Sunday 3 October 2010

طعم تند و تیز قهوهء تلخ

طعم تند و تیز

"قهوهء تلخ"


"نیما زند کریمی" یک معلم تاریخ است. شخصی آس و پاس، نمایندهء قشرِ آسیب پذیرِ معلمان و آموزگاران ایرانی که حتی بخاطر عدم توان پرداخت اجاره ماهیانه یک اتاق، توسط صاحبخانه اش اخراج میشود. سی و شش سال سن دارد اما بخاطر شرایط وخیم معیشتی هنوز نتوانسته- با دختر دلخواهش - حتی برای خود، خانواده ای در بیخانمانی دست و پا کند

او شاید مثل همه مردم از اقشار آسیب پذیر اجتماعی نمیداند در کجای تاریخ زندگی میکند. تا این که یک روز به مناسبتی یک فنجان قهوه بسیار تلخ میخورد. این قهوه ، خواب را از سر او میپراند و او ناگهان خودش را در درگاه "جهانگیر شاه" باز می یابد. اول کار، موضوع را باور نمیکند. فکر میکند جمعی مشغول بازی تئاتر یا تهیه فیلم سینمایی هستند. اما وقتی او را دست می بندند و شکنجه های سخت میدهند و در برابر چشمانش گردن یک زندانی بیچاره دیگر را با شمشیر میزنند و سرش را از تنش قطع میکنند، تازه متوجه میشود که خواب نیست، بلکه تازه از خواب بیدار شده است!! تازه میفهمد که تا حالا خیال میکرده در سال هزاروسیصدوهشتادوهشت هجری زندگی میکند، بلکه واقعیت آن است که او در سال هزارودویست و یک هجری زندگی میکند. معنی این واقعیت را درمی یابد که او در زمان به عقب نرفته، بلکه زمانه به عقب رفته و جامعه دچارِ سیرِ قهقرایی شده است. یعنی اگرچه امروز، سال هزاروسیصدوهشتادوهشت است، اما او در جامعه ای زندگی میکند که مناسبات سال هزارودویست و یک هجری یعنی تقریبا دویست سال پیش برآن حاکم است

این مناسبات کدام است؟

مناسباتی عجیب! در این مناسباتِ استبدادِ مطلقهء "شاه- سلطانی"، "حاکمِ نظام"، که یک شخص پیزوری و "دودی" است، "جهانگیرخان" نام دارد. زیرا مدعی است که "باید مدیریت جهان را به دست بگیرد و آن را اداره کند". اطراف این "جهانگیرخان" را عده ای متملق و چاپلوس احاطه کرده اند از "جمال الملک" نقاش، و "داموس الملک منجم" و " شکوفهء سیّاف" و شاعران و بذله گویان و مطربان و رامشگران و ...! در این میان، سفرای روسیه و فرانسه و انگلیس و فرنگ و ایلچی عثمانی هم هدایایی از قبیل آفتابه، لگن میدهند و در ازای آن گوشه - گوشهء سرزمین را به تاراج میبرند و منابع زیرزمینی و منافع ملی را چپاول میکنند. مخارج این حکومتِ "جهانگیرخانی" هم با افزودن مالیاتها بر گُرده مردم تأمین میشود و هرکسی صدایی برآورد بیدرنگ او را خفیه نویسان به ماموران نظمیه معرفی میکنند و او درکوتاه زمان سر از سیاهچال به در می آورد که در آن دژخیمان و شکنجه گران کارشان اعتراف گیری به ضرب فحاشی و شکنجه های قرون وسطایی است

"شاه – سلطان جهانگیرخان" هم برای این که "جهانگیرخانی" خود را ثابت کند، هرچند وقت یکبار "مراسم تاجگذاری" برپا میکند. یعنی همه اهل دربار جمع میشوند و سفرای ممالک دیگر حضور به هم میرسانند و "وزیر اعظم" "تاج شاه – سلطانی" را بر فرق سر "جهانگیرخان" میگذارد

قهوه تلخ و انتخابات خرداد ماه هشتادوهشت

این سریال در "صدا و سیما" اجازه پخش نیافت. دلیلش هم طبیعی است. گروه مُمّیزی "صدا و سیما" و ضرغامی و سایر مسئولان از آن بیم دارند که تلخی این سریال "قهوه تلخ" خواب را از سر بیندگان بپراند، و آنان هم مثل قهرمان داستان یعنی "نیما زرندی کرمانی" بفهمند که در سال هشتادوهشت/ هشتادونه هجری زندگی نمیکند، بلکه در مناسبات "استبداد شاه – سلطانی" هزارودویست و یک هجری بسر میبرند. متاسفانه ضرغامی و سایر مسئولان حاضر نیستند که خودشان، از "خواب خرگوشی" خود چشم گشایند و ببینند که عموم مردم ایران از همان بیست و دوخرداد هشتادوهشت از خواب غفلت سی ساله خود پریده و واقعیات را کاملا لمس کرده ، و با تمام وجود آن را طرد و ترک کرده اند

1 comment:

Anonymous said...

http://blog.hasanagha.org/2010/10/the_twilight_zone.php