Wednesday 19 March 2008

نوری همدانی: سروش قلب اسلام را هدف گرفته است

آیت الله نوری همدانی : سروش از سلمان رشدی بدتر است
.
در شرایط که هرکس میخواهد از نمد ماجرای سروش کلاهی برای خود بدوزد، مراجع هم وارد گود شده و کباده وااسلاما" برداشته اند
.
عبدالکريم سروش که اکنون به تدريس در دانشگاه‌هاي هاروارد و پرينستون آمريکا مشغول است سوژه خبرساز روزنامه ها و دستگاه های خبری داخلی شده است
.
بعد از این که هرکسی وارد معقولات شد و نظر داد- از کارگردان های بیکار سینما تا مصححان پیش پا افتاده چاپخانه های ورشکسته - حالا عده ای سراغ مراجع قم را گرفته اند و درباره سروش از آنها نظر میخواهند. آنها هم نظر میدهند، چون باید صفحات روزنامه ها را سیاه کرد
آيت الله نوري همداني شعر را همراه با اشتباهات فراوان و مبالغات و تخيلات شاعرانه که بعضاً زيبا هستند، توصيف کرد و با ذکر نمونه هاي انحرافي از شاعران بزرگي همچون نظامي، سعدي، حافظ، فردوسي و مولوي تصريح کرد: پيامبر حقايقي را در قرآن بيان مي کند که با اين انحرافات و مبالغات و تخيلات مغاير است و خود خداوند مي فرمايد که ما به پيامبر شعر نياموختيم؛ "و ما علمنا الشعر"...
برنا: آيت الله نوري همداني با اشاره به اينکه اگر اقدام سروش از روي غرض باشد، مسلمانان بايد به تکليف خود عمل کنند، درباره رابطه خود با او گفت: قبل از انقلاب هنگامي که براي کاري به لندن رفتم، شنيدم که فردي به نام حاج فرج در جمع دانشجويان مقيم لندن براي انقلاب فعاليت مي کند و پس از انقلاب نيز هنگامي که به عنوان نماينده امام خميني (ره) به اروپا رفتم که وي به عنوان مترجم من بود و متاسفم که اين عاقبت به شري و عاقبت به خيري انسان را به کجا مي رساند
روز قبل از انتخابات مرکز خبر حوزه علميه در خبري کوتاه از انتقاد صريح و تند آيت الله نوري همداني نسبت به اظهارات سروش خبري منتشر کرد اما از متن کامل سخنان اين مرجع تقليد سخني به ميان نياورد. خبرنگار برنا پس از پيگيري هايي با در نظرگرفتن مصلحت زمان انتخابات مجلس و همچنين اعلام نتايج آراء، متن اين خبر را بدين شرح منتشر مي کند
آيت الله حسين نوري همداني، از مراجع عظام تقليد که در مراسم پانزدهمين سالگرد تاسيس کانون هاي فرهنگي هنري مساجد کشور سخن مي گفت، با اشاره به مصاحبه توهين آميز عبدالکريم سروش با يک شبکه بيگانه در مورد قرآن، اظهار داشت
چگونه مي توان موضوع نبوت را با قريحه شاعري توجيه کرد در حالي که شعرا مطلبي را که آموخته اند در قالب الفاظ به نظم در مي آورند اما پيامبر اسلام (ص) که به شهادت تاريخ فردي امي بوده است چگونه مي تواند اين قرآن را که خود، همگان را به تحدي دعوت مي کند، خلق کند. اين آقا مي گويد که قرآن کلام پيامبر است و کلام خدا نيست در صورتي که قرآن مي فرمايد:"ماينطق عن الهوي" يعني هيچ حرفي را از روي هوا و هوس نمي زند و يا در جاي ديگر مي فرمايد: "نزل احسن الحديث" و يا "نقص عليک احسن القصص" و اين نشان دهنده آنست که حتي عبارات و کلمات قرآن براي خداست و پيامبر فقط واسطه اي است در رساندن وحي. امي بودن يعني بي سواد بودن؛ اين موضوع براي ما يک نقص است چرا که بي سوادي ما مساوي با جهل است اما بي سوادي پيامبر برابر با جهل نيست چون او معلم زميني نداشته است و معلم يگانه او خود خداوند است پيامبر(ص) چراغي است که او را "الله نورالسموات و الارض" روشن کرده است
من ناچارم عرض کنم که اگر اين سخنان از روي غرض بيان شده، مسلمانان بايد به تکليف خود عمل کنند چرا که اين فرد با اين سخنان ريشه قرآن و اسلام را هدف گرفته است. مطالب سروش از سلمان رشدي بدتر است، جريان سلمان رشدي در سب‌النبي منحصر مي‌شد
اين مرجع تقليد دومين موضوع قابل بحث در مصاحبه اين فرد را خطا پذير دانستن پيامبر رحمت(ص) دانست و با انتقاد شديد از شيوه بيان سروش، اظهار داشت: اين سوال مصاحبه کننده پس از آن که قرآن در حد يک بشر پايين آورده مي شود خطا پذيري پيامبر خاتم را مورد پرسش قرار مي دهد که سروش هم در پاسخ مي گويد بله پيامبر هم خطا دارد ولي خطاي او در عبارات و کارهاي مربوط به صفات خداوند و قيامت نيست
آيت الله نوري همداني زير سوال بردن قوانين جزايي مانند حدود، ازدواج پيامبر (ص) و ... را از ديگر انحرافات ذکر شده در اين مصاحبه ذکر کرد و افزود
گفتن سخناني اينچنيني از فردي در داخل ايران که خاستگاه انقلاب اسلامي و مرکز تشيع است بسيار غم انگيزتر است و من در همين چند روزي که اين موضوع را شنيده ام بسيار ناراحت شدم البته اگر اين حرف به اين صورت گسترده شايع نمي شد و رسانه هاي غربي آن را پوشش نمي دادند، هم به قاعده "الباطل يموت بترک ذکره" يادي از آن نمي کرديم
.

فراز و فرود انديشه‌های سروش
كريم جباري

دكتر عبدالکریم سروش یا به قول مخالفانش همان حسین حاج فرج الله دباغ (اين البته نام اصلي وي بود) كه در رشته داروسازي دانشگاه تهران درس خوانده بود، بعدها در لندن با گرايش در فلسفه علم دكتراي فلسفه گرفت و در بحبوحه انقلاب ايران به سرعت به كشور خود بازگشت ولي نمي دانست كه جانشين چه كسي باشد و نقش چه كسي را ايفا كند: دكتر شريعتي؛ استاد مطهري يا كسروي و طالبوف و ميرزا ملكم خان يا نقش كارل پوپر و يا ديويد هيوم انگليسي. وي براي اولين بار در نقش استاد فلسفه و منطق و سپس شارح مثنوي ظاهر شد و نوارهاي سخنراني هايش در موضوعات ديني و فلسفي به مدد امواج توفنده فرهنگي انقلاب اسلامي در آن دوران پرعطش به سراسر كشور رسيد. به طوري كه در آن ايام قسمتي از نوارخانه هاي بخش سمعي بصري سپاه پاسداران در غالب شهرها به اين سخنراني ها اختصاص مي يافت.

سروش در قالب شاگردي مطهري و حائري يزدي و در سايه آنها به پيشنهاد باهنر به مراكز قدرت در جمهوري اسلامي نزديك شد. به مدد حافظه قوي و قدرت بيان و نرمي سخن ساعات متمادي برنامه هاي راديو و تلويزيون را نيز به خود اختصاص داد اما در وجود وي كارل پوپر و صدرالمتألهين و مولانا در ستيز و چالش بودند. از اين رو گاهي با ماركسيستها يعني مخالفان جامعه باز پوپر درگير بود و از طرفي مي كوشيد حركت جوهري صدرالدين شيرازي را زنده سازد و از طرفي دل در گرو دمكراسي غربي داده بود و گاهي با مطهري بر سر دمكراسي خواهي درگير مي شد. روزگار جواني كه در لندن درس مي خواند عظمت تمدن و تكاپوي جامعه مدني غرب را بسيار رويايي و عظيم حس مي كرد.

در سالهاي دهه 60، سروش در نقش مبلغ دين و شارح متون ديني مانند نهج البلاغه، به تفسير نامه امام علي به فرزندش امام حسن مجتبي مي پرداخت. چندي از غزالي و اخلاق و عرفان و احياي دين سخن گفت. در تقسيم بندي وي مجاهدين خلق هم در ليست احياگران دين قرار مي گرفتند. براي اولين بار كه سروش از قدرت كنار رفت يا كنار افتاد، زبان و توان فرهنگي و علمي و ديني خويش را در جهت سياسي و درگيري هاي شخصي با همكاران قديمي در انجمن فلسفه و حكمت به كار گرفت.

بسیاری، به او به چشم جانشینی برای دكتر شريعتي نگاه مي كردند، اما این گونه نشد. زیرا وی با گذاشتن تیشه ای بر ريشه هاي تنومند تفكر شريعتي به گمان خويش آن را خاتمه يافته اعلام كرد و ادبيات وي را مخصوص دوران مبارزه و عصر ايدئولوژي ها دانست كه با دوران مدرن سنخيتي نمي يافت؛ بلكه به زعم وي دستمايه خشونت ورزان مي شد. دكتر شريعتي ريشه هاي نيرومند شيعي و اسلامي داشت و دمكراسي غربي را ديكتاتوري زرسالاران تباهي مي دانست كه مزورانه و به مدد زر و زور و تزویر، چماق استعمار عريان را در قالبي نامرئي از روي سر مردم به درون ذهن و روان مردم فرو برده اند و اين سخن براي دكتر سروش بسيار سنگين بود. مخصوصا كه شريعتي غالباً جز حسين وارث آدم و علي حقيقتي بر گونه اساطير و فاطمه فاطمه است يعني جز تفكر زنده و پويا و هیجان انگیز و تحول آفرین شيعي پيامي نداشت و سروش از اين نعمت و نفوذ وسيع نيز محروم بود.

نوبت بعدي مقابله با تفكرات استاد مطهري و تخریب این بنای بزرگ فرهنگی بود و نفي نظريه فطرت و طرح و تبليغ اين سخن كه مطهري و جوادي آملي و مصباح يزدي و ساير عالمان حوزه هاي ديني، تفكر علمي را درك نمي كنند و دين را حداكثري مي دانند! جالب این بود که خود سروش سالها قبل در کتاب علم چیست؟ فلسفه چیست؟ از تفاوت ساینس و نالیج سخن گفته بود و آمیختن روش های علمی تجربی را با روش های تحقیق در فلسفه و دین و عرفان مغلطه می دانست! سروش در نامه پرسشگرانه اي كه به منتظري نوشت و در كيان بازتاب يافت، پايان دوران فقه و فقها را در جهان معاصر اعلام كرد؛ اما منتظري به وي گوشزد كرد كه احكام اسلامي جاودانه و نسخ ناپذير است و حلال و حرام محمد تا قيامت ماندگار است اما اسلام بايد به زبان روز عرضه گردد.

آن گاه كه دوباره قدرت سياسي با توفان اصلاحات به سروش نزديك شد، وي به سرعت از قالب معلم و مدرس و استاد به در آمد و رسماً لباس سياست به تن كرد و سیاست نامه ها نوشت و در صدد ايفاي نقش اپوزيسيون در سيماي فرهنگي شد و به ديدار حجاريان شتافت و با انرژي بيشتري احساس كرد كه فرصتی بزرگ و طلایی براي طرح کامل تر پروژه هایش پديد آمده است، ولي هواي روزگار برای وي چندان مساعد نبود و با آشفتگي ها و درگيري هاي فيزيكي غيرمتعارفي كه مخالفانش در جلسات سخنراني وي به وجود آوردند، او به تدريج مسير صدراي شيرازي را گم كرد و نهج البلاغه را فراموش كرد و تعادل فكري و رواني اش را از دست داد. جريان هاي سياسي نيز تا مي توانستند سروش را به قهرمان مبارز فكري- سياسي تبديل كردند و متقابلاً از او بهره برداری بسیار نمودند. چيزي كه براي خود وي نيز غير منتظره بود و به همان سبب، شريعتي را امري تاريخي و مربوط به دوران مبارزه مي دانست ولي اينك کم کم پرچم مبارزه را برافراشته بود. چیزی که مارکس هم بدان تاکید داشت: فلسفه شناخت حقیقت نیست، بلکه تحول بخشیدن به حقیقت است.

سروش بسیاری از بخش های دین مانند فقه و احکام شریعت و نقش فقها و مفسران دین و حتی ائمه اهل بیت (ع) را به تدریج قیچی کرده بود و تنها جایی که مانده بود، عرفان و تجربه دینی بود که گوهر دین محسوب می شد اما در روزگار معاصر و با محوریت دمکراسی از نوع لذت محورانه و خودخواهانه غربی و اصالت عقل ابزاری، عرفان و دل و مولانا چه جایگاهی می توانست داشته باشد؟ تقریبا هیچ. چرا که به زعم سروش ما تنها با انسان متعارف سر و كار داريم نه انسان هاي كامل و متعالي. این در حالی بود که دین و به ویژه قرآن مردم را با طرح مسائل انسان کامل متحول می ساخت. اما كاربرد آيات قرآن در نوشته هاي سروش نیز بيش از آن كه اصالتي براي اين آيات به عنوان كتاب مقدس الهي و آسمانی قائل گردد و به محتوای واقعی شان اشاره گردد، همانند ابیات مثنوی، دستمایه ای شد براي اسكات خصم و نقد و طرد و تحقیر مخالفان، و هدف شکستن مقاومت روحی و جلب رضايت آن دسته از طيف هاي مذهبي و سنتي بود كه شيفته ظواهر مذهبي و قدرت بازخواني شيواي ابيات مولانا و آيات الهي قرآن در کلام وی شده بودند و از اندیشه های مکنون در پشت سر این ابیات و آیات اطلاع دقیق و نقشه کاملی نداشتند.

جایگاه قرآن از نظر سروش یک معمای چند مجهولی بود. طبق باور وی احکام قرآن یعنی حدود ۵۰۰ آیه که به تاریخ تعلق دارد و امروز بی اعتبار است. چون به زعم وی با این احکام نمی توان جامعه را اداره کرد و جامعه با مدیریت علمی اداره می شود نه مدیریت فقهی. مسائل علمی و شواهد و مثال های قرآنی هم که به عرب جاهلی اختصاص دارد و بازتاب فرهنگ زمانه در قرآن است و به ما مربوط نیست. الباقی هم حاصل ظرافت های زیبای ذهن و احساس لطیف پیامبر! چیزی که نه یهودیان در باب تورات قائلند و نه مسیحیان در باب انجیل.

هنگامي كه فتواي رهبر انقلاب ايران مبنی بر ارتداد و اعدام سلمان رشدي انتشار يافت، سروش خشم خود را از اين فتوا پنهان نكرد. زيرا وي با خوشبيني خاصي همچون فوكوياما تنها راه طي شده زندگي خوب را در غرب مي جست و حس مي كرد كه فتواي امام خميني نبض جهان لذت جويانه غربي را جريحه دار خواهد كرد. به تدریج، همان اندازه كه دكتر سروش از اسلام و انقلاب ايران و سبك دينداري مردم در ايران شيعي و ممالك اسلامي دور مي شد، در غرب چه سیاستمداران و چه مدیران دانشگاه ها با صرف هزینه های گزاف با آغوش باز از وي استقبال مي كردند چراكه وي تحت پوشش پروژه هاي علمي مي توانست نقش مهمي براي ايفاي پدرخواندگي جريان روشنفكري و هدايت نسل جوان و خلاق نوگرای ايرانی به سوی اهداف استراتژیک غرب ايفا كند و این جرأت را بیابد که با تمام وجود با همه فقها و علما و مراجع تقلید و روحانیان درگیر شود و با رهبر انقلاب به مناقشه بپردازد و به قول خود راه گفت و گو با ایشان را باز کند. شيفتگان و ارادتمندان سروش مي توانستند سربازان نيرومند و كم هزينه اي باشند که به عنوان پيش درآمد پروژه هاي غربي سازي عمل می كنند و سروش نیز علي رغم چند سطر كوتاه و گسيخته در نقد حاشيه اي جوامع غربي، غالباً با تحسین و ستایش از غرب و حربه دمكراسي در کف، به جنگ تفكر ديني رفته بود و اينك پشتيبانان نيرومندي در خارج و جوانان مستعدي در داخل يافته بود و عوامل رسانه ای نیز تا می توانستند سروش را به رخ دیگران مي کشیدند. حضور در دانشگاههاي اروپا و امريكا فرصتي را به وي داد كه بتواند در قالب شعارهاي ستيز با تفكر رايج سنتي و به ظاهر منازعه با حاكميت روحانيان به تحليل هاي پوپري از مذهب بپردازد و درست همزمان با انتشار مجدد نقاشي هاي موهن عليه پيامبر اسلام در هلند با مجري بدسابقه راديو هلند آهنگ همنوايي بنوازد كه با رسانه هاي هلندي طنين يكنواخت و جهت داري دنبال مي كرد در جهت آزردن روحیه مسلمانان، و این بود که طوفان سهمگینی علیه سروش بپا خاست به طوری که بسیاری از شیفتگان و مقلدان وی این بار دیگر نمی توانستند، خاموش بمانند چون دیگر بحث به خلاقیت شخصی ذهن و دل پیامبر در نگارش قرآن و ساختگی بودن وحی الهی منتهی می شد و این چیزی نبود که بتوان از آن دفاع کرد. مخصوصاً که بافت و ساختار سخنان پیامبر که فراوان است با سبک و ساختار ادبی و محتوایی قرآن کاملاً متفاوت بود.

محتواي سخن وي در اين مصاحبه، تحليل علمي! لب لباب سخن سلمان رشدي در آيات شيطاني بود كه پيامبر را جادوگر خوانده بود. به ويژه كه جادوگران داراي پرستيژ نيز در كرسي هاي دانشگاهي گاهي در كنار سروش مي نشستند و از جادو تحليل هاي عرفاني ارائه مي دادند. وي كم كم ماهيت شعر و جادو و دين را همانند ماركسيست ها به ريشه واحدي منتهي دانست. با اين تفاوت كه آنان خاستگاه طبقاتي و اقتصادي را عامل اين پديدارها مي دانستند و سروش خلاقیت ذهن و زبان و روان پيامبر و شاعر و جادوگر را ريشه اين رخدادها مي دانست. سخنی که چندان هم بکر و بدیع نبود و قرن ها با زبان ها و بیان های گوناگون در میان منکران نبوت رسول خاتم منادیانی داشت ولی چون اکنون دکتر سروش از آن سخن می گفت، مثل همه سخنان دیگر وی لاجرم می بایست بکر و بدیع و شکیل و پیچیده و عالمانه و کاملاً متفاوت باشد!

خودشیفتگی افراطی سروش و دفاع افراطی ارادتمندانش از نظریات وی سبب شد که هاله ای از قداست علمی و معصومیت دمکراتیک نظریات سروش را فراگیرد و هر نوع راه انتقادپذیری و تکمیل و اصلاح نارسایی های دیدگاه های سروش انسداد یابد. البته سیاسی و مطبوعاتی و حزبی شدن دیدگاه های وی نیز بر این آتش نفت ریخت و آمیختگی مشکلات شخصی سروش با نظریات وی تصویر نادرستی از دین و معرفت دینی عرضه کرد که آکنده از خطاهای بسیار بود.

سروش و شیفتگان و دلبردگانش در فن تبليغات و نبرد مطبوعاتي هم قدرتمند بودند؛ زيرا هر اتهام و ايراد احتمالي را از قبل پيش بيني كرده و كاملا نفي نموده و به حریف حواله دادند و با خلط انگیزه و انگیخته (که سروش قبلا آن را سفسطه نامیده بود) و با گرفتن ژست علمی و تظاهر به سعه صدر و تحمل مخالفان بسياري از نقدها را هم ليست نمودند تا دمکرات منش بودن و حقانيت و نقد پذيري و جامعيت تفكر خود را اثبات كنند و منتقدان را با هزار ترفند و تهمت، خوار و بي مايه و شیفتگان نام و نان و قدرت بنامند یا از عمله و اکله فاشیسم یا پیروان فردید بدانند و یا آنان را به حماقت و بلاهت و هوچی گری و عربده كشی و تزویر نسبت دهند. هنری که از حیث رسانه ای خود بسی بیش از دیگران بدان مبتلا بودند و برخی از حواشی و لابه لای آثار سروش از بی ادبی های زشت و تحقیر و توهین های شدید به منتقدان از دکتر داوری تا جوادی آملی و صادق لاریجانی دوست قدیمی اش، لبریز بود اما زبان نرم و بيان زيبا و قدرت شعرخواني هم البته هزينه هاي اين تلاش ها را فراهم مي کرد و فحش های زشت که در قالبی ادبی و علمی و از زبان حضرت مولانا ارائه می شد برای بسیاری از مستمعان شیرین تلقی می شد: فحش از دهن تو طیبات است! هرچند ديري است كه اين شگردها هم به مدد گستردگي و سهولت و سرعت اطلاع رساني در جهان امروز ناكارآمد شده، به طوری که دیگر زشتی آن را نه علم می تواند بپوشاند و نه استدلال های دمکراتیک. ولي باز هم براي آن دسته از ساده دلان سبك مايه، دستمايه فريب و تبليغ خوبي خواهد بود. چیزی که ایشان بدان افتخار هم می کنند.

سروش مدرس فلسفه و متفكر مستعدي بود اما به تدريج اسير روزمرگي ها شد و به مرید و مرادبازی های روشنفکرانه و سیاسی کاری گرایید و به جاي دورانديشي و درك و تحلیل زمان و دين از افقی فراز و ديني كردن عصر يا به قول خودش عصري كردن دين،‌ مرحله به مرحله دين را مثله كرد و به حراج گذاشت. در عین حال هنوز هم برخی او را روشنفکر دینی تلقی می کردند. اين بود كه نام و آوازه اش بیش از حد و قواره واقعی اش بر سر زبان ها افتاد و به طور غير طبيعي متورم شد و در برج عاج نشست و بعدها هيچ گونه نقدي حتي از دوستان بسیار نزدیکش را نیز برنتافت. با این که این استاد نامی همیشه از حدس ها و ابطال ها سخن می گفت و معیار علمی بودن را ابطال پذیری می دانست، اما در مورد دیدگاه های خویش اسیر همان آفت دگماتیزم نقابداری شد که از آن تحذیر می داد و تصلب پیشه کرد و روش های سیاسی و کلامی مجادله انگیز عنیف در کار گرفت و با اين كه ميان منتقدان افراد وزين و متفكر و منطقي هم كم نبودند ولي دكتر سروش و مريدانش هیچ نقدی را نپذیرفتند و همه نقدها را به قول خود رد و ابطال كردند و به همه جوابيه نوشتند و بسياري را هم با تحقير و توهين مستحق جواب ندانستند. در حالی که دوره ردیه نویسی های مطلق انگارانه به سر آمده بود ولی همین مطلق اندیشی ها و مواضع سیاسی و کلامی (و نه فرهنگی و علمی) سبب شد که تنگناهای فکری سروش و خطاهای معرفتی اش علنی تر گردد.

تفکر سروش در مورد دین همان تفکر سوفسطائیان در مورد حقیقت دنیا بود: حقیقت دین قابل دست یابی نیست و هر چه هست معرفت دینی است نه دین و هیچ معرفتی بر معرفت دیگر ترجیح ندارد. چون ملاکی برای انطباق با حقیقت دین در دست نیست. بر همین اساس سروش راه ارتداد را هم بست و امکان تکفیر خودش را منتفی ساخت و البته امکان هر نوع برداشت گمراه کننده از دین را هم هموار کرد و قابل توجیه دانست. چون به زعم وی، حقیقت دین قابل حصول نبود که بشود انکارش کرد و مرتد شد. از طرفی به زعم وی، هیچ فهمی از دین و از جمله فهم فقیهان حجت تلقی نمی شد. از طرف دیگر، رفتارهای دینی هم پوسته دین و قالب و صدف دین بود و نه گوهر حقیقت دین و اگر شخصی آنها را هم نداشت، باز هم دینداری اش خللی نمی یافت. در گام های بعدی شاید تحت تأثیر انجمن حجتیه که سروش شیفته و مبلغ خصال شیخ محمود حلبی رئیس آن بود، اظهار داشت که مهدویت با سازندگی و برپایی حکومت دمکراتیک سازگاری ندارد اما مشخص بود که مهدویت مطلوب وی همان انتظار ویرانگر شیخ حلبی بود نه انتظار سازنده ای که خود عین مردم سالاری دینی است و راهگشا و کارگشای خدمت به مردم و زمینه ساز ظهور موعود امم. جالب این بود که در این مورد، سروش ایرانی ها را به جهت انتظار فرج به اسرائیلی ها تشبیه می کرد که منتظر ظهور مسیحایند و به همین جهت به ارض موعود آمده اند! البته وی در بحث های متقابل با بهمن پور، از منظر یک سنی متعصب و نه میانه رو و علاقه مند به اهل بیت، حجیت سخنان ائمه معصومین را بالکل نفی کرد و آن را خلاف خاتمیت دانست که طبعا در این صورت، مهدویت و انتظار نیز از هر نوعش به کلی به تحلیل می رود و رنگ می بازد.

سروش را مي توان جزو معدود نويسندگان و سخنوران جنجالی زبردستي تلقي كرد كه هيچ گاه سعي نمي كند دستش براي مخاطب رو شود و هرگز مقاصد و ثمرات نهايي و لوازم گسترده مدعياتش را عيان نمي سازد، بلكه با زيركي هاي خاص روانكاوانه، به تدريج، مرحله به مرحله بخشي از لايه هاي پنهان انديشه هاي خود را همچون سريالي پرماجرا به نمايش مي گذارد تا تصوير نهايي تكميل گردد و در عين حال مستمع و مخاطب چندان زياده از حد وحشت زده نشود. گاهی سروش بی سروصدا مقدماتی به ذهن مخاطب القا می کرد که به تدریج به نتایج شگفت آسایی در نفی نگرش دینی منتهی می شد ولی مخاطب ماه ها و شاید سال ها بعد متوجه می شد و یا نمی شد که چه اندیشه هایی در ذهنش در حال باروری است. البته سروش از برآشفتن ذهن متدینان به انگیزه های علمی! بسیار شادمان بود. متدینانی که سخنان سروش ذهنشان را شخم می زد ولی فرصتی برای کشف حقیقت و مطالعات دقیق دینی نمی یافتند و به همان القائات علمی سروش اکتفا می کردند. به همین دلیل بود که زمانی یکی از بزرگان، سروش را «امام المضلین» خطاب کرد. اما او در مراحل مختلف با زيركي از نفوذ دوستان روحانی اش مدد جسته بود و بخش مهمی از وجودش و سرمایه علمی و شهرتش را وامدار آنها بود. همان طور که برگزار کننده یا زمینه ساز بسیاری از برنامه هایش در تهران و قم (مانند موسسه امام رضا روبه روی منزل آیت الله صانعی) روحانیان بودند و دسته هایی از همانان هم در بسیاری از جنجال ها تا همین اواخر به شدت از وی دفاع می کردند (و بلکه هنوز هم دفاع می کنند) ولي دکتر سروش با اساس و نهاد روحانیت مخالف بود و نه فقط با روحانیان و در دیدارهای خصوصی نیز طلاب جوان را از پوشیدن لباس روحانی منع می کرد و به ایشان گوشزد می کرد که لباس روحانی با کارهای علمی مناسبت ندارد!

وی معتقد بود که روحانیت نه یک نهاد علمی و دینی ضروری، بلکه نهادی اضافی بود که به خاطر برخی کارکردهای عوامانه هنوز ازبین نرفته است. سرانجام سروش نه از روحانيت که از همه عالمان دین و ولايت فقيه و امامت و تشيع عبور كرد و اينك چند سالي است كه در برزخ عبور از نبوت در چالش است. همان طور که ملکیان یکی از شاگردان نامی سروش در مکتوبات و سخنرانی هایش همه راه های اثبات خدا و دین حق را منتفی دانست و این نکته را مطرح کرد که هر دینی برای تیپ شخصیتی معینی مناسبت دارد. البته ملکیان با سروش این فرق را داشت که سروش بیشتر اهل شخم زدن اندیشه ها و درو کردن و دور ریختن محصولات قبلی بود و غالبا بی رحمانه نفی می کرد تا اثبات و به جای درو کرده ها و ویرانه ساختن، بنایی درخور بنیاد نکرد اما ملکیان این توفیق را یافت که تا حد زیادی دردمندانه راهگشایی کند و نکته های سودمند بسیاری ارائه دهد که برای دین و اندیشه و متدینان متفکر راهگشا بود و کارساز.

اکنون، مطابق تصويري تسبيح به دست كه سايت ضد ديني افشا از دكتر سروش انداخته، احتمالاً براي دكتر سروش از اسلام به جز همان تسبيح چيز ديگري باقي نمانده باشد؛ تنها ميراثي كه سایت افشا آن را نيز اضافي و نمادي خرافي تلقي کرده است و البته كاملاً منطقي است كه اگر بنيادهاي اساسي دين در انديشه سروش توجيه عقلاني نيابند؛ تسبيح چه ارزشی می تواند داشته باشد!

اين پروژه همان گونه كه از پيام هاي ضمني آثار سروش و از جمله سايه روشن های کتاب روشنفكري و دينداري سروش مي توان بيرون كشيد، به تدريج از اسلام بدون روحانيت، به تشيع بدون امامت و سپس قرآن محمدی و نه الهی و آسمانی و بعد، اسلام بدون نبوت سير كرده و سرانجام در ايستگاه عرفان بي خدا و نبوت زميني بريده از الوهيت يا همان دين اومانيستي اريك فروم متوقف خواهد شد. پروژه اي كه قسمت اعظم آن تحقق يافته و طرح نهايي آن نيز در شرف انجام است. البته براي برخي از شيفتگان و دلباختگان سروش در طيف هاي مذهبي شاید اين سخن ناگوار یا شگفت آور به نظر برسد ولي براي دوستان و دلبستگان لائیک سروش كه آشکارا هیچ مناسباتي با تفکر دینی و دينداري ندارند، جاي تحسين و آفرين دارد و شادمانی. چرا که آنان سروش را بهترین مبلغ سکولاریسم با ابزارها و قالب های دینی می دانند.

نکته جالب توجه و شگفت آور، نرمش و انعطاف سروش در نامه اخیر به آيت الله سبحانی بود که به عنوان یک تاکتیک سیاسی و روانی برای فرونشاندن موج شدید مخالفت های متدینان ضروری به نظر می رسید، علی الخصوص که بازتاب وسیعی یافت. وی در این نامه که لحن و بیانش به کلی با سایر آثار و مکتوبات وی متفاوت می نماید، ضمن این که تا حدی نظر صریح قبلی خود (پیامبر آفریننده و صورت بخش محتوای وحی، خطاآمیز بودن سخنان علمی و تاریخی قرآن) را تعدیل می کند، می کوشد در مورد وحی محمدی به توجیهات فلسفی و تأویلات عرفانی فراوانی متوسل شود تا بر آن ادعای بزرگ خود در باب وحی و پیامبر اسلام سرپوش بگذارد و حد اقل پلی برای بازگشت باقی گذارد و از این رو درخواست می کند: مایلم که پس از بازگشت به ایران، در صورت امکان از حضرت آیت الله دعوت کنم تا محیطی امن و آرام فراهم آورند و در گفتگویی حضوری در این خصوص شرکت جویند و احقاق حق و ابطال باطل کنند. در صورتی که به جز در اوایل انقلاب و دوران جوانی وی در تاریخ فعالیت های سروش سابقه نداشته که پس از آن همه مبارزه طلبی روحانیان، چنین متواضعانه در برابر عالمان و فقیهان سخن از گفت و گو و احقاق حق و ابطال باطل به میان آورد. در صورتی که قبلاً علی رغم دعوت های فراوان، به گفت و گو با هیچ کس تن در نداده بود. چون این موج دیگر مثل امواج پیشین نیست. بلکه موجی توفان زا و بی بازگشت و دامنه دار می نماید. این پیشنهاد برای گفت و گو، حتی اگر تحقق یابد، هیچ تغییری در راه بی بازگشت سروش پدید نخواهد آورد و مجموعه و منظومه فکری سروش تاکنون عمده ترین بخش های خود را آشکار ساخته و این دیدگاه ها هم چیزی جز قبض و بسط تئوریک شریعت و سکولاریسم علمی سروش نیست.

No comments: