي علمي بشر.» در ادامه مبحث ايشان ذيل عنوان «ورود خطا در قرآن و علم پيامبر» نيز اگرچه توضيحاتي داده شده است اما از خلال آنها نمي‌توان فهميد كه بالاخره از نظر ايشان در متن قرآن «خطا و اشتباه» به صورت واقعي وجود دارد يا خير، هرچند كه به تلويح چنين مفهومي به ذهن مخاطب متبادر مي‌گردد. نهايتاً ذيل عنوان «ناسازگاريهاي ظواهر قرآن با علم بشري» دكتر سروش پس از طرح نظرات شخصيتهاي مختلف، با تأكيد بر اين كه «باري از قبول ناسازگاري (گاه شديد) ظواهر قرآني با علم گريزي نيست» آياتي كه مشمول چنين حكمي از نظر ايشان و يا ديگران مي‌شوند را «از جنس عرضياتي» به شمار مي‌آورد كه «در رسالت پيامبر و پيام بنيادين دين مدخليتي ندارند» و بزرگوارانه(!) اعلام مي‌دارد كه «با آسانگيري از آنها در مي‌گذرم.» بنابراين اگر مجموعه بحث ايشان در اين زمينه را در نظر بگيريم ماحصل آن چنين است كه اولاً به لحاظ آن كه پيامبر نقش محوري در توليد وحي دارد، ثانياً به لحاظ آن كه پيامبر يك بشر است كه تحت تأثير عواطف و احساسات و شرايط و مسائل گوناگون زمان و مكان خويش قرار مي‌گيرد و ثالثاً به لحاظ آن كه علم پيامبر مطابق با سطح علم دوران خويش بوده است، لذا در توليد آيات قرآن، هم روحيات و احساسات شخص پيامبر دخيل بوده و هم سطح علمي ايشان و در نتيجه در مجموعه آيات قرآن مي‌توان آياتي را يافت كه خطا و اشتباه هستند و لذا بايد با «آسانگيري» از آنها درگذشت. اما اينك بپردازيم به سؤالاتي كه در اين زمينه مطرح مي‌شود و دكتر سروش بايد پاسخهاي صريح و روشني به آنها بدهد. اگر ايشان پيامبر را داراي چنان مقام و مرتبت عرفاني مي‌داند كه «نفس او با خدا يكي شده است» و «كلام او عين كلام خداست» و «هرچه مي‌گفت هم كلام انساني او بود هم كلام وحياني خدا»، چگونه امكان سهو و خطا و اشتباه و مغايرت با علم و امثالهم در اين كلام وجود دارد؟ اگر بپذيريم كلام پيامبر عين كلام خداوند است، ديگر احتمال اشتباه و مغايرت با علم در آن، معنا ندارد. اگر بپذيريم در كلام پيامبر اشتباه يا مغايرت با علم وجود دارد، ديگر آن را عين كلام خداوند دانستن، معنا ندارد. بالاخره يا اين است و يا آن. طبعاً قائل بودن به هر دو از آنجا كه مستلزم جمع نقيضين است، تاكنون نزد عقلا و منطقيون محال بوده است، مگر آن كه دكتر سروش در اين زمينه نيز آستين همت بالا زده و راه‌حلي بينديشد. از طرفي طبق نظرات ايشان در آيات متضمن مسائل علمي، يا تاريخي و يا اجتماعي احتمال خطا و اشتباه و يا دخالت حالات دروني پيامبر و شرايط زماني و مكاني آن حضرت وجود دارد، و در آياتي كه مربوط به مسائل صرفاً ديني مانند صفات خداوند، حيات پس از مرگ و قواعد عبادت است، چنين شائبه‌هايي وجود ندارد. از اين سخن چنين فهميده مي‌شود كه گويي برخي سخنان پيامبر عين سخن خداوند است و برخي نه. بنابراين حكم كلي قبلي ايشان مبني بر اين كه «كلام او عين كلام خداست» تبديل مي‌شود به «بخشي از كلام او عين كلام خداست» و منظور از اين بخش همانهاست كه از نظر دكتر سروش خطا و اشتباهي در آنها متصور نيست. اما مسئله بعدي اين كه اگر بپذيريم در بخشي از كلام پيامبر يا همان وحي يا همان آيات قرآني، به هر دليل و توجيهي، اشتباه يا نقصان علمي وجود دارد، چگونه مي‌توانيم مطمئن باشيم كه در بخش ديگر آن، چنين مسائلي راه ندارد؟ اگر دكتر سروش در چارچوب تحليل خود راجع به وحي، با تعبير و تفسيري كه از برخي آيات دارد، آنها را به تلويح يا تصريح اشتباه مي‌شمارد، چگونه قادر است مثلاً آياتي را كه راجع به دنياي ديگرند، كاملاً صحيح بداند؟ مگر ايشان آن دنيا را ديده است؟ هنگامي كه ايشان برخي آيات قرآن را اشتباه و خطا مي‌داند، چگونه و با چه ملاكي به ضرس قاطع مي‌تواند بگويد برخي آيات ديگر كه به طور مثال راجع به صفات خداوندند و يا درباره عبادات هستند، كاملاً صحيح و بي‌خدشه‌اند؟ اين مسئله را با مثالي توضيح مي‌دهيم. فرض كنيد يك فيزيك‌دان، اعلام مي‌كند كه به اشتباه بودن بخشي از نظريات يك فيزيك‌دان برجسته پي برده است و نيز در همان حال به ضرس قاطع مي‌گويد بخش ديگر نظريات آن فيزيك‌دان برجسته صحيح است. اگر از ايشان سؤال شود شما كه قائل به اشتباه بودن بخشي از نظريات اين فيزيك‌دان هستيد، از كجا فهميديد بخش ديگري از نظريات ايشان صحيح است چاره‌اي جز اين نيست كه پاسخ دهد از آنجا كه بنده به اندازه آن فيزيك‌دان برجسته از علم فيزيك آگاهم و با توجه به معلومات خود، آن بخش ديگر از نظريات ايشان را مورد آزمايش قرار دادم و به صحت آنها پي بردم، لذا به ضرس قاطع اعلام مي‌كنم كه اين بخش از نظريات مزبور صحيح است. اگر پاسخي غير از اين داده شود، بكلي مهمل و بي‌مبنا بوده و به هيچ وجه پذيرفتني نيست. حال دكتر سروش نيز براي مهر تأييد زدن بر صحت بخشي از آيات قرآن كه مربوط به صفات خداوند و يا حيات اخروي و امثالهم مي‌شوند چاره‌اي جز اين ندارد كه بگويد از آنجا كه من هم به اندازه حضرت محمد(ص) با عالم ملكوت و بارگاه خداوندي آشنايي دارم و از جهان آخرت هم بازديدي به عمل آورده‌ام، لذا تصديق مي‌كنم كه اين بخش از نظريات آن حضرت درست است و برخلاف برخي آيات ديگر، خطا و اشتباهي در آن راه ندارد. اين كه دكتر سروش در آينده چه ادعاهايي را آشكار سازد، الله اعلم، اما از آنجا كه دستكم تاكنون ادعاي همطرازي با پيامبر(ص) را صريحاً و علناً مطرح نكرده، شايسته است توضيح دهد چنانچه برمبناي سطح بينش و دانش خود، برخي آيات قرآن را اشتباه و مغاير با علم قلمداد كند، چه ملاك و معياري براي اثبات صحت ديگر آيات قرآن دارد؟ واقعيت آن است كه دكتر سروش دانسته يا نادانسته، با مطرح ساختن خطاپذير بودن برخي آيات قرآن، كليت اين كتاب آسماني را زير سئوال برده است. همانگونه كه مي‌دانيم در ماجراي افسانه غرانيق، دشمنان اسلام و قرآن در تلاش بودند تا ثابت كنند تنها يك آيه از آياتي كه بر زبان پيامبر (ص) جاري گشته، از جانب شيطان به قلب ايشان وارد گرديده است. اگرچه اين دشمنان در پيشبرد مقصود خود شكست خوردند اما آنها خوب مي‌دانستند در حال برپا كردن چه فتنه‌اي هستند. چنانچه پذيرفته مي‌شد يك آيه از سوي شيطان به پيامبر القاء شده است، در واقع راه براي طرح اين شبهه باز مي‌شد كه اگر شيطان توانسته يك آيه را بر پيامبر نازل كند، از كجا معلوم كه يك آيه ديگر را نيز شيطان به ايشان القاء نكرده باشد؟ از كجا معلوم كه سرنوشت يك سوره چنين نباشد؟ و از كجا معلوم كه كل قرآن نازل شده از سوي شيطان نباشد؟ يعني چنانچه اين قاعده و اصل را بپذيريم كه راه قلب پيامبر براي ورود آيه‌هاي شيطاني باز است، ديگر چه يك آيه، چه صد ‌آيه. بنابراين در اين گونه مباحث بايد به آثار و تبعات منطقي يك حكم دقت داشت و صرفاً به كميت مسئله نگاه نكرد. اگر بپذيريم يك آيه از قرآن به هر دليلي، اشتباه و يا مغاير علم است، با زير پا گذاردن اصل و قاعده عصمت پيامبر، بنا و قاعده‌اي نهاده مي‌شود كه راه را براي زير سؤال بردن كل قرآن باز مي‌كند. اينك به مسأله‌اي ديگر مي‌پردازيم. دكتر سروش پس از آن كه پيامبر را آفريننده و توليد كننده وحي مي‌خواند، راجع به مكانيسم و روند اين كار مي‌گويد: «اما پيامبر به نحوي ديگر نيز آفريننده‌ي وحي است. آنچه او از خدا دريافت مي‌كند، مضمون وحي است. اما اين مضمون را نمي‌توان به همان شكل به مردم عرضه كرد؛ چون بالاتر از فهم آنها و حتي وراي كلمات است. اين وحي بي‌صورت است و وظيفه شخص پيامبر اين است كه به اين مضمون بي‌صورت، صورتي بخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پيامبر، باز هم مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود مي‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد،‌ منتقل مي‌كند.»(مصاحبه با هوبينك) نخستين سؤالي كه در اين‌باره به ذهن مي‌رسد اين كه آقاي سروش از كجا و چگونه موفق به كشف مكانيسم نزول، پردازش و قرائت وحي كه مرتبط با عميق‌ترين لايه‌هاي روحي و باطني حضرت محمد(ص) است، شده است؟ به عبارت واضح‌تر، ايشان از كجا فهميده است آنچه از جانب خداوند به حضرت محمد «ص» نازل گرديد، نه عين عبارات مندرج در قرآن بلكه «مضمون وحي» يا «وحي بي‌صورت» بوده است؟ آيا به طور مثال خود آن حضرت در عالم خواب و رؤيا چنين خبري را به ايشان داده است؟ آيا ايشان خودش در يك مكاشفه روحاني موفق به درك اين واقعيت گرديده است؟ به هر حال شايسته است ايشان ابتدا مكانيسم و روش اطلاع‌يابي خود را از اين امور غيبي و مسائل باطني حضرت محمد (ص) بيان دارد تا مخاطبان ناچار نباشند چشم و گوش بسته، اين سخنان و ادعاها را بپذيرند. از طرفي، ايشان از كجا مي‌‌داند كه «مضمون» دريافت شده بالاتر از فهم مردم و حتي وراي كلمات است؟ مگر ايشان از كيفيت و محتواي آن مضمون مطلع است؟ اگر به فرض كسي مدعي شد اتفاقاً «مضمون» دريافت شده خيلي ساده و روان و همه فهم بوده و پيامبر «مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود مي‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد» بسيار پيچيده‌تر و اديبانه‌تر و پر تكلف‌تر به اطلاع مردم رسانيده است، دكتر سروش چه پاسخي مي‌تواند به اين ادعا بدهد؟ طبعاً اگر ايشان از فرد مدعي سؤال كند كه شما از كجا چنين چيزي را فهميده‌ايد پاسخ خواهد شنيد از همانجا كه جنابعالي آن مطالب را فهميده‌ايد. بنابراين براي احتراز از چنين برخوردي، بهتر آن است كه دكتر سروش چگونگي اطلاع خود را از محتواي آن مضمون و وحي بي‌صورت براي همگان روشن سازد. نكته ديگر؛ حال كه دكتر سروش مي‌داند آنچه توسط خداوند بر حضرت محمد (ص) نازل گرديد، نه عين عبارت قرآني بلكه مضمون و وحي بي‌صورت بوده و نيز مطلع است كه آن مضمون بالاتر از فهم مردم بوده و همچنين با مكاشفه آنچه در باطن آن حضرت گذشته است به اين مسأله نيز واقف گرديده است كه حضرت محمد بر مبناي دانش و بينش شخصي خود، اقدام به تبديل آن مضمون و وحي بي‌صورت به كلمات و عبارات قرآني كرده است، براي روشن شدن ذهن همگان به عنوان مثال توضيح دهد، مضمون و وحي بي‌صورت «سوره يوسف» به چه صورت مي‌توانسته باشد؟ در واقع ايشان با توجه به عمق اطلاع و آگاهي خود از مكانيسم نزول وحي از ابتدا تا انتها، آن ماده خام اوليه، مضمون كلي و وحي بي‌صورتي را كه حضرت محمد از روي آن اقدام به قرائت سوره يوسف كرده است براي همگان تشريح كند تا ما نيز اندكي بر اين روال آگاه شويم. دكتر سروش همچنين به اين سؤال نيز پاسخ گويد كه با توجه به آن كه از نظر ايشان ابتدا يك مضمون كلي و وحي بي‌صورت از جانب خداوند به پيامبر الهام مي‌شده و سپس ايشان به تنظيم آيات از روي آنها مي‌پرداختند، چگونه است كه آن حضرت در تبديل آن مضمون كلي به برخي آيات، كاملاً موفق بود‌ه‌اند و بدون اشتباه يا نقص و نقصان علمي اين كار را انجام داده‌اند اما در مورد برخي آيات ديگر، متأسفانه تحت تأثير عوامل گوناگون، از عهده بر نيامده‌اند و به هر حال نقص و نقصاني در آنها مشاهده مي‌شود! و لذا اينك شايسته است ما از سر بزرگواري، آسانگيرانه از آن آيات چشم بپوشيم. آيا بايد چنين بپنداريم كه برخي مضامين كلي به حدي ثقيل بود‌ه‌اند كه نه تنها از حد فهم مردم عادي بالاتر بود‌ه‌اند بلكه شخص پيامبر نيز به دليل آن كه دانش علمي ايشان همسطح دانش علمي عصر خويش بوده، قادر به درك آنها نبوده‌ و لذا در برگردان آنها به آيات، دچار اشتباه يا مغايرت با علم گرديده‌ است؟ در اين صورت يك سوال جديد مطرح مي‌شود: آيا خداوند كه نسبت به سطح علمي حضرت محمد آگاهي كامل داشته است، نمي‌توانسته براي جلوگيري از بروز چنين مشكلاتي، آن مضمون كلي را اندكي ساده‌تر نازل كند تا بعد‌ها كساني پيدا نشوند كه براي پيامبرش مضمون كوك كنند؟ يا شايد بهتر آن باشد كه براي حل اين مشكله اينطور تصور كنيم كه آن بخش از آيات قرآني كه به زعم دكتر سروش عاري از هرگونه نقص و اشتباه و خطا هستند، مبتني بر مضمون كلي نازل شده از سوي خداوند بوده و آن بخش كه به هر حال دچار نقايصي هستند، بي‌آن كه مضموني در ميان باشد، رأساً از سوي پيامبر تدوين و تنظيم شده‌اند و به همين خاطر نيز تحت تأثير عوامل شخصيتي و محيطي، به اين سرنوشت مبتلا گرديده‌اند؟ و مهمتر از همه، جا دارد دكتر سروش در اين مورد رازگشايي كند كه با توجه به اين كه آن مضمون كلي مي‌توانست تحت تأثير مسائل گوناگون، در پروسه پردازش و تبديل به آيات دچار نقص و نقصانهايي شود چرا خداوند قادر متعال، براي جلوگيري از اين مسائل، دقيقاً همان سخنان و مطالبي را كه مد نظر داشت بر پيامبر نازل نكرد؟ آيا خداوند بر زبان عربي تسلط لازم را نداشت و براي پرهيز از نقص و نقصانهاي احتمالي در بلاغت و فصاحت عبارات، بهتر آن ديد كه اين كار را به ديگري واگذارد؟ آيا اگر آيه‌ها همان‌گونه كه اينك در قرآن وجود دارند، از سوي خداوند بر پيامبر نازل مي‌گرديدند، ايشان در حفظ و بيان آنها دچار مشكل مي‌شد؟ به هر حال دكتر سروش براي اين نحو عملكرد خداوند - البته طبق نظر ايشان- بايد دلايل عقلاني و منطقي ارائه كند. واقعيت آن است كه دكتر سروش چون قادر به بالا كشيدن خود در حد فهم كنه وحي نيست - و البته اين كار از عهده هيچكس ديگري نيز بر نمي‌آيد- لذا با تمسك به تمثيل‌ها و تشبيهات، حضرت محمد (ص) را از مقام متعالي خود به حد يك شاعر تنزل مي‌دهد، و در واقع قياس به نفس مي‌كند، تا بتواند ضمن برقراري رابطه و شباهتي ميان وحي پيامبر و شعر شاعران، در اين باره سخن بگويد: «سخن من اين است كه براي درك پديده ناآشناي وحي، مي‌توانيم از پديده آشناتر شاعري (و به طور كلي خلاقيت هنري) مدد بجوئيم و آن را بهتر فهم كنيم.»(پاسخ به آيت‌الله سبحاني) اين اتفاقاً همان چيزي است كه قرآن بشدت از آن نهي و مؤكداً تصريح كرده است كه هيچ شباهت و رابطه‌اي ميان وحي و شعر، و پيامبري و شاعري وجود ندارد. اين تأكيد مؤكد قرآن - و به زعم دكتر سروش، كلام‌ محمد- بدان خاطر است كه به همه انسانها در همه زمانها با صداي بلند و صريح اعلام دارد وحي و شعر از دو جنس كاملاً متفاوتند و هيچ نسبت و شباهتي ميان پيامبران و شاعران وجود ندارد. حال چرا بر خلاف اين تأكيد قرآني، دكتر سروش اصرار دارد تا به هر تقدير ميان اين دو نسبت و شباهت برقرار سازد، البته قابل فهم است. از آنجا كه براي اثبات نظريه «بسط تجربه نبوي» بهترين راه، جا انداختن شباهت ميان پيامبري و شاعري است، دكتر سروش به هيچ‌وجه حاضر به ترك اين ابزار و راه نيست. حال ببينيم، روش ايشان براي نيل به اين مقصود چگونه است. دكتر سروش در ابتدا چنين مي‌نمايد كه هدفش از پيش كشيدن مثال شعر و شاعري، صرفاً براي تقريب مطلب به ذهن است. كما اين كه در بسياري موارد ديگر نيز ما انسانها از مثل‌هاي گوناگون بهره‌ مي‌گيريم اما منظورمان اين نيست كه آن استعاره و مثل، عيناً همان موضوع مورد بحث ماست. بدين ترتيب ايشان راه را براي طرح اين مثل و تشبيه باز مي‌كند اما با دقت در جاي جاي سخنان ايشان مي‌توان مشاهده كرد كه پس از آن گام اوليه، تلاشي جدي براي برقراري رابطه «اين‌هماني» ميان شعر و وحي و پيامبري و شاعري در جريان است: «پيامبر درست مانند يك شاعر احساس مي‌كند كه نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته است»، «پيامبر باز هم مانند يك شاعر، اين الهام را به زباني كه خود مي‌داند، و به سبكي كه خود به آن اشراف دارد، و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار دارد، منتقل مي‌كند»، «وحي، الهام است. اين همان تجربه‌اي است كه شاعران و عارفان دارند»، «شاعري، درست مانند وحي، يك استعداد و قريحه است»(مصاحبه با هوبينك). اگر در اين جملات دقت كنيم، متوجه مي‌شويم كه دكتر سروش نمي‌گويد با بهره‌گيري از مثال شاعري، مي‌توان به مفهوم پيامبري نزديك شد بلكه مي‌گويد پيامبري دقيقاً‌ همان شاعري و وحي همان شعر است. البته ايشان اندكي بالا و پايين بودن مراتب اين دو را نسبت به يكديگر عنوان مي‌دارد اما اين مسأله نبايد باعث شود تا از اصل حرف ايشان غفلت نماييم. به فرض كه وحي پيامبران، شعري با مفاهيم و مضامين بالاتر است و شعر شاعران در مرتبه پايين‌تري قرار دارد اما طبق نظر ايشان،‌ اصل ماجرا اين است كه هر دو از جنس شعرند. دكتر سروش با طرح و جا انداختن اين مسأله، قصد خود را رازگشايي و آشكار ساختن «سر كلام» در زمينه وحي و پيامبري اعلام مي‌دارد اما در واقع كاري كه ايشان انجام مي‌دهد، «عادي سازي» مسأله است. يعني ايشان مي‌‌گويد آن روايت سنتي كه طبق آن، جبرئيل امين پيامي را از خداوند دريافت مي‌كرد و سپس عين آن را به حضرت محمد (ص) منتقل ‌مي‌ساخت و حضرت نيز عين پيام را به مردم ابلاغ مي‌كرد و طبعاً سراسر اين ماجرا از ابتدا تا انتها، مشحون از رازها و مكنونات و مسائل غيبي مي‌باشد، اصلاً اين‌گونه نبوده است. بلكه وحي، جوشيده از درون نفس پيامبر است همان‌گونه كه شعر جوشيده از درون شاعر است و همان‌گونه كه يك داستان و رمان جوشيده از درون يك نويسنده است و قس‌علي‌هذا. بنابراين ملاحظه مي‌شود كه طبق نظر ايشان، اساساً رازي در ميان نبوده است كه اينك نياز به گشودنش‌ باشد. بلكه يك اتفاق كاملاً متداول و مرسوم بشري در ميان بوده است و بي‌جهت تا اين حد آن را رازآلود مي‌دانستيم. همانگونه كه مولوي و حافظ و ديگر شعرا يا نويسندگان و اديبان ابتدا مضموني كلي به ذهنشان خطور مي‌كرده (بخوانيد الهام مي‌شده)، و بعد آنها آن مضمون كلي را با بهره‌گيري از استعداد و ذوق و قريحه خود و نيز «به سبكي كه خود به آن اشراف داشته و با تصاوير و دانشي كه خود در اختيار داشته‌اند» پرداخت و ارائه مي‌كردند، پيامبر هم بر همين منوال عمل مي‌كرده است. به همين سادگي! البته در اين زمينه بايد به شدت مراقب بود تا مبادا فريب لفاظي‌هاي ايشان درباره مقام و موقعيت حضرت محمد (ص) را خورد. بي‌شك آن حضرت از چنان مراتب عرفاني برخوردار بود كه پاي هيچ بشري بلكه هيچ ملكي به آن مرتبت نمي‌رسد. اما دكتر سروش با طرح اين كلام حق، هدف باطلي را دنبال مي‌كند. در واقع بايد حاشيه رويهاي ايشان را كنار زد و به جوهر و اصل آنچه مطرح مي‌كند، پرداخت. ايشان با نفي نزول پيام الهي به واسطه جبرئيل بر قلب پيامبر و ابلاغ عين آن پيام از سوي پيامبر به مردم، در حقيقت قاعده‌اي را در مسأله نبوت بنا مي‌نهد كه طبق آن، راه براي «بسط تجربه نبوي» در ميان كليه ابناي بشر باز ‌گردد. در اين مسير، ايشان ابتدا به بازتعريف «تجربه نبوي» مي‌پردازد. همه ما مي‌دانيم كه وقتي از تجربه نبوي سخن مي‌گوييم، قاعدتاً منظورمان خوردن و خوابيدن و جنگيدن و سخن گفتن و نوشتن و حالات روحي گوناگون مثل خشم و غم و مهرباني و غيره و غيره نيست چراكه همه ابناي بشر چنين تجربياتي را دارند. اين‌گونه اقدامات و تجربيات دقيقاً همانهايي هستند كه جنبه بشري وجود پيامبر را تشكيل مي‌دهند و اصرار پيامبر بر آن كه خود را بشري همچون ديگران بخواند بر همين اساس است. پس «تجربه نبوي» چيست؟ الا و لابد اين «تجربه» بايد چيزي خاص‌الخاص باشد كه وقتي حضرت ابراهيم و موسي وعيسي و محمد (ص)، به چنين تجربه‌اي نائل مي‌آيند، مي‌شوند «نبي» و ديگران به خاطر آن كه چنان تجربه‌اي نداشته‌اند، در هر مقام و موقعيت و مرتبت عقلاني و عرفاني كه باشند، «نبي» نيستند. اين تجربه خاص‌الخاص چيزي جز دريافت «وحي» از سوي نبي نسيت: «قل انما انا بشر مثلكم يوحي الي».فصلت/6 (بگو من بشري مثل شمايم جز اين كه به من وحي مي‌شود) اما آنچه از سخن دكتر سروش برمي‌آيد اين است كه تاكنون مردمان «تصور» مي‌كرده‌اند كه وحي يك ارتباط ويژه و رازآلود است كه فرشته‌اي به نام جبرئيل - كه واقعاً و حقيقتاً وجود دارد- پيامي را در قالب كلمات و عبارات مشخص از خداوند دريافت مي‌داشت و عيناً آن را به شخص حضرت محمد (ص) منتقل مي‌كرد. به اعتقاد دكتر سروش، حتي خود پيامبر هم چنين «تصوري» داشته است، كما‌اينكه در ابتداي مقاله «بسط تجربه نبوي» به قلم ايشان مي‌خوانيم: «بزرگان ما بر تجربه ديني و تجربه وحياني پيامبر تكيه كرده‌اند و پيامبر را كسي دانسته‌اند كه مي‌تواند از مجاري ويژه‌اي به مدركات ويژه‌اي دست پيدا كند كه ديگران از دست يافتن به آنها ناتوان و ناكامند. پس مقوم شخصيت و نبوت انبياء و تنها سرمايه آنها همان وحي يا به اصطلاح امروز «تجربه ديني» است. در اين تجربه، پيامبر چنين مي‌بيند كه گويي كسي نزد او مي‌آيد و در گوش دل او پيامها و فرمانهايي مي‌خواند و او را مكلف و موظف به ابلاغ آن پيامها به آدميان مي‌كند و آن پيامبر چندان به آن فرمان و آن سخن يقين مي‌آورد و چنان در خود احساس اطمينان و دليري مي‌كند كه آماده مي‌شود در مقابل همه تلخيها و تنگيها و حمله‌ها و دشمنيها يك تنه بايستد و وظيفه خود را بگزارد.» پرواضح است كه در اين عبارات، به ويژه اگر به واژة «گويي» و معناي مستفاد از آن در ادبيات فارسي توجه كنيم، بروشني در‌مي‌يابيم كه دكتر سروش قصد دارد بگويد واقعاً و حقيقتاً كسي – جبرئيل – نزد پيامبر نمي‌آمده و واقعاً و حقيقتاً كلام و عبارتي از عالم ملكوت در گوش او خوانده نمي‌شده، بلكه «پيامبر چنين مي‌بيند كه «گويي» كسي نزد او مي‌آيد و در گوش دل او پيامها و فرمانهايي مي‌خواند.» اگر واقعاً كسي نزد پيامبر نمي‌آمده و در گوش دل او پيامها و فرمانهايي نمي‌خوانده، پس «تجربه نبوي» چيست؟ ماحصل سخن دكتر سروش در اين باره آن است كه اين تجربه چيزي جز نوعي برانگيختگي عارفانه نيست و بر اثر اين برانگيختگي است كه حضرت محمد به بيان سخنان و مطالبي مي‌پردازد كه ما آنها را آيات قرآن مي‌دانيم. بنابراين در نظريه دكتر سروش، وحي از يك مسئله خارجي تبديل مي‌شود به يك مسئله دروني: «و اگر من گفته‌ام در پديده وحي «درون و برون پيامبر» تفاوتي ندارند از اين روست. خدايي كه موحدان راستين مي‌شناسند، در برون و درون پيامبر به يك اندازه حاضر است و چه فرقي مي‌كند كه بگوئيم وحي خدا از بيرون به او مي‌رسد يا از درون و جبرئيل از برون فرا مي‌رسد يا از درون؟ مگر خدا بيرون پيامبر است و مگر پيامبر دور از خداست؟»(پاسخ به آيت‌الله سبحاني) چنانچه ديدگاه دكتر سروش را در زمينه «تجربه نبوي» بپذيريم، اولين مسئله‌اي كه ذهن ما را به خود مشغول خواهد ساخت، اين است كه مگر چنين تجربه‌اي، خاص و بلكه خاص‌الخاص است؟ طبعاً پاسخي كه به اين سؤال مي‌دهيم آن است كه هر انساني مي‌تواند تجربيات عارفانه داشته باشد و بنا به وسع و توانايي فكري و قلمي خود و نيز به ميزان برخورداري از قريحه شاعري يا تبحر در صناعات ادبي، آنها را به رشته تحرير درآورد. نتيجه‌اي كه منطقاً از اين پاسخ گرفته مي‌شود آن است كه پس تمامي انسانها مي‌توانند «تجربه نبوي» را تجربه كنند. به اين ترتيب مي‌رسيم به ماحصل و نتيجه نهايي سخن دكتر سروش و آن اين كه وقتي همگان بتوانند «تجربه نبوي» را تجربه كنند، اگرچه ممكن است زيركانه نام «بسط تجربه نبوي» بر اين حالت گذارده شود اما در واقع امر چيزي نيست جز «نفي تجربه نبوي». هنگامي كه دكتر سروش مبنا و اساس نبوت را كه به تعبير ايشان طبق روايات سنتي مبتني بر نازل شدن جبرئيل و ابلاغ پيام الهي به حضرت محمد(ص) بود، تغيير مي‌دهد وآن را تبديل مي‌كند به جوشش دروني سخناني كه برخاسته از برانگيختگي عرفاني آن حضرت است، آن‌گاه ديگر مسئله و موضوع خاص و ويژه‌اي باقي نمي‌ماند كه بر آن نام و عنوان «نبوت» بگذاريم و در پي آن از «تجربه نبوي» سخن بگوييم. از طرفي، وقتي مبنا و اساس «نبوت» از نزول وحي الهي بر حضرت محمد، به جوشش و آفرينش آيات قرآني از درون نفس آن حضرت تغيير يابد، همان‌گونه كه دكتر سروش نيز بر آن تأكيد دارد، راه براي «نبوت عامه» باز مي‌شود. براستي اگر اين تغيير اساس و مبنا را بپذيريم، چنانچه چندي بعد به عنوان مثال، دكتر سروش ادعاي نبوت كرد و ديوان شعر خويش را نيز به عموم عرضه داشت، چگونه مي‌توان اين ادعا را در چارچوب بينش جديد نسبت به وحي و نبوت، نفي كرد؟ اگر ايشان مدعي شد كه به مراتب عرفاني بالايي دست يافته تا جايي كه «نفس و وجودش با خدا يكي شده است» و در اين درجات عرفاني، مضامين كلي‌اي به ذهنش الهام گرديده كه برگردان آنها را در اشعار و سروده‌ها و مقالات ايشان مي‌توان ديد، آن‌گاه در دستگاه تحليلي ايشان پيرامون وحي و نبوت، چه دليل و حجت و سندي يافت مي‌شود كه بوسيله آن بتوان اين ادعا را نفي كرد؟ مگر نه اين كه به گفته ايشان وحي و آيات قرآن از درون نفس حضرت محمد مي‌جوشيد و توليد مي‌شد و چه بسا برخي از اين آيات نيز تحت تأثير حالات و عواطف دروني و نيز بضاعت علمي آن حضرت، دچار نقص و نقصانهايي هستند، پس چه استبعادي دارد كه آنچه از درون نفس دكتر سروش مي‌جوشد، وحي و آيه نباشد؟ و اگر وسيع‌تر بنگريم ملاحظه مي‌شود كه تمامي نفوس بشريت مي‌توانند چنين ادعايي داشته باشند بدون آن كه در دستگاه تحليلي دكتر سروش درباره وحي و نبوت، هيچ راهي براي انكار اين ادعاها وجود داشته باشد. حتي به فرض كه ما ادعاي نبوت مطرح شده از سوي يك فرد - مبتني بر نظريه دكتر سروش- را از او نپذيريم اما نكته مهم آن است كه فرد مزبور بر اساس پذيرش اين نظريه و باور به آن، دستكم خودش با خيال راحت مي‌تواند به نبوت خويش ايمان داشته باشد. در واقع هنگامي كه فردي- به هر دليل- احساس كند «نيرويي بيروني او را در اختيار گرفته» و لذا او دچار نوعي برانگيختگي گرديده و سپس چنين بيانگارد كه بدون نياز به وجود خارجي و واقعي ملكي به نام جبرئيل، وحي از درون او در حال جوشش است، به فرض كه همه عالم هم او را تكذيب كنند و بلكه به سخره بگيرند، اما از آنجا كه او به درون خود علم حضوري و يقيني دارد، طبعاً اين علم حضوري دروني براي خود او در ايمان آوردن به نبوت خويش حجيت خواهد داشت و بنا بر منطق دكتر سروش نيز هيچ اشكال و ايرادي بر اين مسئله وارد نيست. بنابراين ملاحظه مي‌شود كه طبق اين نظريه، مي‌توانيم نزديك به 7 ميليارد نبي داشته باشيم كه هر يك از آنها دستكم خودش به خودش ايمان دارد و بديهي است هنگامي كه «من» به نبوت «خودم» ايمان و اعتقاد داشته باشم و ضمناً وحي هم به طور مداوم از درونم بجوشد، ديگر چه نيازي است كه به موسي و عيسي و محمد (ص) ايمان داشته باشم و وحي جوشيده از درون آنها را تبعيت كنم؟ اگر آنها نبي هستند و تجربه نبوي دارند، «من» هم نبي هستم و در حال تجربه كردن «تجربه نبوي»! طبيعي است كه وقتي قرار باشد از طريق بسط تجربه نبوي، 7 ميليارد «نبي» داشته باشيم، معناي دقيق‌تر آن اين است كه اصلاً ‌نبي نداريم. آنها هم كه طبق «روايات سنتي» ادعاي نبوت داشته‌اند، انسانهايي بوده‌اند همانند ديگر انسانها ولو با روحيات عارفانه‌تر و شاعرانه‌تر‌! لذا ملاحظه مي‌شود كه معناي واقعي نهفته در نظريه «بسط تجربه نبوي»، در حقيقت چيزي جز «نفي تجربه نبوي» و اصل نبوت نيست. اين دقيقاً‌ همان منظور و هدفي است كه دكتر سروش از سالها پيش دنبال كرده و اينك آشكارتر و صريح‌تر از هر زمان ديگري عنوان مي‌دارد. ايشان در سال 74 در مقاله «خدمات و حسنات دين» نوشت: «مگر نه اين است كه «الطرق الي الله بعدد انفس/ انفاس الخلايق» به اندازه آدميان و بلكه به تعداد نفس‌هاي آدميان راه به سوي خداوند هست و هركس در اين ميان تعلق ويژه‌اي با خداوند دارد... مگر دين آمده تا تجربه‌هاي ايماني آدميان را يكدست كند؟ مگر چنين چيزي ممكن است‌؟ به شماره آدميان و به تنوع شخصيتهاي آنان تجربه‌هاي ديني داريم. هركس دركي از خداوند دارد و به تعبير عارفانه‌تر، خداوند بر هر كس به نحوي تجلي مي‌كند. همه اين تجليات محترمند و دين بر آنها صحه مي‌گذارد.» در همان زمان آنان كه تيزبينانه در معناي اين عبارات دقت كردند، ريشه تفكر نفي نبوت را به عينه ديدند: اگر قرار باشد هر دركي از خداوند و هر تجربه ديني، محترم و مؤيد باشد، ديگر چه نيازي به ارسال رسل وجود دارد؟ اصلاً حضرت موسي به چه حقي گوساله سامري را كه سامري و پيروانش به تجلي خداوند از طريق آن، ايمان داشتند در آتش انداخت؟ شكستن و از بين بردن لات و هبل و عزي كه در تجربه ديني قريش از جايگاه مقدسي برخوردار بودند و از نظر آنان طريقي از انبوه طرق الي الله به شمار مي‌آمد، چه دليل و توجيه موجهي مي‌توانست داشته باشد؟ به فرض كه حضرت محمد(ص) در تجربه ديني خود، به نتايجي دست يافته بود اما مگر دين آمده بود تا تجربه‌هاي ايماني آدميان را يكدست كند؟ بعدها دكتر سروش گامي به پيش نهاد و همان‌گونه كه اشاره شد، در مقاله «بسط تجربه نبوي» با نفي اين آيه صريح و روشن قرآن كه «و لقد رأهُ بالافق المبين» - تكوير/ 23 - (و بدرستي- و بي‌هيچ شك و شبهه‌اي- پيامبر او (جبرئيل) را در افق روشن و رخشان ديد) (همچنين آيات 1 الي 18 سوره نجم) خاطرنشان ساخت كه «پيامبر چنين مي‌بيند كه گويي كسي نزد او مي‌آيد» و اينك با عادي‌سازي مسئله وحي و نبوت در حد يك الهام شاعرانه، (يعني همان تجربه‌ شخصي دكتر سروش و انطباق آن بر وحي و نبوت) مراحل نهايي نظريه خويش را در نفي اصل نبوت آشكار ساخته است. زماني، كفار قريش، حضرت محمد را «شاعري ديوانه» مي‌خواندند و اينك دكتر سروش، با هزار تعريف و تمجيد و توصيف زيبا از آن حضرت، او را در جايگاه «ملك‌الشعرا» قرار مي‌دهد. فارغ از تفاوت لحن، نتيجه منطقي اين هر دو، نفي اصل نبوت است. «يريدون ان يطفؤا نورالله بافواههم و يأبي‌الله الا ان يتم نوره ولو كره‌الكافرون» توبه/32 (آنها مي‌خواهند نور خدا را با دهان خود خاموش كنند ولي خدا جز اين نمي‌خواهد كه نور خود را كامل كند هرچند كافران ناخشنود باشند) و صل‌الله علي سيدنا و نبينا محمد و آله و سلم تسليما

No comments: